پيشرفته
 

موضوعات :

  • صدا و سیما
  • مدیریت فرهنگی

  • کلمات کليدي :

  • مدار صفردرجه
  • میوه ممنوعه
  • پرواز در حباب

  • رضا زاده محمدي

    ديگر مطالب اين نويسنده :

  • تاریخ یارمان ؟

  • تلویزیون و «نمایش» آرمانگرایی

  • تعهد هنرمند و آرمان مسکوت

  • یكی بود، یكی نبود....

  • در جستجوی هویت

  • مردی كه می‌خندد

  • اوضاع کمی خوب است!

  • تمرين ذهني معكوس

  • سومالی چیست؟

  • از اعتدال بی عمل تا سکولاریسم عمل زده!

  • مطلب بعدي >   2737 تعداد بازديد
    (0 راي ) امتياز مطلب < مطلب قبلي
    راه شماره 1 : بشارت پيروزي

    از «ویژه مذهب» تا «مذهب ویژه»

    درآمدي بر رويکرد رسانه ملي به مذهب

     رضا زاده محمدی


    چرا مذهبي ها خود را در سريالهاي تلوزيون  نمي بينند؟ ظاهر امر آن است كه مسوولان صدا و سيما بيشترين اهتمام و انرژي را  صرف نمايش اقشاري از جامعه مي كنند كه مذهبي نيستند يا صبغه مذهبي ندارند.اين قشر گلدكوئيست بازها يا معتادها نيستند  و خيلي از شخصيتها و آدمهاي خوب و فهميده و متخصص را شامل ميشود. زنهاي اين سريالها روسري دو يا چند لايه دارند و مردها اتوكشيده و خوش سيما و خوش صحبت اند و معمولا از ديالوگهاي نصف صفحه اي فاضلانه اي براي بيان اعتقاداتشان استفاده مي كنند. با اين حال اين افراد مذهبي نيستند و نمي توان تصور كرد كه در پستوي خانه دوبلكسشان نمازهم بخوانند. به سجاده آن پيرزن يا آن شخصيت ريش دار خوش اخلاق و مصلح كاري نداريم. شخصيتهاي اصلي اغلب سريالها همين اند و گاه در كل يك سريال سي قسمتي در لابلاي كلماتشان  يك ان شاءالله يا يا علي ساده هم شنيده نميشود.ميتوان کل ماجرا را به عنوان زير مجموعه «سياست هاي جذب» تحليل کرد که مورد اعتقاد عميق بخشي از متوليان فرهنگي است. سياست بنيادي "جذب" در برنامه هاي جدي تر از سريالها هم مشخص است. براي نمونه برنامه اي همچون "شب شيشه اي" كه احتمالا از نقاط روشن محسوب كنند با پيگيري زياد توانست هنرپيشه هايي را براي اولين بار  به تلوزيون بياورد. در مورد يك خواننده كه به سانسور اعتراض كرد ،مجري برنامه تقلاي زيادي كرد كه او را راضي كند اما نتوانست. قيافه طلبكار خواننده از اول تابه آخر برنامه درهم بود و از هم باز نشد.در نهايت هم مدعي شد كه برنامه را از هرشب زودتر تمام كرده اند. نمونه ديگر مصاحبه اي ،مملو از التماس بود با مسعود كيميايي كه مدعي بود جمهوري اسلامي به او ظلم كرده است(در برنامه دو قدم مانده تا صبح-شبكه چهار ).با اين حال انچه موضوع را پيچيده تر مي کند ان است که اتفاقا در ان روي ماجرا صدا و سيما تدارک وسيع و خاصي براي اقشار مذهبي ديده است.از شبکه قرآن گرفته تا راديو معارف  و پخش دعاي کميل همه حاکي از آن است که صدا و سيما در جلب رضايت اقشار مذهبي هم اهتمام خاصي به خرج مي دهد.با اين حال جاي سوال است که چرا جز در معدود و نادر و در رمضان و محرم حاضر نيست سريالي بسازد که زندگي عادي اقشار مذهبي را نمايش دهد.جدي ترين سريالهاي ديني هم که ساخته درسهايي از طريق شفا و معجزه براي ايمان آوردن کفار يا درس معارف اسلامي به افراد عقب مانده ذهني بوده است.

     وضعي كه در سريالها مشاهده ميشود فرضهاي خاصي را به ذهن تداعي مي كند:

    - اغلب مردم  داراي اعتقاد و التزام مذهبي ضعيف و در حد آش رشته و نذري ،مشتاق روابط آزاد با جنس مخالف ، محتاج عشق و آزرده از محدوديتها هستند.

