راه شماره 9 : حقيقت برو گم شو!
ارمیای ارمیا، ارمیای بی وتن
سید علی عامليان
اميرخاني از سال 1374 با انتشار "ارميا" شناخته شد. البته "ارميا" تحت الشعاع آثار ديگر او، کمتر هوادار و منتقد پيدا کرد. ارديبهشتماه امسال، انتشار رمان جديد اميرخاني بار ديگر نگاهها را بسوي اين اولين کتاب برگرداند. "بيوتن" کتاب جديد او در کمتر از يکسال، شش بار تجديد چاپ شد و خوانندگان بسياري پيدا کرد.
يکياز مهمترين تفاوتهاي "ارميا" و "بيوتن" در واقعگرا(=رئال) بودن"ارميا"ست؛ در حالي که بررسي"بيوتن" با نگاه واقعگرايانه، اشتباه بزرگي است. نکتهٔ بااهميت و شايد به نوعي برگ برندهٔ - "بيوتن" حضور دوباره "ارميا" بهعنوان شخصيت اصلي داستان است. ارميايي که کل ماجراهاي ارميا هم حول و حوش او مي گشت. ارميا اما، اين بار در بيوتن چهرهٔ تازهاي دارد که آن را تا اندازهاي از ارميايي که در "ارميا" مي شناختيم متمايز مي کند. تا جايي که دو فرض پيش روي خواننده گشوده مي شود: يا اين دو ارميا تنها " شبيه" هم هستند و در حقيقت " دو نفر" مجزا؛ يا تغييراتي در اين ميانه رخ داده که ارمياي "بيوتن" را ساخته است. او به طور چشمگيري منفعلتر از همتاي ارميايي خود است. ارمياي ارميا کسي نيست که به خاطر عشق آرميتا، کار و زندگي و خانوادهاش را رها کند و به "آمريکا " برود يا چنان غرق قمار شودکه وقتي به خود بيايد، نماز صبحش قضا شده باشد. يا فقط تماشا کند که بيل "مسيحي" خطبه عقدش را بخواند.
بحث ما نمادشناسي بيوتن و ارميا نيست که ميتواند نمونهاي باشد از يک نسل يا - بهتر بگويم - گروه. گروهي که جنگ را با تمام وجود درک کرد و پس از آن، اندک اندک ـ اگر نه خودش ـ روحيه و منشش به حاشيه رفت. انرژي، عقيده و ايمان و عشقي که اين طيف را هر روز به جلو مي راند، در راهروهاي بحث و جدل و دعوا فرسوده – و به مرور- افسرده شد؛ بهجاي حضور پررنگ و فعال در همان خط و عقيده گوشه نشيني را برگزيد و بلکه به عزلت کوچانده شد.
اگر فرض اول – يعني تمايز ارمياي "ارميا" و ارمياي "بيوتن" – را مردود بدانيم، بايد به دنبال علل اين تغييرات بگرديم. دلايل آغازين را ميتوانيم در"ارميا" سراغ بگيريم و پارهاي از نتايجش را در "بيوتن". بيگانگي با فرهنگ جبهه و جنگ را در جاي جاي ارميا ميبينيم. وقتي مداح – که نه پاسدار است، نه بسيجي، نه رزمنده – پشت ميکروفون فرياد مي کشد: " امام زمان ! اينها سربازهاي تو هستند"؛ پشت سرش ميخوانيم آنجا هيچکس خود را با اين وضوح سرباز امام زمان نميخواند. غلامي غلامان امام زمان بالاترين افتخاري بود که ممکن بود نصيب کسي شود.
کارمند اداره آموزش دانشگاه در برابر ارميا مي گويد: "خوب ديگر که شماها شانستان خوب است. رفتيد آنجا پيکنيک، بعد هم به عنوان رزمندهٔ فداکار آمدهايد نمره بگيريد. خوب است ديگر، فعلا اوضاع وفق مراد شماست . يک مشت آدم تنبل درس نخوان، حق جوانهاي مردم را ميخوريد. من نميدانم آخر جبهه رفتن چه ربطي به دانشگاه دارد؟.."
همهٔ اين تکرارها و رفتارها و برخوردها ارميايي- (بخوانيد) ارمياهايي – مي سازدکه بايد راهي ديار ديگري شوند که در "بيوتن" نامش ايالات متحد است. ايالات متحدي که زمينهايش يا شخصي است يا فدرال، جايي براي "ارض الله واسعه" نميگذارد که بتوان در آن مهاجرت کرد. ولي اين احتمالا مطلوب تر از سر زميني است که وسط قطعه شهدايش مجسمهٔ اسب که روي دو پا ايستاده نصب مي کند!
"من بايد پل درست کنم. يک پل محکم براي عمر بينهايت! ... ما بايد پل بسازيم، تونل بسازيم، کانال حفر کنيم تا مردم همه استفاده کنند.. تو آمريکا الآن همين طور است. مردم از بس پل ديدند، چشم و دل شان سير است. مثل ما گدابازي در نياورند....ما پل مي سازيم. مقاوم در برابر خستگي، خوردگي و محکم. آهان، مقاوم در برابر حرارت. ما پل صراط مي سازيم. پل صراط خيلي محکم است، به اندازهٔ تمام آدمها ... احتمالاپل صراط را هم ژاپني ها ساختهاند.." (ارميا، 92و 93 )
|