راه شماره 2 : نظارت شعاري
هر اشتباهی قابل جبران است تا...
جوابيه يوسفعلي مير شكاك به مقاله «شعر آرام گرفت»
جناب سيدعبدالجواد موسوي سلام و درود!
مسئله وراي آرام گرفتن شعر يا شاعر است. همينكه بعد از سي سال هنوز هم نميتوانيم نشريهاي بدون غلط مطبعي منتشر كنيم معلوم ميشود كه همچنان شتابزدهايم.
به جاي اينكه به آرام گرفتن شعر – بر اثر وام گرفتن يا نگرفتن شاعر – بپردازيد، به اين نكته بپردازيد كه شتابزدگي ناشي از آرمان زدگي است و قدري تأمل بفرمائيد شايد معلوم شد كه بنده و حضرتعالي هم آرمان زدهايم و مگر نفرمود «هنر بي عيب حرمان نيست»؟ همانطور كه حضرت لسان الغيب ميفرمايد حرمان و محروميت همراه و ملازمند، بلكه يكي هستند حال شما ميفرمائيد: شاعران انقلاب و منجمله بنده از دايرهي محروميت بيرون افتادهاند و چون بزرگتران شان عهد خود را به سر نبردهاند، آنها هم از عهد خود اعراض كرده و موجب سرخوردگي و آرمان گريزي نسل پس از خود شدهاند؟ شما علناً عبارت «جازدن» را به كار بردهايد. البته اگر بنده هم عقلي ميداشتم جا ميزدم، اما چه كنم كه چنين عقلي ندارم. شما چرا شعر معترض گفتن را معيار جا نزدن قلمداد ميكنيد؟ چرا خود را كنار ميكشيد؟ چرا به عنوان داور قضاوت ميكنيد، آنهم در حاليكه مشغول كشتي گرفتن هستيد؟ من كاري به كار هيچكس ندارم (از بابت رايزن شدن قزوه هم خوشحالم، همانطور كه از بابت ريش سفيد ادبيات انقلاب شدن جناب معلم و...) اما به كار شما، كار دارم، در مملكتي كه نشرية پرهزينهترين بنگاه فرهنگي جهان اسلام، مصاحبهاي مثله و مجروح به نام بنده عنوان ميكند كه در آن حتي نام حضرتعالي به جاي نام سرورم دكتر رضا داوري اردكاني مينشيند، خاموش ماندن نشانه جازدن نيست. نشانهي پذيرفتن حوالتي است كه سالها سعي كرديم از آن بگريزيم يا با آن بستيزيم يا از آن بگذريم، و ميسر نشد. شما خوش داريد من مدام لگد به طاق طويله بزنم؟ بسيار خوب ! نشريهاي پيدا كنيد تا من خريت خود را براي هزارمين بار در معرض آزمون بگذارم. از هنگامي كه مهر در محاق افتاد و ابرار هفتگي دچار سكته شد، «مرد مرده» ترجيح داد خفقان بگيرد و حتي هنگامي كه شما يكي دوبار فرموديد براي كتاب هفته، يادداشت بنويسد. ترجيح داد شما متحمل غرامت دوستي با وي نباشيد و سردبيري خود را به خطر نيندازيد و حتي اگر به خاطرتان مانده باشد، نصيحت ميكرد كه رخت خود را از ورطه بيرون بكشيد و شرايط بازي را رعايت كنيد، كه نكرديد.
شما ميدانيد كه ما مغلوب فروبستگي هستيم، پس به جاي سنگ اندازي، حكم اندازي كنيد. به محض اينكه «راه»، حتي با اين وضع ناهموار و سنگلاخ، باز ميشود، بنده حتي از «سرنگون رفتن» هم ابايي ندارم، پس يك بار ديگر شما نيز حوالت خود را مرور كنيد. شايد خود را ملزم به پرهيز از سنگ اندازي ديديد! شما از معدود افرادي هستيد كه وقتي سنگ پرت ميكنند، به خود نميگويم: «قل ا... ثم ذرهم في خوضهم يلعبون»، براي اينكه ميدانيد افق ما آنسوي ديوار محال (ابسورد) است، براي اينكه ميدانيد نفي و اثبات وضع موجود، فلك زدگي است و فروبستگي با نفي و اثبات، دست از سر ما بر نميدارد و ديوار محال، با تعريض و اعراض و اعتراض، فرو نميريزد.