    -اغلب مردم غير مذهبي اند و مذهبي بودن يك وضع ويژه است.

    -مردم فقط در ماه رمضان و محرم اندكي مذهبي اند و ما براي اين ايام برنامه ويژه داريم.

    -نمايش دين موضوعيتي در اغلب داستانها و ماجراها  ندارد .سعي شده حجاب زنها درست باشد.

    -مذهبيها از خوداند.ما بايد سعي كنيم بقيه را ارشاد و جذب كنيم.

    -كارگردانها مذهبي نيستند و نمايش زندگي مذهبيها راه دستشان نيست.

    -زندگي مذهبي معمولي سوژه خاص و فوق‌العاده‌اي براي نمايش ندارد.

    در يک جمع‌بندي مي‌توان گفت صدا و سيما از يک سو عناصر و مناسبت‌هاي مذهبي ويژه! را براي مخاطب عام سوژه مي‌کند و از ديگر سو براي اقشار مذهبي برنامه هاي ويژه مثل سيماي قرآن و راديو معارف تدارک مي‌بيند.

    در واقع حتي اگر بعضي از موارد فوق مورد اعتقاد مسوولان صدا و سيما نباشد اعلب آنها اعتقاد راسخ کارگردانهايي است که مجال بازي براي گرفتن بودجه و ساختن سريال دارند.اينکه مذهب را حذف مي کنند دليل بر آن نيست که اتفاقاانديشه هاي تابان و حرفهاي مهمي درباره مذهب و مذهبيها نداشته باشند.يکي از کارگردانهاي محبوب سيما که متخصص سريالهاي مناسبت مذهبي و دهه فجر و شفا و معجزه و پول و پسران فراري انواع پروژه هاي مورد علاقه صدا و سيماست فيلمي براي سينما ساخت (فيلم" بازنده")که در آن يک حزب اللهي به پسري تهمت شرکت در واقعه 18 تير را ميزند تا نامزد او را تصاحب کند.در يک سريال پليسي قابل اعتنا  (دايره ترديد) فردي که براي ممانعت از ازدواج يک دختر با سم فردي را به قتل رساند در آخر داستان که جرمش کشف شد گفت" من آن روز  مردم که حق عاشق شدن را از من گرفتند."و پليس داستان براي او دل سوزاند و اظهار تاسف کرد.

    اين برداشت كلي است كه از اغلب داستانها و شخصيت پردازيهاي سريالها ميتوان كرد.از سالها قبل وضع به همين صورت بوده و نشانه هايي از تغيير هم مشاهده نميشود.درعوض آنچه به چشم ميخورد و ميتوان نشانه هاي آنرا ديد پيدايش رويكردي متهورانه تر است به دو شكل:اول آنكه اتفاقا طرز فكر و فرهنگ مذهبيها هم بايد مورد نقد قرار گيرد و دوم سريالهاي هويت زدايي شده كه نه تنها دين كه هر چارچوب ارزشي يا فكري در آنها گم است.

    نشانه هاي شكل اول اين رويکرد در برنامه هاي غير از سريال نيز ظاهر است.بطور مثال در برنامه اي علمي از شبكه چهار به بررسي روابط يك زن و شوهر پرداخته مي شد و دو روانشناس به تحليل اشكال اين رابطه مي پرداختند.صحنه اي نشان داده شد كه زن سوار ماشين شوهرش بودو از او خواست كه نگه دارد.مرد به سختي پذيرفت و بعد كه فهميد زن ميخواهد از مغازه خريد كند گفت هر چه ميخواهد به او بگويد تا بخرد.زن اصرار داشت كه خودش برود و مرد گفت "با اينهمه آرايش؟".اين صحنه قطع شد و روانشناس زن برنامه تحليل كرد كه اين يك رابطه عاشقانه از طرف مرد نيست و مرد زن را به خاطر خودش ميخواهد و اين عشق واقعي نيست.در صحنه پخش شده دو سه بار اين حرف كه "با اينهمه آرايش؟"از سوي شوهر تكرار شد تا براي بيننده مفهوم شود كه احساس مالكيت شوهر نسبت به زن چيست.در سريالها جلوه هاي متنوعي از اين رويكرد ميتوان ديد:

     

    الف-داستان آن ُتف:

    در سريال "روزگار قريب "كه قرار است زندگي دكتر محمد قريب را نمايش دهد پا از اين حد آن طرف تر نهاده شده و اسلاميت و ايرانيت به طرز بسيار پيشروانه و جسورانه‌اي هتك مي‌شود. البته هنوز چند قسمت بيشتر از آن پخش نشده اما آنچه پخش شده به حد كافي قابل تحليل و توجه است.اينكه گفته شود عين خاطرات دكتر                                                                                                           قريب را هم نشان داده اصل ماجرا را عوض نمي كند.به هر حال هر كارگردان در اينكه از چه چيز فيلم يا سريال بسازد هدفدار و فكورانه عمل مي كند.

