راه شماره 18 : قرائت دینی از عدالت یا قرائت عادلانه از دین؟
قهر کرد و رفت!
به یاد مرحوم "محمد رضا آقاسی"
نعمت ا... سعیدی
شاعر بودن در زمانه ما مثل نجات غریق بودن در دشت كویرلوت، مطربی كردن در قبرستان، آتشنشان بودن در زیردریایی، و .... است. بزرگان برای شنیدن شعر خوب، خیلی داشته باشند، كمی حوصله است، نه صله! مردم هم كه فقط میگویند، بهبه! یكی كنار در مسجدی نشسته بود و به بدبختی خودش گریه میكرد. رهگذری پرسید چرا؟ گفت گرسنهام و پولی ندارم. رهگذر هم كنار او نشست به گریه كردن. طرف گفت: شما خودت را ناراحت نكن! چند تومان بده نانی بخرم. گفت: ببین! اگر ترحم و همدردی میخواهی برایت تا شب گریه میكنم. اما دیگر قرار نشد پول هم بخواهی! الغرض، شاعر متوسط به پایین كه زیاد داریم. به یكی از مسئولان رده بالای دانشگاه آزاد گفتند، آقا! شما این همه هر سال دانشجو میگیرید ( و میدانید كه در این بلاد دانشجو گرفتن یعنی لیسانس و دكتر بیرون دادن. قبلاً میگفتند دانشگاههای ما قیف سر و ته است؛ داخل شدن به آن سخت است اما خارج شدن از آن مثل انتقاد كردن از دولت یا بحث كردن درباره سنت و مدرنیته آسان است. یعنی همان آب خوردن. همه میتوانند و میكنند. دوباره اما، الان «قیف» نیست؛ لوله پلیكای پنجهزار اینچ است. ما هم با این پرانتزها شورش را درآوریمها!) آیا به بازار كارشان فكر كردهاید؟ این همه دكتر و مهندس را چه كار كنیم؟ طرف چهار سال میرود دانشگاه كه برگردد دلالی كند؟...فرمودند: دیگر در كشور ما درس خواندن فضیلت نیست. نخواندن عیب است! سطح فرهنگ مردم میرود بالا. هر چیز هم كه بالا برود و ترقی كند خوب است. مثل تورم، نرخ بیكاری، آمار طلاق، آمپر اعصاب مردم، ... جامعه مترقی شاخ و دم كه ندارد. آخر در دهات ما آن اوایل انقلاب یك آدم قاچاقچی، اما مرد رند، ریش گذاشته بود. آن هم چه ریش و محاسن قشنگی ! یك بنده خدای دیگری كه برای عضو شورای ده شدن كلی خواب و خیال دیده بود و آرزوها داشت (این پیرمرد بعداً برحسب اتفاق رئیس شورای ده هم شد. گویا پسرش تریاك میفروخت و كمیسیون به پدرش میداد. آمدند پیرمرد و پسرش را یخه كردند و انداختند پشت ماشین كمیته كه ببرند. یارو سرش را از شیشه ماشین در آورده بود و مثل قاضی شارع فریاد میزد: ای جماعت! من را دارند میبرند و شما قیام نمیكنید؟) .... بله، این بنده خدا ترسیده بود كه رقیب جدی پیدا كند. جلوی او را وسط میدان گرفته بود و مدام میگفت، این ریش تو قلّابی است، قلّابی است ... این هم دست آخر گفت: مگر ریش تو كه قلّابی نیست آلبالو و گیلاس میدهد كه ریش ما نمیدهد؟! ریش، ریش است دیگر؛ قلّابی و واقعی ندارد. حالا ما هم شاعر متوسط به پایین زیاد داریم. طبق برخی از آمار حداقل شصتهزار نفر شاعر داریم كه شعرشان در جایی چاپ شده. لابد باید چندین برابر شاعر شعر چاپنكرده داشته باشیم. (هر چند بعید است كه با این همه جریده و نشریه داخلی و روزنامه دیوار كوتاهی و بروشور و .... كسی طاقت بیاورد كه شعرش را چاپ نكند!) حالا جالب اینجاست كه با وجود این همه آدم ادیب، شمارگان كتابهای شعر دو، سه هزار نسخه بیشتر نیست كه آن هم بیشترشان دوباره خمیر میشود. الغرض، شعر و شاعری در دوره ما شده مثل مقاله و تحلیلگری سیاسی. كوچك و بزرگ دارند و بلدند. حتی بدتر از این، شده مثل بیكاری و جوانی؛ مثل روژ لب و دختر دمِبخت، فلسفه مرحوم فروید و اندیشمند ضد تكنولوژی، مایوی صورتی و استخر سرپوشیده، ترور و تروریست، پیشرفت اقتصادی و آسیای شرقی، چربی شكم و مشاور فرهنگی، انتخابات ریاستجمهوری و كاندید، برنامهریزی كلان و اقتصاد ایران، آنتن ماهواره و آدم نگران تهاجم فرهنگی، نوار كاست و خواننده پاپ، مسابقه تلفنی و تلویزیون، ... و از همه بدتر، شده مثل عرفان و آدم عارف در مملكت ما. هستند آدمهایی كه گرایشهای عرفانی دارند، اما شعر نمیگویند. ولی شاعری پیدا نمیشود كه عارف هم نباشد حرفمان چیز دیگری است: بگذریم. هنوز نتواستهایم كار چندانی برای مرحوم مردانی و حسن حسینی و منزوی و .... انجام دهیم كه خبر فوت محمدرضا آقاسی را هم شنیدیم. مرحوم آقاسی با هر حساب و كتابی كه باشد، شاعرمتوسط به پایین نبود. اگر او یكی از معدود شاعران بزرگ معاصر نباشد، پس «بزرگ» یعنی چه و «معاصر» یعنی كه؟ «آدم» در چنین وضعیتی كمتر حوصله طول و تفصیل را دارد چهرسد به بنده! اما ملتمسانه خواهشمندم عنایت كنید!... الان بسیاری از فرآوردههای تكنولوژی مربوط به نان و آب نیست. مثلاً تلویزیون، رادیو، ویدئو، و كلاً بسیاری از محصولات دنیای الكترونیك (حتی بسیاری از كاراییهای رایانهها) ماهواره و غیره و غیره، فقط برای سرگرمی است. حالا خیلی لطف كنیم، برای فرهنگ و فعالیتهای فرهنگی است. انسان معاصر با تكیه بر علوم جدیده و تكنولوژی فوق پیشرفته معاصر، كم و بیش از دغدغه آب و نان داشتن عبور كرده. (البته ما هم انسان هستیم، اما معاصر نیستیم! هنوز تحولات دوران هخامنشیان تمام تأثیرات خودش را نشان نداده است و ... یعنی دغدغه آب و نان داریم و خوبش را هم داریم) در چنین دنیایی «هنر» خیلی اهمیت دارد. سابق اگر كسی، مثلاً چند دیوان شعر، یا چند تابلوی مینیاتور (یعنی محصولات هنری آن زمان را) نداشت، نداشت و آسمان به زمین نمیآمد! اما امروز میشود تلویزیون نداشت؟ میشود ویدئو سی. دی. نداشت؟ نه نمیشود. چند سال دیگر خواهید دید كه نمیشود ماهواره و اینترنت و ... را هم نداشت. بسیاری از این وسایل واقعاً چه نقشی دارند؟ «شوپنهاور» میگوید: «فعالیت هنری هرچقدر كه كمتر سودجویانه باشد هنریتر است.» یعنی هنر برای «سود» و «منفعت» مادی نیست. به هر حال اصل ماجرا این است كه در دنیای الكترونیك و سیطره رسانههای جمعی، صنعت و هنر دو روی یك سكهاند و تنها سكه رایج در این بازارند. در دنیای ارتباطات، ارتباط میگیریم كه چه كار كنیم؟ كه حرف بزنیم. اگر نمیخواهیم حرف بزنیم این همه ارتباط ـ ارتباط، چه ارتباطی به ما دارد؟ قبلاً هم عرض كردهایم كه «شعر» به طور اخص، برترین و والاترین نوع نطق و بیان و «حرف زدن» و... به تبع اینها، ارتباط است. اصلاً اگر این همه فلسفه هم نمیبافتیم (بیچاره فلسفه!) میشد جور دیگری مسئله را طرح كرد. چرا خداوند متعال، آن حكیم یگانهای كه خالق هستی است و هیچ كار بدون حكمت و بیهودهای را انجام نمیدهد، این همه آدم شاعر، آن هم در این دوره و زمانه، خلق كرده است؟ چرا این همه طبع و قریحه و استعداد شاعرانه به مردم ما عنایت كرده است؟ اصلاً حقیر بر این باورم كه وجود این همه شاعر در سرزمین ما یكی از مصادیق بارز «انفجار نوری» است كه امام راحل درباره انقلاب فرمودند. منّت سرتان نمیگذارم، اما واقعاً كمی دقت و درنگ بفرمایید! میدانید با این توان شاعرانهای كه امروز در مردم ما وجود دارد، در این عصر ارتباطات چه كارها میتوان كرد؟ و لابد حتماً باید كاری كرد. شاید در عالم غیب خبرهایی است كه خداوند شصت هزار شاعر، یعنی شصت هزار گیرنده امواج «الهام» به جماعت ما عنایت فرموده است. ( نكته عرفانی را حظ كردید؟ بنده كه خیلی ذوقزده شدم!) كلمات خداوند نزدیك به بینهایت است. این شصت هزار شاعر، لابد آمدهاند بخشی از آنها را بگویند. اینجوری اگر نگاه كنیم، تازه شاعر كم هم داریم. باید بیشتر استعدادیابی كنیم. مردم دنیا، چند وقت بعد، همه پشت گیرندههایی نشستهاند و منتظر حرف شنیدنند. اما ما با این لطف و عنایت الهی چه كردهایم؟ محمدرضا آقاسی كم شاعر بود؟ انصافاً حقش بود كه مشكل مالی داشته باشد؟ موقع تشییع جنازه خیلیها همین را میگفتند و میپرسیدند. آن خدابیامرز نمیتوانست برای خوانندگان لسآنجلسی ترانه بگوید و برای هر سروده هزار دلار بگیرد؟ البته شأن و منزلت آن بزرگوار خیلی فراتر از این حرفهاست. اما تا كی باید شاهد چنین اوضاعی بود؟ شاعری مثل او نمیتوانست برود كنار خیابان سیگار یا بادمجان بفروشد. اگر كسی بخواهد حرفهای كار كند، مگر ماهی چند غزل میتواند بگوید؟ میگویند در ادارات ما میزان كار مفید هر كارمند، به طور میانگین نیم ساعت است. اما اگر بنا بود كارمندی را برای شعر سرودن استخدام كنیم، روزی نیمساعت هم كاری غیر از شعر گفتن نمیكرد. شاعر جماعت بدبختیاش این است كه نمیتـواند كار نكند و شعر نگوید. چنین آدمی اگر پول داشت، حتی حاضر بود پول هم بدهد و شعر بگوید! شصت هزار كه هیچ، شش هزار شاعر توانمند، بلكه صد شاعر توانا و بزرگ كافیاند كه فرهنگ كل جهان را تسخیر كنند. برای یك سریال مسخره تلویزیونی كه دو ریال هم ارزش فرهنگی ندارد، میلیونها تومان خرج میشود. پول دو تا از این سریالها را بدهند به دویست ـ سیصد شاعر و بگویند به صورت مزدبگیر، برای انقلاب و اسلام و ارزشهای ملی و قومی و زبانی و... كار كن! مثلاً روی مسئله حجاب و ازدواج جوانان تمركز كنید و شعر و ترانه بگویید. به جوانها بگویید برای ازدواج باید توكل داشت، نه خانه و ماشین. آنوقت نتیجه نخواهد داد؟ چند شاعر و نویسنده را ـ اصلاً به صورت وام ـ تأمین كنید كه بتوانند آسودهخاطر شعر و داستان بنویسند؛ فیلمنامه خوب و قوی بنویسند. آن وقت ببینید، مثلاً «ارباب حلقهها» به گرد پای كارهای اینها خواهد رسید؟ اگر بناست كار كشكی باشد و الهبختكی، چرا وزارت ارشاد و سمینار و دومینارهای فرهنگی و... را تعطیل نمیكنید. دولت میآید برای تبلیغ كارهایی كه كرده یك میلیارد دلار (یعنی هزار میلیارد تومان) بودجه تعیین میكند. یك میلیونیم آن را به یك شاعر و نویسنده وام بدهید و از او كار بخواهید. (اصلاً همین پول را بین مردم تقسیم كنید و بگویید: مردم! كار دولت همین بوده كه این پولها را به شما بدهد. تبلیغ بالاتر از این؟!) این هم از دیگر مظلومیتهای مرحوم محمدرضا آقاسی است كه به بهانه فوت آن بزرگوار این حرفها را مطرح میكنیم. اما چاره چیست؟ حقیر تأسفم از آن جهت است كه آن مرحوم، اگر با چنین مشكلاتی دست و پنجه نرم نمیكرد، میتوانست كارهای مؤثر و بیشتری را ارائه دهد. چند سالی بود كه زبان و بیان شعری آن بزرگوار شخصیت فوقالعادهای گرفته بود و شناسنامهدار شده بود و میدانید كه از بین صدها شاعر به ندرت كسی میتواند به زبان و بیان شناسنامهدار خود برسد. ناگفته نماند كه اتفاقاً یكی از دلایل چنین پیشرفتی در شعر مرحوم «آقاسی» همان مشكلات یادشده بودهاند! كه به قول مولانا بیدل: مایه طبع هنرمندان همان دست تهی است / تا به قید برگ بود از نی نوایی برنخاست! شاعر راستین هیچگاه لنگ معیشت خود نیست. مگر نه اینكه مرحوم «آقاسی» این چند ساله اخیر را فقط به توكل سر میكرد و هیچ درآمد ثابت و مشخصی نداشت... بگذارید كمی از قبلتر شروع كنیم. آن بزرگوار همزمان با انقلاب وارد عرصههای اجتماعی شد. به جبهه رفت و نهایتاً در حوزه هنری اسلامی به كارمندی تن در داد. یادم میآید كه در جلسات شعرخوانی حوزه، هركس مشغول خواندن شعری بود و احیاناً در جایی ـ حتی به میزانی اندك ـ شكست وزنی و مشكلی از این جهت داشت، آن بزرگوار فوری متوجه میشد. یعنی گوش موسیقاییاش به قدری حساس بود كه كمترین شكست وزنیها را سریعاً در مییافت. در همان دوران شعرهای خوبی هم داشت. اما چهره و جلوه و سكنات و حركات آن مرحوم، همه و همه، حالتی شاعرانه و جذاب داشت. گاهی موهایی بلند میگذاشت و گاهی به سیاق قلندران قدیم تمامی سرش را تیغ میانداخت. سری پر شور داشت، بر عكس آرام و قراری كه اصلاً در روح و روحیه او نبود... با مسئولان حوزه مشكلدار شد و قهر كرد و رفت. (حتی شنیدهام كه در آن زمان ممنوعالورود ـ به حوزه ـ هم شده بود!) خیلی نگذشته بود كه در محافل مختلف ادبی آن روزگار شعر شیعهنامه او سر زبانها افتاد. اگر روزگاری مجالی شد، خواهیم گفت كه این مثنوی از چه جنبههای مختلفی قابل توجه و عنایت است. مثلاً ما طیف گستردهای از شاعران را داریم كه همگی زبان گویای «یك شاعر»اند انگار همان یك شاعر بزرگ و آرمانی است كه گاهی در غزل این و گاهی در مثنوی آن دیگری خود را نشان میدهد. مثنوی مورد نظر آقاسی نمونه كامل و جالبی بود از شعر همان شاعر بزرگ پنهان، و مستتر و منتشرشده در همه. آقاسی در ابیات بسیاری از این مثنوی كاملاً منطبق میشود با آن شاعر بزرگ فرضی. بعد از این مثنوی بود كه كارهایی، یكی بهتر از دیگری، از ایشان شنیده میشد. خیلی نگذشت كه مرحوم «آقاسی» شاعر تمام عیار بسیجیها و بچه مذهبیهای خاصی از جامعه شد. در هر محفلی كه شركت میكرد، كلی شور و شوق ایجاد میكرد. در شب شعرها نبض كل جلسه را به دست میگرفت و تمامی مستمعان را سرحال میآورد. شعر خواندن او هم نوع خاصی بود و همه را جذب میكرد. عشق به ائمه اطهار (ع) و ارزشهای معنوی در شعرهای این دوره شاعرـ تا آخر عمرـ موج میزد و ادامه یافت. حتی «آقاسی» كمكم به سمت اسطوره شدن هم گام برمیداشت. میگفتند: دیدهاند كه در حرم مطهر حضرت معصومه(س) قطرات آب وضوگرفتن آن بزرگوار را مردم تبرك میكردند و به سر و صورت خود میزدند. بگذریم، نقد احوال و شرح آثار آن بزرگوار بماند برای مجالی درخور. با این مقدماتی كه در این مقال آوردیم، خیلی مناسب نیست كه ادامه دهیم. شنیدهام این روزها خیلی از بچهها به زیارت مزارش میروند. مزار او نزدیك مزار شهید عطری است! (شهیدی كه میگویند همیشه از مزارش شمیم عطرهای بهاری و بهشتی میآید.) الحق، مردم در مراسم سوگواری و بزرگداشت آن بزرگوار نیز سنگ تمام گذاشتند. خداوند روح آن مرحوم را با ارواح طیبه شهدا محشور فرماید و به دریای بیكرانِ رحمت خویش به كنارش گیرد. (فاتحهای بخوانیم و صلوات)
|