اينكه سيدموسوي بداند و در عين حال، گويي تازه از گرد راه رسيده و بيخبر است، قضاوت كند، مختصري بوي روشنفكر زدگي ميدهد. البته در نسبتي كه خواه ناخواه با مدرنيته داريم، همه كم وبيش روشنفكر زدهايم. اما همانگونه كه مراقب ديگر وجوه نيست انگاري هستيم، بايد مراقب اين وجه نيست انگاري هم باشيم. روشنفكر زدگي تغافلي است كه ميتواند به مرور زمان تبديل به غفلت شود. شما كه سالها بارِ غربت خود و ديگران را بر دوش بردهايد، نميتوانيد خود را به تغافل بزنيد و امور جزيي را جايگزين مسائل عمده و لاينحل كرده و پيرامون آنها قلم اندازي نوشته و خود را آسوده كنيد. شما خوب ميدانيد كه شعر و شاعري از عهده دگرگون كردن حوالت ما بر نميآيد و آب رفته را به جوي بر نميگرداند، پس چرا سعي ميكنيد آن را مهم جلوه داده و حتي تقصير سرخوردگي و آرمان گريزي را به گردن دگرديسي شاعران بيندازيد؟ اگر پذيرفتهايد كه تفصيل بر اجمال غلبه كرده است، چرا «جا زدن» شاعران را از نتايج اين غلبه نميشمريد؟ مگر نه اينكه «افق تفصيل» در ادبيات و سياست چيرگي خود را نشان ميدهد؟ آيا سياست زده تر از ادبيات ما و ادبيات زدهتر از سياست ما، سراغ داريد؟ آيا جز اين است كه همهي سياستمداران ما، گمان ميبرند سياست همان سخنوري است؟ آيا بدل شدن حكمت كردار، به گفتار محض و غوغاي رسانهها، جايي براي شعر و شاعري باقي ميگذارد؟ شما كه ميدانيد «هنر بزرگ» مرده است ونه فقط مردم ايران، بلكه تمام مردم جهان فقط به حوائج خود ميانديشند، پس چرا چنين جلوه ميدهيد كه گويي توقع داريد شاعران كاري از پيش ببرند؟ براي برانگيختن «انسان تودهاي» امثال «علي دايي» بسندهاند. ايكاش ميشد براي شركت فوتباليستها و هنر پيشهها در انتخابات مختلف چارهاي انديشيد، تا معلوم شود كه افق انسان تودهاي چگونه افقي است. البته همين الآن هم معلوم است، اما تحزب در سياست و سياستزدگي رسانهاي مانع خودآگاهي عمومي حتي در دايرهي انسان تودهاي ميشوند. در چنين وضعيتي شعر هم نوعي بازي است. قبول كن كه ما در گريز از رويكرد به ادبيات تفصيلي، به شعر متمسك ميشويم. براي اينكه اگر واقعاً به حقيقت ادبيات تفصيلي رو بياوريم، ناچار خواهيم شد، سرنوشت خود را بپذيريم. ما با خودمان رو راست نيستيم و خود فريبي ميكنيم، از ترجمه ادبيات غرب استقبال ميكنيم، اما حاضر نيستيم سرشت خود را در دايره ادبيات تفصيلي آشكار كنيم.
