|
|
راه شماره 14 : آرزوي حکومت بي دردسر
ماجراهای اتل و متل - بخش دوم نگاهی به بیست و هشتمین جشنواره فیلم فجر20. «شکارچی شنبه» با کارگردانی آقای پرویز شیخ طادی... گمان کنم آن سبک اکسپرسیونیسم که می گفتند همین است. اسمش چه بود آن کارگردان روسی که میگفت سینما یعنی تدوین؟ یک فیلم ساخته بود که زیردریایی داشت و فرت و فرت آدم میکشتند! این فیلم (شکارچی شنبه) ممدشان بود... اگر من یهودی بودم، ضمن تشکّر ویژه از آقای شیخ طادی، فردا به ارض موعود مهاجرت میکردم. چه حالی میکنند یهودیها در اسرائیل!؟ این کشت و کشتارش که معلوم است مبالغه است و تبلیغات منفی... 21. اگر پایانبندی را از فیلم حذف کنیم، «کیفر» به کارگردانی «حسن فتحی» فیلم قابل قبولی بود. بزرگواری کرده بود و به انقلاب و آرمانهای اسلام و مسلمانی فحش نداده بود. اصلا کاری با این حرفها نداشت. آن پیرمرد زمان جنگ فرمود: «مدارس سنگر است.» فاصله «کیفر» با جبهه اصلی جنگ فرهنگی مثل فاصله یکی از مدارس مرکز تهران با جزایر مجنون بود. عیب ندارد، همین قدر هم دفاع مقدس است. همین قدر که نشود این فیلم و این داستان را عینا در یکی از کشورهای اروپایی ساخت، خودش خوب است. الفبای سینمایی کار درست و کمغلط بود. سرگرم کننده بود. مثلث عشقی هم به جای یکی، دو سه عدد داشت. بزن بزن و رینگ مبارزه رزمی و تعقیب و گریز و سرنخ پلیسی و... بد نبود. فیلم می گفت، نامردی و کار خلاف عاقبت ندراد؛ محتوای خوبی است. نقاط عطف فیلمنامه کلاسیک بود و سرجایش؛ فلاش بکهای فیلم ژانر و قصه را کلاً کن فیکون نمیکردند؛ از تدوین موازی چند قصه و این جنگولک بازی ها خبری نبود؛ روانکاوی شخصیت ها طوری نبود که مرحوم فروید و کارل گوستاویونگ جرات نکنند بپرسند: «چه می گویی؟» درک لایههای زیرین فیلم نیاز به حفر چاه عمیق و دستکاری هسته فلزی و مذاب اعماق زمین نداشت و... خلاصه اگر خواستید دل به دریا بزنید و یک روز خانواده را سینما ببرید، بعد از به رنگ ارغوان، ملک سلیمان، طلا و مس، شب واقعه و... کیفر هم بد نیست. 22. فیلم «ناسپاس» میخواست داستان سوره بقره را بازسازی کند. در نیامده بود. نمیخواهم سرتان را درد بیاورم. اما این فیلم را دقیقا به همین شکل... (دقت بفرمایید چه عرض می کنم!) دقیقا به همین شکل می شد در ترکیه یا لهستان ساخت و در همین اسرائیل شهرک به شهرک اکران کرد. با این تفاوت که شاید لهستان به دلیل آزاد بودن حجاب فیلم را جذابتر میساخت و با بهرهمندی از جاذبه های جنسی، بیشتر نقطه ضعفهای فیلمنامه و کارگردانی و بازیگری را پوشش میداد. البته فروش این فیلم احتمالا در ایران و اسرائیل و کل کشورهای آمریکای لاتین به یک حد استقبال شود و روی هم یک دهم سرمایه اولیه را باز نگرداند. اتل فیلم در یک سکانس به خاطر متل با یک مغازهدار درگیر می شود و کلی یکدیگر را کتک میزنند اما یک کلمه دیالوگ (در کل صحنه درگیری) ندارند. از اول تا آخر در سکوت! 23. نمیدانم چرا فیلم “همبازی” را خارج از مسابقه قرار داده بودند. اگرچه بعید بود در رشتهای کاندید سیمرغ شود اما در کل کار قابل قبول و محترمی بود .