    -قسمت اول صحنه هاي غارت مغازه پدر دكتر قريب توسط مردم را نشان ميدهد.توده مردم را تا حد ممكن بي فرهنگ نشان مي دهد.

    -اثري از مسلماني در سريال جز چند تهليل در تشييع مرده يا اشاراتي گذرا به مسجدو حرفهاي طنز آميز شاگرد خل حكيم باشي درباره عزرائيل نشان داده نشده.

    -فرهنگ مذهبي مردم مانع از سواد آموزي است و مطابق با كليت فضاي فيلم و حرفهاي دكتر غريب در قسمت اول علت عقب ماندگي مردم است.

    -.مذهبيها آدمهايي خشن و پست و بي فرهنگند كه كتك مي زنند و تخريب مي كنند تنها براي آنكه خوابنما شده اند كه مدرسه هاي جديد را بهائيها اداره مي كنند.

    -مكتب خانه را به كلي نفي و دار حماقت؟ و بلاهت و فلك نشان ميدهد و در حقيقت پيشينه فرهنگ سواد آموزي را به كلي نفي و طرد مي كند و پوچ و باطل ميشمارد.ظاهرا فراموش كرده كه از دل مكتب خانه ها حافظ و سعدي و مولوي بيرون آمده كه سواد هيچ فوق دكتراي امروزي ادبيات به پاي آنها نميرسد.

    -درفجيع ترين صحنه يك زن روبنده پوش به صورت يك كودك كه به مدارس جديد ميرود تف كرد. واقعا كدام صحنه ميتواند قساوت و سنگدلي زن مذهبي را به اين خوبي نمايش دهد.حرف آن نيست كه اين صحنه واقعا اتفاق افتاده يا نيفتاده.اما اگر فيلمي ساخته شود و در آن يك كارگردان فيلم وجود داشته باشد كه دختر ان بازيگر را  به اسم بازيگري اغوا ميكند و به فساد مي كشاند يا مرتبا با هنرپيشه اول فيلمش ازدواج مي كند و واقعي هم باشد آيا جامعه كارگردانان صدايشان در نمي آيد ؟آيا هيچيك از درس خوانده ها و دكترها و مهندسها به استعمار  خدمت نكردند و باعث عقب‌ماندگي كشور نشدند؟ نمايش مردم به گونه اي كه سيخك و افسار لازم دارند در واقع تائيد كار همه درس خوانده ها و مفاخر علمي كشور است كه خالصانه به تحكيم قدرت رضاخان كمك كردند تا مردم را با زور چماق و سرنيزه متمدن كند.

    در سريالهاي ژاپني هم بحث ممانعت والدين از درس خواندن فرزند مطرح شده اما هرگز خانواده ژاپني و فرهنگ مردم آن مورد هتك حرمت و توهين قرار نگرفته‌است آنچنانكه صدا و سيما و كارگردانهاي پيشرو ما انجام ميدهند.

     

    ب:مدار صفر درجه :