براي اينكه ميترسيم از «مغاك نهان روشي» بيرون بيائيم. زيرا ميدانيم اگر از اين مغاك بيرون آمده و آفتابي شويم، ديگر امكان بازگشت به تاريكي وجود ندارد. ما هنوز ناخودآگاه گمان ميبريم مدرنيته گناهي فردي است كه ميتوان از آن توبه كرد. نميدانم به خاطر داري يا شنيدهاي اين ادعاي «پروار بندان قافيه» را كه چندين سال پيش علناً گفتند: «مرحوم نيما آخر عمر از شعر نو توبه كرده بود» درست گويي شعر نو گفتن يكي از كبائر است. و ميداني اين حرف يعني چه؟ يعني اينكه ما حتي در دايرهي فرهنگ و هنر و تفكر، بر مدار گناه و توبه ميگرديم. شك نداشته باش كه اگر كمالالملك بر همين مدار نميگشت، پس از پايان گرفتن دورهي نقاشي كلاسيك، آن را براي دربار قاجار و مردم ايران به ارمغان نميآورد. سالهاي سال حتي در عالم مطربي، از روي نت كار كردن موسيقي واماندهي ايراني، حرام يا لااقل مكروه شمرده ميشد. كجاي كاري اخوي؟! يا بهتر است بگويم كجاي كاريم؟ به اين مردم «علامهزده» چيزي نميتوان آموخت، بهتر است بگذاريم خودشان بياموزند و اين را جدي ميگويم، دارند ميآموزند، در هم و برهم و سراسيمه و در تمام وجوه زندگي، دارند به ماهيت مدرنيته پي ميبرند و با تمام حواس و سلسله اعصاب خود ميفهمند كه در مدرنيته انسان گرگ انسان است. و چه بهتر، بگذار نگران باشند، نگران گراني، گراني همه چيز، و يكديگر را له كنند و «گرگ پويي» مدرن را بياموزند و اگر اين وسط حرمت افق اجمال هم زير پا گذاشته شد، غمي نيست. يعني تو هنوز قبول نكردهاي كه شعر يعني بيلبوردهاي تبليغاتي؟ يعني هنوز قبول نكردهاي كه ما روز به روز با سرعت سر سام آورتري به سوي همان فرهنگي پيش ميرويم كه در ظاهر آن را نفي ميكنيم؟
من ترا ميشناسم و ميدانم هشيارتر از آن هستي كه سرت كلاه برود و باوركني كه ميشود در عمل آمريكايي بود و در نظر مسلمان و ايراني باقي ماند. تو كه ميداني مدرنيته پرواي وعظ و خطابه و تسميه ندارد و هر قومي را به وسيلهي دواعي و دعاوي ويژهاي كه دارند، به زانو در ميآورد، پس به جاي اينكه در حاشيه قرار بگيري- كه هيچ به تو نميآيد- دوباره وارد متن شو. ما قرار است تا روز مرگ متذكر عهدي باشيم كه با اهل بيت عليهم السلام داريم. عهدي كه حقيقت آن پس از تمام شدن حوالت مدرن، ظهور ميكند. در نسبت به اين عهد كه ميدانيم در كشاكش فعلي، كاري از پيش نخواهيم برد. بگذار ديگران العياذبالله «تشبه به منجي» داشته باشند و گمان كنند ميشود عليرغم پيوستگي تام و تمام به دهكدهي مارشال مك لوهان، با موعظه و تسميه و خطابه و شعر و سخنوري، خود و ديگري را نجات داد. ما كاري به كار دو طرف درگيري نداريم. منتظريم و يقيين داريم كه بر هم زنندهي وضع موجود جهان، زنده است و دير يا زود خواهد آمد. ممكن است در طي طريق به سوي «افق موعود» اشتباه هم بكنيم و در صدها چاله چوله هم سرنگون شويم، اما مهم اين است كه عهد خود را از ياد نبريم و خود را به جاي حق جل جلاله، مطلق نپنداريم. تا در «ساحت عهد با معصوم» هستيم، هر اشتباهي قابل تدارك و جبران است. ما در وضع موجود به سر ميبريم، اما حافظ وضع موجود نيستيم و عهدي با جهان كنوني نداريم و مدينهي ما در عالم مدرنيته غير قابل تأسيس است، حتي وطن حقيقي ما با ظهور حضرت بقيه الله الاعظم عليه السلام معلوم ميشود. در اين ساحت، فرديت من و تو و زندگي دنيوي ما، اصلاً مطرح نيست كه بخواهيم بر سر آن چانه بزنيم. فراموش مكن كه كار وضع موجود فروبستگي است و براي گره گشايي، فقط شعر نيست كه به كار ميآيند، تفكر مقدم بر شعر و هنر و هر چيز ديگري است.
قربانت يوسفعلي
|