راه شماره 2 : نظارت شعاري
اختراع دوباره دوربین!
گزارشي از همايش بررسي سينماي مستند جنگي ايران و افغانستان
عصر دوشنبه نوزدهم فروردين سالن کوچک مرکز گسترش سينماي مستند و تجربي را تاريکي و صداي شليک پر کرده بود. مجاهداني که با شليکهاي ممتد شان خاطرات روزهاي جنگ افغانستان را فرياد ميزنند. هر از گاهي تصويري از احمد شاه مسعود تما شاگران را با خود همراه ميکند. عمق جنگ زماني بر روي پرده سينه خيز پيش ميرود که زني در حال سنگ زدن به جنازة کشتههاي طالبان نشان داده ميشود. فيلم مستند از فيلمهاي آرشيوي «يوسف جاننثار» فيلمبردار نام آشناي افغانستان است پيشتر از آن فيلمی از آرشيو سينماي فرانسه روي پرده بود. اما در بارة فيلمي كه روايت گر تاريخي جنگ افغانستان با روسها، جنگهاي داخلي، نبرد مجاهدين با طالبان وحضور نيروهاي آمريكايي در اين كشور بود. پس از نمايش، جلسة پرسش و پاسخ با حضورخانم آنيس دو ويكتور، استاديار دانشگاه آوينيون فرانسه، كاميل پِرآن، مسئول آرشيو ملي سمعي و بصري فرانسه و مدير كارگاههاي آموزش فيلمسازي آن كشور و يوسف جان نثار فيلمبردار آن، از افغانستان برگزار میشود. كاميل پرآن فرانسوي در ارتباط با سينماي مستند جنگ افغانستان میگوید: «فيلمي كه ديديم مراحل مهمي از تاريخ جنگ افغانستان را به تصوير كشيده بود. از تجاوز شوروي سابق به افغانستان گرفته تا جنگهاي داخلي و جنگهاي طالبان. اگرچه اين فيلم و فيلمهاي شبيه اين در جنگ افغانستان مخاطبان معيني ندارد و اصلا مشخص نيست كه براي چه كسي فيلم گرفته ميشود ولي روي هم رفته فيلمهاي مستند جنگي افغانستان بخش مهمي از تاريخ ملي اين كشور است كه نسلهاي بعدي بيشتر به اهميت آن پي خواهند برد.»
نوبت به يوسف جان نثار میرسد كه در بارة فيلمهايش و کلاً مستندهاي جنگ افغانستان سخن بگويد. او با لهجة دري اين گونه آغاز میکند:
«وقتي به فيلم برداري آغاز كردم چون كم سن بودم هدف مشخصي نداشتم. در آن زمان شخص احمد شاه مسعود بود که مرا به اين مسير هدايت کرد در واقع در سالهاي جنگ هر چه آموختم از او بود. احمد شاه مسعود سه هدف را از اول براي من تعيين كرد، 1- فيلمبرداري از تعليمات نظامي مجاهدين براي باز بيني تعليمات و آموزش نظامي شان 2- فيلمبرداري از جنگها به عنوان تاريخ جنگ براي نسلهاي بعدي؛ كه نسلهاي بعد از ما بدانند كه در اين راه چه قدر مردم ما زحمت كشيده اند. و چقدر مبارزه کردند 3- فيملبرداري از مراكز و مناطق دشمن براي احمد شاه مسعود تا او با بررسي و باز بيني آن دقيق تر و منظم تر برنامههاي يورش مجاهدانش را در آن مناطق پياده کرده و هدايت کند.»
جان نثار که چند سال فيلمبردار مخصوص مسعود بوده و در بسياري از جنگهايش نيز اورا همراهي کرده ادامه میدهد: احمد شاه مسعود هميشه براي ما ميگفت «كه شما پيش خداوند دو اجر داريد و مجاهدان يك اجر . به خاطر اين كه آنها در يك مقطع زماني خاص جهاد ميكنند. آنها يا شهيد ميشوند يا بعد از جنگ به زندگي روز مرة شان رو ميآورند. ولي شما در ضمن همراهي آنها براي نسلهاي بعدي تاريخ سازي ميكنيد و حقيقت جنگ را منتقل ميکنيد. از اين طريق هميشه مورد تشويق «آمر صاحب» قرار داشتيم. گفتهها و رفتارش به ما جرئت ميداد که بهتر کار کنيم.»