    دراين سريال كه به فلسطين مربوط ميشد شخصيتهاي جذابي وجود داشت كه حرفهاي زيبايي ميزدند و احساسات انساني و اخلاقي عميقي داشتند.اين افراد در عين حال فداكارند و حاضرند در راه انسانيت جان خود را فدا كنند.با اين حال جالب است كه كوچكترين نشانه اي از مسلمانيت يا فرهنگ اسلامي نه در زن فلسطيني فيلم ،نه در شوهرش و نه در پسرش از ابتدا تا انتهاي سريال مشاهده نميشود.درعوض مفاهيم جديدي عرضه ميشود كه در لواي چند جمله فلسفي و شعر و دكلمه به خورد بيننده ميرود.دو مورد عشق به زن شوهر دار وجود دارد كه اولي باشكوه است و آن عشق پليس به زن آن فرد درباري است و دومي كه قرار است كثيف باشد اما با چند ديالوگ ساده تطهير ميشود.پسر كمونيست كه شوهر زن را تهديد مي كند او را طلاق دهد بعدا در يك صحنه از كارش ابراز پشيماني مي كند و زن دلداريش ميدهد كه مهم نيست چون عشق بين من و شوهرم پايان يافته بود! بعد هم در راه هدفي والا هر دو جان خود را از دست مي دهند و عاقبت به خير ميشوند.يادتان هست كه سر فيلم "نقاب "چه آمد. عشق مرد بازپرس و زن ، فرجامش خودكشي زن است.در جايي مرد صهيونيست داستان ميگويد سزاي كسي كه خودكشي كند جهنم است اما آقاي حسن فتحي از زبان هنرپيشه ديگري گوشزد مي كند كه او قرباني يك روزگار سخت بوده است. در واقع چنان جلوه ميكند كه اين اعتقاد يهودي‌هاست كه سزاي  خودكشي را جهنم مي دانند. زن فلسطيني در جايي شاهد امر و تشر زدن پسر كمونيست به دخترش است درحالي كه هنوز ازدواج نكرده اند.پسر مي گويد اگر لازم بدانم توي دهنت هم ميزنم و زن نگاه مي كند و مثل يك شوهر واقعي به دوست‌پسر كمونيست دخترش احترام مي گذارد.        تا آخر سريال هيچ عشقي به ازدواج منجر نميشود تا آن شيريني خاص دوست دختر و پسري حفظ شود.ممكن است گفته شود آن دوران را نشان ميداده و مردم همين جور بوده اند اما به هر حال فلسفه اي از يك حيات انساني شرافتمندانه بدون دين و طبعا  منتهي به سعادت را مطرح مي كند.عشق زن و مرد  به عنوان هدف و غايت زندگي در همه جاي سريال مطرح و تبيين ميشود و ترانه پايان سريال كلا  در باب عشق است و اينكه "وقتي كه من عاشق شدم شيطان به نامم سجده كرد ...آدم زميني تر شد و من آسماني تر شدم."جاي ديگر صحنه اعدام يك مرد آلماني و يك دختر يهودي است كه قبل از اعدام شعري در باب دوست داشتن خواندند.

     

    ج-ميوه ممنوعه:

    اين سريال نوآوري اي از نوعي ديگر بود.پيرمرد مذهبي مسجدي نديد بديد با ديدن يك دختر خود را باخت.حال آنكه پسرش كه لاابالي بود اصلا تحت تاثير دختر يا هيچ زني نبود.سپس قرار بود توجيه شود كه اتفاقا اين وسوسه يا عشق ترس ندارد و گامي است به سوي تعالي و به جاي فرار بايد

    به آغوش آن رفت.باز هم ترانه آخر سريال مقصود را روشن ميكرد كه "ميشه خدا رو حس كرد ...تو اضطراب عشق و گناه بي اراده".سپس هشداري به مذهبيهايي ميداد كه به عشق زن يا دختري مبتلا نيستند و مي گفت "بي عشق عمر آدم يكسر به باد ميره... هفتاد سال عبادت بي اعتقاد ميره". اين بود درسي كه همه آدمهاي مذهبي و مسجدي بايد پاي كلاس درس اين سريال مي‌آموختند. در حاشيه پسر به گفته داستان رزمنده اي را نشان داد كه دختر پيرمرد را بدون رضايت پدرش و با حكم دادگاه گرفت و گوشزد ديگري به مذهبيها كه آنقدر يكدنده بر مساله اذن پدر پاي نفشرند.

    دو نمونه بعدي سريالهاي هويت زدايي شده اي هستند كه نه تنها مذهب كه هر چارچوب ارزشي در آنها محو و بي رنگ است و تفكرات و تخيلات فلسفي تعيين تكليف مي كنند.اين سريالها جهان بينيهاي ابداعي و خود ساخته  مطرح مي كنند و جهان بيني را امري شخصي و قائم به فرد جلوه مي دهند كه از آن هر فردي كه باشد محترم است.ديالوگها و استدلالها فلسفي است و خوب و بد را چارچوب فكري هر شخص تعيين مي كند و هر چيزي را به طرز فكر شخص ارجاع مي دهد نه نظام ارزشي بيروني .

     

    د:راه بي پايان:

    اين سريال  با شخصيتهاي پر مدعا و متخصص و واقعا حتي عاري از ايرانيت كه موقعيت بكري در آنور آب (كانادا و آلمان) برايشان فراهم بود هم در نوع خود جديد بود.اين جوانهاي نخبه مي توانستند بروند اما مبارزه اي با انگيزه حيثيتي يا فلسفي يا عشق به يك دختر آنها را در اينجا نگه داشت.

