راه شماره 18 : قرائت دینی از عدالت یا قرائت عادلانه از دین؟
در جست و جوی امید
نگاهی به فرصت های خیزش جهانی در امت اسلام
مظفر اقبال/مترجم:ع.ف.آشتیانی
نسیم تحول و نوخواهی دیگر بار بر سرزمینهای اسلامی وزیدن گرفته، امواجی سهمگین كه نظام اجتماعی، سیاسی و اقتصادی كشورهای مستقلِ نوظهور اسلامی را ـ همان كشورهایی كه از اواسط سدة پیش اعلام موجودیت كردند ـ به ارتعاش آورده است. اینكه شكل جهان اسلام تا پنجاه سال آینده چگونه خواهد بود جای بحث دارد؛ اما این الگوی در حال ظهور، پیشآگهی از ایستادنِ ما در آستانة فرآیندی تاریخی است كه به پیدایش تمدن اسلامی جدیدی منجر خواهد شد. این پدیده، اكنون در ابتدای تكوین خویش است اما با خیزشهای عظیم زمانة خود؛ قالب و شكل اولیة یك تمدن جهانی اسلامی را میتوانیم پیشبینی كنیم. فرآیندی كه سطوح و مراتب متعددی دارد اما اسلام سرلوحة اصلی همه آنهاست. ارزیابی دوران بدین طریق شاید برای بعضیها آرمانگرایانه یا حتی خیالپرورانه به نظر آید اما وقایع زمان خود را كنار فرآیندهای تاریخی گذشته كه میگذاریم ـ فرآیندهایی كه نظامهای سیاسی و اجتماعی جدید از دل آنها بیرون آمدند ـ به قدر كفایت شواهدی بر این استنباط كه تمدن اسلامیِ جهانیِ تازهای به آهستگی در حال رشد و بالندگی است، در اختیار داریم. وقایع قرون هفدهم و نوزدهم پیشدرآمد این فرآیند بودند. در آن سالها نیروهای عظیمی در جهان اسلام عمل میكردند تا با ایجاد تغییراتی به نابودی نهادهای كهن دامن زنند، سبك و روال اجتماعی را كه قرنها رواج داشت بردارند و ساختارهایی نو به جای ساختارهای قدیمی اقتصادی و سیاسی بنا كنند و دیدیم كه چگونه حاصل و برآیند آن نیروها، فروپاشی تمدن اسلامی را در پی داشت. اروپا در قرون هجدهم و نوزدهم افسار حوادث و سیر تاریخ را به نحوی پویا در دست گرفته بود كه نهایتاً جهان را دستخوش تغییراتی كرد. ظرف دویست سال، سه امپراطوری قدرتمند اسلامی (مغول، صفوی و عثمانی) كه بر ویرانههای حكومت عباسیان بنا شده بودند به مستعمرات اروپایی بدل شدند. با تأثیر و تأثر بسیار پیچیدة عوامل گوناگونی همچون تجارت بینالملل، سیاست، فنون نظامی، علم، فناوری، آداب و رسوم اجتماعی، مُد و هنر، نظم جهانی به نحوی چشمگیر و حیرتانگیز به هم ریخت و نظم دیگری پدید آمد. مهمترین ویژگی این دوره از تاریخ اسلامی خلأ درونی سطوح و مراتب تمدن اسلامی است. تمدنی كه زیربناهای عظیم حقوقی، دیوانی، و سازمانهای اجتماعی را پدید آورده بود گویی از درون تهی شده و بیهیچ ستون و تكیهگاهی در میان زمین و هوا دست و پا میزند. ژنرالهای تكرو در این خلأ درونی عظیم بود كه توانستند با مكر و حیله مناطق وسیعی از جهان اسلام را زیر سیطره خود درآورند. در فضای این خلأ فكری، مُدها، اندیشهها و نمادهای انحرافی و ساختارهای خلق الساعة قدرت به جریان افتاده و خشونت و سردرگمی را به وجود آوردند. تمدن اسلامی در این دو قرن كه از درون تهی شده بود هیچ دستگاه ایمنی نداشت تا در برابر هجوم مستكبران و نفوذ اجانب مقاومت كند. شناخت عواملی كه ظهور تمدن جدید اسلامی را نوید میدهد لاجرم بدون شناخت فرآیندی كه به انقیاد و تسلیم گذشتهاش منجر شد ممكن نمیباشد. تبدیل جهان اسلام به مستعمرات غربی طی فرآیندهای متعدد و همزمان با هم صورت گرفت. نخستین و مهمترین آنها استحالة سیاسی بود. جوامع اسلامی در سرتاسر تاریخشان همواره