کسی میپرسد؛ “چه تكنيكي را در مستندهایتان در نظر داشتید؟” در جواب میگوید: «ما مستند ساز خوبي نبوديم چون مستند معياري تا حالا نساختيم و بيشتر مستندهاي گزارشي ساختهايم كه خبر جنگ را از داخل به خارج از مرزها منتقل كنيم. من هيچگاه به فستيوالهاي جهاني فيلم نفرستادم و حتي روش ارسال آن را هم نمي دانم. در سال 2001 يكي از فيلم سازان “نشنال جئوگرافي” به من پيغام داد كه در فستيوال شجاع ترين فيلم برداران دنيا در شهر نيويورك دعوت هستم. خودم خبر نداشتم يكي از فيلمهايم توسط آنها فرستاده شده بود. در آن فستيوال جايزة شجاع ترين فيلم ساز به من اهدا شد، حال آن كه آن فيلم از نظر من بسيار ضعيف بود. من فيلمبرداري را تجربي آموخته بودم. هر تکنيکي که در فيلم ديده ميشود و يا هر پيشرفتي که داشتيم به مرور به آن رسيديم ولي دقت نظر احمد شاه مسعود هم در پيشرفت فيلمبرداري ما نقش مهمي داشت.»
جان نثار كه هنوز از راشهاي مربوط با جنگ روسها در افغانستان هيچ فيلمي مستندي نساخته است. خاطرة جالبی از روسها تعریف میکند: «سال گذشته روسها مرا به کشور شان دعوت كرد. آنها ميخواستند در بارة ژنرال «دوبيني" فيلم بسازند. او فرمانده عمومي لشكر 40 شوروي سابق در افغانستان بود. آنها از من تصاويري از احمد شاه مسعود را خواستند. ولي در مقابل من هم از آنها خواستم تا براي ما هم فيلم بدهند که هر دو طرف استفاده کنيم و به نتيجه برسيم. آنها از آرشيو وزارت دفاع 14 ساعت فيلم براي ما دادند.
حکایت جان نثار از دوران بعد از مسعود نیز شنیدنی است «بعد از شهادت احمد شاه مسعود، آرشيو فيلمهاي او پيش من است. تعدادي از آنها ديجيتالي شده است و براي حفظ آنها بسيار کار داريم، اگر چه از لحاظ زماني تقريبا همه شان طبقه بندي شدهاند اما مشکلات ديگري داريم. يک روز مارشال فهيم جانشين احمد شاه مسعود با تهديد به من گفت كه بايد فيلمها را به آرشيو تلويزيون ملي كابل اهدا كنم. من از آنجا احساس خطر ميكردم و در جواب گفتم كه اين آرشيو هنوز ملي نيست. به اين خاطر دو سال از چشم مارشال فهيم مخفي بودم تا او نتواند فيلمها را ازمن بگيرد.»
êêê
ابتدا خانم دو ويکتور نويسندة کتاب “سياست سينمايي ايران از امام خميني تا دولت نهم” و استاد يار دانشگاه آوينيون فرانسه با تشکر از مصطفی دالايي براي راهنماييهايش در باره مستندهاي شهيد آويني، متني را با زبان فارسي قرائت میکند.