بنابر آموزههای اسلامی کودک در هفت سال اول زندگی پادشاه است و هرچه بگوید باید اطاعت شود. (یا راضیاش کرد) میشد فرض کرد حرف اصلی فیلم این بوده است. میشد چیزهایی از تقابل قدیمی سنت و مدرنیته را هم محتوای فیلم دانست. (یا بحث فمنیسم اسلامی و کودکسالاری) هرچه هست فیلم حرف ناحسابی نمیزد. پسر بچهای از تنهایی و همبازی نداشتن شکایت داشت و چون والدین حاضر نبودند دوباره بچهدار شوند لج کرده بود که من یک کره الاغ می خواهم همبازیم شود. آوردن کره الاغ به آپارتمان تضادی بود که برای فیلم موقعیت طنز ایجاد کرده بود. به زحمت کره الاغی گیر آوردند و داخل آسانسور کردند و بالا بردند و در اتاق جایش دادند. نشد و نمیشد نگهداریاش کرد. پس والدین تسلیم شدند و قرار شد دوباره بچهدار شوند. فیلمی است که اگر سینما هم نرفتید احتمالا تلوزیون آن را بخرد و یک روز پخش کند. 24. «نخودی» هم مثل همبازی. جلوههای ویژهاش میتوانست کاندید سیمرغ شود اما برنده نشدنش خیلی ظلم نبود. 25. «باغ قرمز» محتوای بدی نداشت. محتوای خوبی هم نداشت. نه .... محتوای متوسط هم منظورم نیست. (چرا حرف دهان آدم میگذارید؟ من گفتم بیمحتوا بود!؟)
ماجرای اصلی فیلم (یا همان مثلاً گره پلیسیاش) مرگ یک دختر بچه بود که با پدر و نامادریاش زندگی میکرد. این ماجرای اصلی تازه اواخر فیلم اتفاق افتاد! تعریف کردن قصه فیلم طولانی میشود اما بازی امین تارخ هیچ کمکی به فیلم نکرده بود. (اصلا ایشان بعد از سریال “ابن سینا” به هیچ فیلمی کمک نکرد.) در قتل دخترش به مردی مظنون شده بود و او را دزیده بود و میخواست زیر شکنجه اعتراف بگیرد؛ اما بنده خدا، شاید دلش نمی آمد واقعی و باور پذیر به طرف سیلی بزند. انگار کارگردان یا منشی صحنه هم دلشان نیامده بود محکم طرف را با طناب به صندلی ببندند. آدم خیال میکرد اول از همه گره همین طناب باز شود که نشد. بعضی از گرههای دیگر داستان درست وقت باز شدن دیده میشدند و... مشکل آدمهای فقیر، بیپولی و اقدام به دزدی و کلاهبرداری است. اما مشکلات آدمهای پولدار... ماشین مدل بالا، خانه های بالای پانصد متر، پیانو، رب دشامبر و... مثل اینکه تمامی ندارند. سینمای ایران از نفس افتاد- بس که این جنس آدمها و این مدل از طبقات اجتماع را روانکاوی کرد؛ زوایای زندگی شان را به تصویر کشید؛ برای آنها منشی دختر استخدام کرد؛ بردشان کشورهای خارجی و برگرداندشان به میدان نقش جهان اصفهان و شبستان مسجد شیخ لطیف الله، در ویلاهای ساحلی شمال کنار امواج آرام یا خروشان دریا وادارشان کرد به افق خیره شوند، یا مشت بر شن های ساحل بکوبند و گریه کنند، با بنز و بی ام و، یا ماشین های شاسی بلند هی از این طرف پرده سینما به آن طرف گاز بدهند، از عمق تصویر پرده بیایند بیرون و به عمق آن فرو بروند، در لابی هتل به منوی غذا خیره شوند و گارسون را معطل کنند، افکت رعد و برق در یک عمارت خلوت، غار غار کلاغ ها در یک قبرستان، این قرمه سبزی چه عطری دارد و... 26. «بدرود بغداد» یکی از پدیدههای جشنواره امسال بود. فیلمبرداری کار فقط متفاوت نبود که متفاوت بوده باشد. (بعضیها خیال می کنند “متفاوت” نام یک جور سیمرغ است. مثل ققنوس و عنقا) نمیخواهم در این فرصت کوتاه وارد جزئیات شویم و ببینیم چه ارتباط و تناسبهای ساختاری و درونی باعث شده است این جنس فیلمبرداری و این نوع کارگردانی با قصه و محتوای فیلم سازگار دربیاید .