در قالب اجزاء یك كل بزرگتر به ایفای نقش پرداختهاند. مفهوم جامعه (امت) فراتر از مرزهای ملی قبیلهای و منطقهای مینشست و همچون یك كُلِ واحد عمل میكرد كه چارچوب جهتگیریهای ایدئولوژیكی و معنوی منحصر به فردی را تعیین و عرضه مینمود. این سخن بدین معنا نیست كه دولتها یا امپراطوریهای منفرد در قالب واحدهای سیاسی و اداری مستقل در ادوار خاصی عمل نمیكردند یا رقابتی بین آنها وجود نداشت. اما مفهوم فراملی «امت مسلمان» بهعنوان یك كل بر تارك این واحدها و پارههای منطقهای مینشست. این مفهوم در نهاد خلافت تجلّی مییافت. شهرهایی مانند مكه و مدینه در میان تمام بلاد اسلامی و در نظر تمام مسلمانان محترم بودند. مراكز آموزشی خاصی به روی همة مسلمانان باز بودند و دانشمندانی از سراسر جهان اسلام به آنها رفت و آمد میكردند، و این مجالستها و حشر و نشرها وحدتی درونی و پیوندی ناگسستنی با تار و پود اجتماعیِ تمدن اسلامی میآفرید. سنّتِ سیر و سفر در راه كسب علم و دانش نیز وحدتی فكری به وجود میآورد و طبیعیترین و پایدارترین ابزار نشر اندیشه در سراسر جهان وسیع اسلام بود. این مراكز یادگیری و علمآموزی، محملی برای بحث و تبادل نظر دربارة قضایای مبتلا به كل جهان اسلام فراهم میساخت. جادهها و كاروانهای تجاری كه از دل مناطق جغرافیایی ـ از قلب بلاد عربی تا استپهای آسیای مركزی ـ میگذشتند، یك مسیر حیاتی اقتصادی، فكری و رشد فرهنگی و ابزاری برای ارتباط منظم بین جوامع مسلمان را شكل دادند. مفهوم فراملیِ «امت» در دوران استعمار جایش را به مفهومی ماهیتاً و خصلتاً غربی داد كه چیزی نبود مگر ناسیونالیسم: یعنی دولت به مثابه یك واحد سیاسیِ محصور در مرزهای مشخص. این مفهوم برای جهان اسلام معانی و پیامدهای فراگیری داشت. روح ناسیونالیسم بر زمینههای زبانشناختی و فرهنگی بنا شده است. این مفهوم در غرب به پیدایش واحدهای سیاسی متمایزی انجامیده بود كه در مجموع با تفكیك زبان، فرهنگ و مرزهای جغرافیایی تعریف میشدند: دولتهایی كه به نام وطنپرستی از شهروندانشان وفاداری میطلبیدند. مثلاً، شاخصترین وظیفة یك روس در قالب وفاداری به روسیه و برای یك آلمانی در قالب وفاداری به آلمان تبیین میشد. اما اسلام تقسیمبندی و جزء جزء شدنِ انسانها بر اساس فرهنگ و زبان را به رسمیت نمیشناسد. پیدایش ناسیونالیسم در جهان اسلام در دوران سلطة استعمارگران به ترویج نظریهای در میان مسلمانان انجامید كه برای نخستین بار «امت» را بر اساس خصلتهای ملی و منطقهای جدا میكرد ـ تقسیمی كه عواقبش امروز به جانمان افتاده است. به دنبال این تقسیم، كشورهای متعددی در جهان اسلام متولد شدند و ملتها و كشورهای متفرق به جان یكدیگر افتادند. یك بار دیگر همة این دولتها در معرض تهدیدی هستند كه آنها را به بردگی جدیدی زیر یوغ استعمارگر جدید جهان ـ آمریكا ـ سوق میدهد. معذلك، یك جریان پنهان قدرتمندِ مقاومت كه در فطرت انسان مسلمان ریشه دارد در دل دولتهای سرسپرده وجود دارد: میل به رها شدن از ساختارهای كنونی قدرت، موج جدید شور و شعور و معرفتی كه نوپاست (اما كیفیتش با بیداری پرشتابی كه استعمار در دهههایِ اول قرن بیستم را مضمحل كرد، تفاوت دارد) امكان ظهور نظم سیاسی تازهای در جهان اسلام را در دل خویش نوید میدهد. ظاهراً عصر حاضر تاریكترین دوران تاریخ مسلمانان است. كسی نشمرده اما عِداد مسلمانانی كه هر روز در سراسر جهان كشته