سپس مهدي همايونفر شكل گيري مجموعه روايت فتح را اين گونه روايت میکند:
«با شروع جنگ در شهريور 59 يك عده از جوانهايي كه در تلويزيون كار ميكردند و با جمع ديگري كه از بيرون به آنها اضافه شد و حدوداً 10 نفر ميشديم شكل گرفت. آن وقت من بيست سال داشتم و هيچ تصوري از جنگ نداشتم. با اين موضوع و تصّور فيلمسازي در آن شرايط كاري سختي بود و ممکن نبود که در آن شرايط سخت آموزشها را به كار بست و يك فيلم خوب از صحنه گرفت. در شرايط عادي فيلمساز شاهد يك ماجرا است او ميخواهد خوب فيلم بگيرد و ميتواند. ولي در شرايط جنگ مثل رزمنده است كه هر آن اتفاق ميافتد كه كشته شود و نمي تواند خود را از شرايط جنگ جدا بداند. در آن شرايط ما دو امتياز داشتيم كه بعداً تبديل شد به مستندهاي روايت فتح 1- آمادة پذيرش مرگ شده بوديم مثل تمام رزمندگان كه آمادة پذيرش شهادت بودند. 2- آويني كسي بود كه قبل از انقلاب درس خوانده بود آرشيتكت بود و ذهن خلاق و هنرمندانهاي داشت. براي اين كه چگونه فيلم بگيريم و بسازيم فكر كرده بود و از قبل برنامه داشت.»
همايون فر که به آرامي و با حسرت از آن روزها سخن ميگوید ادامه میدهد: «مهمترين آموزشي كه شهيد آويني به ما داد، اين بود كه مثل هر رزمندة ديگر آماده فعاليت باشيم و در صحنه نبرد كاملا پرتابل بوده و دوربين به دست كار كنيم. آنچه حالا به عنوان مستندهاي روايت فتح باقي مانده محصول فعاليت جمعي است كه در ابتدا ده پانزده نفر بيشتر نبودند، ولي در پايان جنگ به سي نفر رسيدند. اين حال و هوایی مانده از جنگ مربوط به همدلي جمعي آنها است.»
مصطفي دالايي فيلمبردار مجموعة روايت فتح است که بعد از مدتها از خاطراتش میگوید: «من قبل از انقلاب دانشجوي مهندسي علم و صنعت بودم. ولي هميشه علاقة عجيبي به تصوير و به مستند داشتم. هميشه فكر ميكردم كه راهي براي فرار از فضاي مهندسي وجود دارد. اين راه فرار با تعطيلي دانشگاه و بحث انقلاب فرهنگي پيش آمد و در اين مسير آموزش ديدم. آنجا بود كه احساس كردم به چيزي كه از كودكي علاقه داشتم رسيدهام و وارد گروه جهاد سازندگي شدم كه در تلويزيون دفتر كوچكي داشت. كار را از روستاها شروع كرديم با آموزشي كمي كه ديده بوديم به روستاهايي دور دست در استانهاي محروم ميرفتيم. خود ما فيلم ميگرفتيم تدوين ميكرديم و براي پخش ميفرستاديم. از آوینی که حرف میزند سخنش طعم دیگری پیدا میکند: «پيش از ما سيد مرتضي آويني شروع كرده بود. آويني جاذبه و مغناطيسي قوي داشت كه از صداقت و محبتش سرچشمه ميگرفت و اين موجب شد تا همة ما در گروه جهاد، خود را فراموش کرديم و به رنگ سيد در آمديم، وقتي سيد شهيد شد ما دوباره به رنگ خود كه رنگي جالبي هم نيست بر گشتيم. اما چند سالي طول كشيد كه ما سيد را بيشتر و دقيق تر بشناسيم و او هم ما را. گروه ما كه هر كدام با يك آرزو و هدفي آمده بودند، وقتي ديدند كه سيد صادقانه و عاشقانه به انقلاب و امام نگاه ميكند و صداقت از تمام لحظههايش جاري است و همه هستي اش را براي انقلاب گذاشته است. ما هم آرزوهاي خود را كنار گذاشتيم و شديم، دستها، چشمها و خود سيد مرتضي آويني. در واقع تلفيقي صورت گرفته بود در بين بچهها و سيد مرتضي. بچهها شده بودند عين بو و رنگ سيد، سيد مرتضي هم بو و رنگ بچههارا ميداد. اين گونه شد كه آرام آرام جذب جنگ شديم. در جبههها هم هيچ تفاوتي بين بچههاي روايت فتح و ساير رزمندگان نبود. سيد مرتضي و بچهها به يك وحدتي رسيده بودند و در آن غوطه ور بودند، وحدتي که در لحظههاي جنگ كشف شد و نام روايت فتح را به خود گرفت. اين همدلي با رزمندهها تا جايي پيشرفت كه از همان ابتدا ي حضور در خطوط مقدم جبههها شروع كرديم به شهيد دادن و مجروح دادن. در سالهاي اول ازبچههاي روايت فتح علي طالبي شهيد شد و آقاي همايونفر از اولين مجروحهاي جنگي ما است. اين راه ادامه داشت و با شهادت خود سيد مرتضي آويني مهر جاويداني يافت.»