سرباز امریکایی را یک حرام زاده و بیپدر به تصویر کشیده بود. ارتش امریکا را متجاوز و آدمکش نشان داده بود. ملت امریکا را بی تقصیر دانسته بود، نقش پول و مقاصد مادی را در لشکرکشی های استکبار جهانی مطرح کرده بود، مظلومیت مردم عراق را اثبات کرده بود و ... اگر مخاطب جهانی را در نظر بگیریم، اتفاقا نگاه انسانی به این جنگ ها بیشتر جواب میدهد و تروریسم نشان دادن مسلمانان قابل اغماض است و شاید باجی، که گفتن آن حرفهای اولیه توجیه اش کرده باشد. حیف است شتاب زده کار قابل توجه و تحسین “مهدی نادری” را مطرح کرد و گذشت. از سکانس نیش عقرب گرفته تا سکانس دوست شدن و اعتماد کردن سرباز آمریکایی و تروریست عراقی به هم. ببینیم فستیوال های اروپایی به این فیلم هم مثل دیگران جایزه می دهند؟ (یا فقط ما باید در مورد آزادی بیان و عدم تساهل و تسامح از خود همیشه در حال رفع اتهام کردن باشیم؟!) 27. فیلم «زندگی» به کارگردانی جلیل سامان در مورد قوم بلوچ بود و مرزنشینی و مشکلات مربوط به آن، از قبیل قاچاق مواد مخدر. بلوچ ها مثل برخی از اقوام دیگر اهل تسنن یک نوع سوگند خوردن در فرهنگشان دارند که به آن «زن طلاق» گفته میشود (در عراق هم این نوع قسم خوردن در بین برخی طوایف وجود دارد) «زن طلاق» یک نوع سوگند شدید است که اگر بلوچ به زبان بیاورد و به آن عمل نکند همسرش بر او حرام می شود. کارگردان و فیلمنامه نویس موارد خاصی را از فرهنگ و آداب و رسوم زندگی فردی و اجتماعی قوم بلوچ گلچین کرده بودند و نهایتا به سراغ مسئله قاچاق و امنیت رفته بودند. یعنی مسائلی که واقعا بدون همیاری و دخالت فعال خود مرزنشینان راه چاره ی اساسی ندارند. فیلم بیشتر مخاطب بومی همین منطقه را هدف گرفته بود و در این حد بود که از نظر بازتاب فرهنگ موجود بلوچ غلط فاحش نداشته باشد. اما اگر بنا بود مخاطبی غیر از خود مرزنشینان منطقه با دیدن فیلم تصویر روشنی از آنان به دست آورد، فیلم «زندگی» چنین چیزی نشده بود. ارزش واقعی فیلم «زندگی» فداکاری قصه فیلمنامه بود در مسیر اهداف کلی اثر. اهدافی که برای توضیح شان مجال فراخی لازم است و سالهاست که فرزندان این مرز و بوم در راهش شهید می شوند و به قول یکی از همین شهیدان هنوز هم دفاع مقدس در مرزهای شرقی و جنوب شرقی ما ادامه دارد. اما شاید اگر نگارنده به جای سازندگان فیلم بودم تردیدی در قربانی کردن واقعیت نمایی به نفع زیبایی شناسی فیلم و تاثیرگذاری بیشتر نمیکردم. به هر حال اگر یک وقت شعار هزار فیلم در یک سال جدی شد، 25 فیلم سهم همین استان سیستان و بلوچستان است. 28. اما « به رنگ ارغوان» و افتخار سینمای ایران، استاد حاتمی کیا. این استاد تعلیق، جادوگر ایجاز و شاعر تدوین به سبک و لهجه سینمای ایرانی. (یا شاید بگوییم “تهرانی” بهتر است!) چرا سینمای روشنفکری لال شده است؟ چرا حالا بلبل زبانی نمیکند؟ چرا این وقت ها ادعا نمی کند که سینما و رمان بدون سکس و زن نمیشود؟ مخاطب ایرانی شاید تا به حال با هیچ ماموری از بچههای وزارت اطلاعات برخورد نکرده و شناخت خاصی از چنین آدم هایی ندارد، اما میداند که «شفق 8» دروغ نیست. موضوع فقط واقعنمایی و باورپذیری بازی «فرخنژاد» نیست. شاید در دنیای واقعیت یک نمونه مشابه شفق 8 وجود نداشته باشد، اما حتی یک مامور واقعی وزارت اطلاعات ایران هم قبول میکند که او باید سعی کند مثل شفق 8 رفتار کند، نه برعکس. این قدرت و جادوی سینماست. این مسئولیت سنگینی است که فرهنگ جوامع از سینمای ملی شان توقع دارند. و اگر سینمای ملی آنها نتواند کارش را انجام دهد فرهنگ آن قوم بازی را به هالیوود واگذار خواهد کرد و الگوهایی که سینمای غرب پیشنهاد می دهد، جایگزین خواهد شد.