    حال اسم شخصيت اصلي داستان پور وطن باشد يا چيز ديگر ،بسيار بامنت و از خود راضي بود و حتي يكجا از حرفها و رفتارش نمي شد برداشت كرد كه انگيزه اي ملي او را به ماندن وامي دارد.البته اگر كلا اين بحث مطرح ميشد حالت بسيار نچسپي پيدا ميكرد.اين پسر ابتدا معلم خصوصي دختريك پولدار بود و بعد كه آنها رفتند خارج به سادگي او هم رفت و بعد كه ديد دختر آنجا ازدواج كرده درس خواند و متخصص شد و برگشت بي آنكه اصلا توضيح داده شود چرا.قيافه درهم و كم حرف و طلبكار او هم حاكي از آن نبود كه جز انگيزه شخصي بتواند منشاء هيچيك از كارهاي او باشد.دوست ديگرش متخصص كامپيوتر بود و ميخواست برود كانادا اما به انگيزه عشق خواهر او يا كمك به رفيق يا تمام كردن پروژه نرفت. در اين ميان يك

    نوكرخانه خاص به نام ميكائيل متولي گوشزد كردن آداب زندگي بود بي آنكه مذهبي باشد.گاهي مزاحم عشقبازي معلم سرخانه با دختر  تحت تعليمش مي‌شد و گاهي به اربابها مي گفت كي غذا بخورند و كي بخوابند.اين تنها معلم اصول و آداب بيشتر آدمي طنز آميز جلوه مي كند كه پسر و دختر اصلي داستان تذكراتش را با لبخند تلقي مي كنند.او بيشتر يك مزاحم دوست داشتني است كه هر فرد مذهبي كه چنان طرز فكر  و دغدغه هايي داردميتواند باشد. بيش از اين هيچ چارچوب اخلاقي يا سنتي در فيلم وجود ندارد تا چه رسد به مذهب و فلسفه ها و غرورهاي شخصي است كه تعيين كننده است.بي هويتي در سكنات جوانهاي داستان بارز است و به كوچكترين بهانه و اتفاق مي توانند كانادايي و آلماني شوند.در ابتداي داستان دختر آهنگي( ظاهرا) از يك خواننده  اسپانيولي را براي پسر به يادگار ميگذارد كه بعدها همواره به آن گوش مي دهد.اين آدمها هم آدمهاي صالحي هستند كه الگوي ديگري از زندگي سالم و درست و بي هويت را ارائه مي دهند.

     

    ه-پرواز در حباب:

    اين سريال داستان پليس باز نشسته اي بود كه طعمه انتقام پسر يك قاچاقچي شد.در اين سريال پليس، يك پدر سخت گير و دگم، اما غير مذهبي بود .پسر قاچاقچي در نهايت پس از بلاهاي زيادي كه بر سر پليس و خانواده اش آورد در درگيري با پليس كشته شد.نكته آن بود كه پليسي كه به او شليك كرد كاپشن خود را در آورد و روي جسد او انداخت.اين كليشه اي است كه گاه در فيلمهاي رزمي و زماني كه يكي از دو مبارز براي ديگري احترامي قائل است ميتوان مشاهده كرد.-يعني احترام به جسد مقتولي كه چاره اي جز كشتن او نبوده اما  شخصا برجسته و قابل احترام است.

    اينچنين فلسفه هاي سامورايي و رزمي و داستانهاي هزار و يك شب را  در مواجهه پليس و يك جاني بازسازي كردن نشان از آن داردكه كارگردانها

    تلوزيون را چه عرصه بكري براي ابراز تخيلات و فلسفي انديشيهاي خود پيدا كرده اند.سراسر داستان ،داستان يك انتقام بود و هيچ پيام اجتماعي يا اخلاقي در آن جز آنكه كشتن قاچاقچيها ممكن است تبعات داشته باشد مطرح نبود كه بتوان روي آن انگشت گذاشت.تنها نكته خاص قيموميت دگم پدر بود كه عواقب خسارت بار داشت و دوست دختر پسرش كه از پسر پرستاري ميكرد تا اعتيادش را ترك كند.در واقع شايد اين اولين سريالي باشد كه دوست دختر بازي را به عنوان يك امر طبيعي و پسنديده، بطور رسمي با تاكيد بر فوائد عاطفي و اخلاقي آن نمايش داده است.

     

    دسته بندي هاي برگزيده
    آرشيو راه