در میانة این نشست، محمد آفريده مسئول مركز سينماي مستند و تجربي، مهدي همايون فر و مصطفي دالايي روی سن میایستند. مجري برنامه با دعوت از يوسف جان نثاربراي اهداي نشان سينما حقيقت. فيلمهاي اورا اين گونه توصيف میکند «آثار جان نثار بيشتر صحنههاي جبهه و زندگي روز مرة مجاهدين در کنار مردم است. او از جهاد افغانستان در بيشتر از يک هزار دويست ساعت تصوير که وقايع را ترسيم ميکند و شاهدي منحصر بر جنگ است.»
يوسف جان نثار بعد از دریافت جایزه اش میگوید: «وقتي ۱۵ساله بودم در جبهه پنجشير، که مربوط به احمدشاه مسعود بود رفتم و ميخواستم مجاهد شوم. ولي چون خرد سن بودم احمد شاه مسعود مرا به فيلمبردارانش که دو نفر بودند معرفي كرد تا فيلمبرداري را بياموزم. آنها هم فيلمبرداري را حرفهاي بلد نبودند و بر اساس تجربة شان فيلم ميگرفتند. مدت يك سال با هم بوديم ولي دوستانم هردو نفر در جنگها شهيد شدند و من ماندم و تمام مشكلات فيلمبرداري جنگ. در سالهاي بعد 4 نفر ديگر هم اضافه شدند وشديم پنج نفر. بعد خاطرهای از مسعود تعریف میکندکه همه را میخنداند. «کار را که شروع کرديم مثل کساني بوديم که براي اولين بار دوربين فيلمبرداري را اختراع کردند. هيچ کسي نبود که ما را آموزش بدهد و پيش ما دوربين زياد خراب ميشد. از بس که ما دوربين خراب کرديم يک روز احمد شاه مسعود به من گفت که بايد ما از کشور جاپان بعد از اين تخم دوربين بخواهيم و بکاريم که سبز کنند ديگه رقم که دوربين سالم نماند.»
جنگ هميشه سايهاي از ترس را به دنبال خود ميکشاند. حتي اگر در جنگ نباشي و فيلمش را ببيني. شايد به همين دليل بود که يکي از حضار سوالي را در بارة شجاعت و کنار آمدن با ترس ازدالايي و جان نثار پرسيد. اگرچه جان نثار اول کمي خنديد و بعد به آن پاسخ داد و گفت: من خودم را براي شهادت آماده کرده بودم و ميدانستم همانطور که دوستانم جلوي چشمانم شهيد ميشدند من هم روزي شهيد ميشوم براي همين ترسي نداشتم. او با خنده ادامه داد ولي حالا مثل گذشتهها نيستم ومي ترسم.» مصطفي دالايي هم در پاسخ به همين سوال گفت: «همه مقداري از ترس در درونشان دارند ولي فضاي جبهه آدم را عوض ميکند. آدمي که در جبهه است بهتر ميتواند خود و ديگران را مديريت کند. در نشست پاياني اين برنامه محمد آفريده مدير مركز گسترش سينماي مستند و تجربي به همراه ونسان گريمو رايزن فرهنگي فرانسه در ايران، رئيس انجمن سينماي دفاع مقدس، محمد عيسي رحيمي دبير سوم سفارت افغانستان در تهران و جمعي از ميهمانان خارجي و سينماگران ايراني حضور داشتند...
|