میشوند رو به فزونی است. آمار و ارقامی كه از رسانهها اعلام میشود تنها درصد كوچكی از مجموع مسلمانانی است كه در نقاطی همچون اندیجان و فلوجه به دست مرگ سپرده میشوند. در تمام كشورهای مسلمان، مرگ، تخریب و بیحرمتی به زندگی و ارزشها، امری عادی و روزمره شده است. سخن گفتن از امید و آیندهای روشن در این روزگار تیرگی و تباهی شاید به هذیان و خیالبافی نزدیك باشد اما عصر جدیدی در آشفتگی و پریشانحالی كنونی در حال طلوع است؛ بار دیگر پیكرة اسلام به جوش و خروش درآمده، نسیم تازه و جانبخش تحول و دگرگونی بر سرزمینهای كهن وزیدن گرفته و هرچند چیزهای ارزشمندی را نیز منهدم كرده اما پیامآور فصل جدیدی از تاریخ جهان اسلام است. شناخت قوانین تحولات تاریخی به ترسیم تصویر امید كمك میكند و میتوان بدینوسیله صحت و سُقم آنها را بررسی كرد. اجازه دهید حقایق روشنی را مثال آورم. اندكی پس از سقوط دیوار برلین در سال 1989، سیاستگذاران آمریكایی بدین گمان افتادند كه جهان مِلك طِلق آمریكا شده است. این خیالات آمریكاییها به دفعات از زبان متفكران و روشنفكران بیان شد و راه را برای سر كار آمدن نومحافظهكاران كه قرن بیست و یكم را قرن آمریكا میپنداشتند هموار كرد. اینها نه یك آرزوی محال بود و نه صرفاً بازی با كلمات توخالی؛ آنها سختكوشانه با برنامهریزی دقیق، پشتكار و هشیاری دایمی تلاش كردند مسیر قرن آینده را به دست خویش ترسیم كنند و البته به موفقیتهای قابل ملاحظهای نیز دست یافتهاند. آنان رمز موفقیتشان را در كنترل خاور میانه میدانستند. برای تسلط بر منطقه وسیع خاورمیانه كه بیشترین ذخایر ثابتشدة طلای سیاه را در خود دارد و از طریق شبكه خطوط لوله جریان مییابد آنها استراتژیهایی را تنظیم كردهاند. بیشك مناطق دیگری را در دنیا میتوان یافت كه ذخایر نفت و گازشان از خاورمیانه بیشتر است اما استخراج آن هزینة سنگینی تحمیل میكند. تمركز اصلی آمریكا تا پایان قرن بیستم بر كنترل خاورمیانه معطوف بود و توانست از طریق استراتژیهای متعدد در این منطقه كاملاً نفوذ كند. مؤثرترین ابزار ممكن كه آمریكاییان برای نیل به این هدف استفاده كردند دیوانهبازیهای یك دیكتاتور نظامی بود: حملة مذبوحانة صدام به كویت فرصتی بادآورده (هرچند ناكافی) برای آمریكا و همپیمانانش بود. نومحافظهكاران به چیزی چشمگیرتر و دندانگیر احتیاج داشتند كه حملات سپتامبر 2001 آن لحظه طلایی را برای آنها فراهم آورد. روزی خواهد آمد كه مردم دنیا از حقایق پشت پردة یازدهم سپتامبر مطلع شوند اما گویا چنین حقیقتی عجالتاً تحتالشعاع وقایع بعد از یازدهم سپتامبر قرار گرفته است و كسی بدان توجه نمیكند. كسانی كه از یازدهم سپتامبر بهرهبرداری استراتژیك كردند هماكنون در عمق منطقهای هستند كه همواره برای تحقق رویایشان ـ مبنی بر قرنی تحت سلطة آمریكا ـ حیاتی میدیدند. و القصه تنها ابرقدرتِ خود خواندة دنیا بعد از شوروی، پا به منطقة مسلمانان گذاشت. یازدهم سپتامبر، این ابرقدرت را به درگیری مستقیم با اسلام و مسلمانان كشاند. خاطرنشان میكنم این رویارویی بر خلاف توصیف ناكارآمدِ هانتینگتون، برخورد تمدنها نیست زیرا برخورد تمدنها صرفاً صورتِ ظاهر آن است اما درگیری اصلی در عمق معنا نهفته است. دو تمدن اسلام و غرب با هم نمیجنگند بلكه دو جهانبینی كه این دو تمدن از دلشان بیرون آمده درگیر شدهاند. یك دیدگاه را (كه اراده و نقش انسان را