سکانس آغازین «به رنگ ارغوان» انداختن طناب اعدام بر گردن قهرمان زن فیلم است. دنیای امروز، دنیای آدم های بی حوصله و شتاب زده است. یعنی مخاطب حوصله ندارد 45 دقیقه از فیلم بگذرد و هنوز تکلیف او مشخص نشده باشد که منتظر چیست. «تعلیق» است که مخاطب را به سینما می کشد و در سینما نگه میدارد. بیننده به سالن تاریک سینما پناه آورده است که یک ساعتی پرده نقرهای عریض سینما به او بگوید: منتظر چه باش! این آدم آمده است که «معلق» شود، چون نمیداند در زندگیاش منتظر چیست و معطل چه مانده است. آمده است برای دقایقی فراموش کند خودش کیست، کجاست، دارد چه میکند، از زندگی چه می خواهد، زین دو هزاران من و ما، ای عجبا، من منم؟ // گوش بده عربده را، دست منه بر دهنم... حالا منتظریم ببینیم این دختر زیبا چرا باید اعدام شود؟ حیف نیست اعدام شود؟ آیا در آخرین لحظه قهرمان مرد داستان میتواند نجاتش دهد؟ این آدم چرا نماز میخواند؟ آدم هایی که نماز می خوانند خوبند یا بد؟ از این تعلیق به آن تعلیق: تعلیق های کوچک فرعی نباید حوصله مخاطب را سر ببرند. نباید اجازه بدهند او از این حالت «معلق» خارج شود و دوباره درد بودن خود را احساس کند. ( حقیقتا به خاطر فلسفه انتظار هم که باشد، تشیع کامل ترین مذهب حق جهان است؛ آدم فطرتا موجودی است منتظر.) تعلیق های فرعی و کوچک باید به موقع جواب داده شوند که ما بدانیم با یک فیلم خوش حساب طرفیم. این به ریتم فیلم بستگی دارد و کیفیت تدوین. نمی دانم قضیه ی سکانس های سانسور شده ی گرازهای وحشی چه بوده، اما معلوم است که در شعر موزون ریتم و تدوین “ به رنگ ارغوان” بین نیمه تا ربع واپسین فیلم مشکلی وجود دارد. در آن حدود برای دقایقی جاذبه سکانس ها کاهش می یابد. ایجازهای تصویری حاتمی کیا بماند برای فرصتی دیگر و روضه آخر مجلس... جشنواره بیست وهشتم هم تمام شد. اول و آخر جشنواره را “به رنگ ارغوان” جمع کرد. سالها یکی، یکی چه زود میگذرند! طلا و مس، هیچ، شب واقعه، ملک سلیمان، نفوذی، تسویه حساب، هفت دقیقه تا پاییز و... فیلم هایی بودند که ندیدم و تعریفشان را زیاد شنیدم. اگر همه آنها را هم در حد “به رنگ ارغوان” فرض کنیم باز هم کارنامه ی قابل قبولی شایسته سینمای ایران نیست. جمهوری اسلامی در سینما به مراتب زودتر و بهتر از انرژی هسته ای می توانست و می تواند که پیشتازی کند و به قدرت فرامنطقه ای دست پیدا کند.
|
|
|