برتر میداند) دیدگاه ویرژیلی میگویند و دیگری را (كه اوج كمال نفس بشری را در تسلیم به ارادة خالق معنا میكند و ریشه در سنت مذهبی كهنی دارد) دیدگاه غیر ویرژیلی مینامند. معتقد و پیروِ دیدگاه ویرژیلی میآموزد تا از طریق مخالفت و معارضه با هر ارادهای حتی ارادة خالق به علوّ درجات نایل آید. این علوّ درجه با غلبه بر طبیعت، ساخت ماشین و اندیشههایی كه قدرت بشر را بر پهنة وسیعی از فضا حاكم میكند، حاصل میشود. برتری ارادة بشری بر اساس منطق ویرژیلی كه با توان نظامی آمریكا در قرن بیست و یكم باز نمود یافته اكنون به نحو بیسابقهای ابراز میشود: تراكم و تمركز قدرت بدین اندازه تاكنون در میان هیچ ملتی نمونه نداشته است. دیدگاه ویرژیلی یك سازة انسانی بر پایة نفس و استدلالات بشری است. اما نوعِ مقابل آن، نهایتاً نسخة وَحیانیِ حیات و ممات است. اكنون این دو جهانبینی عملاً با یكدیگر به مواجهة مستقیم برخاستهاند، كه منحصر به جبهههای جنگ نیست بلكه در قلمرو اندیشه و شیوة زندگی انسانها نیز ساری و جاری است. عریانترین واقعیت دوران ما برخورد مستقیمِ همین دو جهانبینی است و امید به تغییر در موقعیت مسلمانان نیز در جوهرة همین برخورد جا خوش كرده است. تاریخ ثابت كرده كه برندة برخورد مستقیمِ جهانبینی انسان ساخته با جهانبینی وَحیانی، همیشه اندیشه مبتنی بر وحی است. شاید جزئیات دقیق این پیروزی نهایی سالیان سال روشن و قابل لمس نباشد اما نخستین نشانههایش پیدا شده: بزرگترین قدرت نظامی جهان هماكنون درگیر جنگی ناتمام با گروه اندكی از مردم است و قادر به برنده شدن در این جنگ نیست. بیشك این ارتش میتواند در تمامی نقاط كره زمین نیرو پیاده و هر نقطهای را نابود كند اما این تواناییها وقتی كه پای بقا و پیروزی به میان آید به حساب نمیآیند و كاری از دستشان ساخته نیست. ملتی كه ذاتاً احساس قدرت و اعتماد به نفس میكند بقا مییابد و سعادتمند میشود. امواج تحولآفرینی كه جهان اسلام را درمینوردد با ارائه آگاهیهای تازه از اسلام به جمع كثیری از مردان و زنان به سرعت در حال القای آن قدرت و اعتماد به نفس باطنی است. یك نسل كه بگذرد این شعور و خودآگاهی جدید در مراتب مختلفی ظهور و بروز خواهد یافت. قبول كه هنوز در حاشیه جهان اسلام است و به متن نیامده اما زمان به نفع اوست و متقابلاً به ضرر دشمنش. تار و پود اقتصاد، اجتماع و اخلاق تمدن غربی به واسطة فساد و پوسیدگی درونی در حال از هم گسستن است. اقتصادِ نیرومندترین قدرت غرب از درون در حال فروپاشی است: دیون ملی آمریكا در روز تحلیف جرج بوش در سال 2001، 7/5 تریلیون دلار بود. این رقم امروز به 29/352/546/816/782/7 دلار رسیده است. خالصِ هزینههای اقتصادیِ اشغال عراق برای آمریكا غیر قابل تحمل است: روزی 177 میلیون دلار، به عبارتی، هفت میلیون و سیصد و هفتاد و پنج هزار دلار در ساعت یا صد و بیست و دو هزار و نهصد و شانزده دلار و شصت سِنت در دقیقه، اگر این ارقام را روی یك تابلوی بزرگ دیجیتالی در میدان تایمز به مردم نشان دهند در متن یك كسری بودجه روزافزون و تلفات جانی هر روزه، ارقام معناداری میشوند. البته آمریكا به واسطه قدرت اقتصادیاش تا یكی دو سال دیگر میتواند هزینههای اشغالگریاش را تأمین كند بهویژه كه بخشی از این هزینهها را از محل نفتهایی كه از عراق میدزدد و به آمریكا حمل میكند پوشش میدهد اما این اشغال پرهزینه را برای مدت طولانی نمیتوان ادامه داد. بنابراین هر روز كه میگذرد دولت آمریكا به یافتن «راهحلی منطقه»ای كه به نجات سربازانش از صحنه كمك كند محتاجتر میشود و از همین روست كه اكنون تعلیم نیروهای امنیتی عراق اولویت اصلی آمریكا شده است. اما ارتش جدید عراق هرگز نمیتواند بلایی را كه ارتش مجهز اما سفّاكِ قبلی بر سر هموطنانش آورد بیاورد؛ موج تغییرات یكی دو سال اخیر در عراق، دینامیك ستم و ستمگری در آن سرزمین را بهطور برگشتناپذیری دگرگون كرده است. عراقیها در این دو سال اخیر به قدری رنج و خونریزی دیدهاند كه ترسشان ریخته و موج رهاییبخش كنونی بهطور قطع، گروههای تازه و نوظهوری را كه از اسلام الهام میگیرند تقویت خواهد نمود. بنابراین، تهاجم آمریكا به عراق در تحلیل نهایی یك توفیق اجباری است مانند حمله مغول در قرن سیزدهم. تصویری كه از امید در این سلسله مقالات ارائه میشود نه برآیند اشغالگری بلكه ریشه در یك واقعیت تاریخی بسیار عمیق دارد: كلّیت جهان اسلام پس از تحمل سیصد سال رنج در سكوت و خفقان، هماكنون به بازسازی تار و پود فكری، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی قیام كرده كه یكی از مهمترین جنبههایش ظهور نسل جدیدی از مردان و زنانِ ژرفاندیش در دین است؛ رمزگشاییهای آنان بر تجربه استوار است كه قطعاً تغییر و تحولات مهمی را در این جوامع به وجود خواهد آورد. البته هنوز خیلی مانده تا این دگرگونیها شكلی عینی و ملموس به خود بگیرند، اما تاریخ مسلمانان شاهد نمونههایی از چرخشهای اساسی و تحولآفرین است: بارها دیدهایم كه حكومتهای فاسد و پوسیده ناگهان به تكاپو افتادهاند و اغلب یك رهبر فرهمند توانسته است جریان غالب را وارونه كند. دلیل این واقعه را باید در خصلت مسلمانان دید كه عموماً با دیدن الگوهای زنده و عینی به حركت درمیآیند تا اندیشههای مجرد و توصیههای خشك، سیستماتیك و متدولوژیكی كه مؤسسات و نهادها ارائه میدهند. دگرگونیهای انقلابی در جهان اسلام از هزار و چهارصد سال پیش بدین سو همواره به همین شیوه صورت گرفتهاند. وقتی از درون به پدیدهای كه از نگاه اغیار و نامحرمان تعریفناپذیر و غیر قابل توجه است نگاه شود كاملاً منطقی و عقلانی است: ظهور ناگهانی یك صلاحالدین ایوبی یا یك [امام] خمینی در صحنة جهان اسلام كه منتج به تغییرات بنیادی در جامعه شود درواقع فرآیندی است كه در روح و روان و جان مردم مسلمان ریشه دارد. بنابراین، احتمال تغییرات بنیادی در جهان اسلام را، به رغم تیرگیها و سرخوردگیهای كنونی، نمیتوان خوشخیالی و آرزوی واهی تلقی كرد و مردودش شمرد و اگر این بار تغییر دیگری رخ دهد گستره جغرافیایی وسیعتر و جمعیتی پرشمارتر را كه سر به میلیونها خواهد زد، شامل میشود. پیشرفتهای تكنولوژیكی با كم كردن فاصلهها به مردم كمك میكند از حوادث و وقایع جهان به سرعت آگاه شوند و بدان واكنش نشان دهند. آنان كه قرن آمریكایی را در خواب و خیالاتشان میدیدند این حقیقت را میدانند. از این روست كه اسلام و مسلمانان یك لحظه از ذهن آنها دور نمیشود. آنان میدانند تنها عاملی كه بر سر راه تحقق رؤیایشان میایستد عقاید و باورهای یك میلیارد و چهارصد میلیون مسلمان است كه تغییراتی ماهیتی را از هستة هستیشان آغاز كردهاند. میلیونها مرد و زن جوان، پیام قرآن را دوباره رمزگشایی میكنند و برخلاف نسل پدران و مادرانشان صرفاً به قرائت آن اكتفا نمیكنند، بلكه به دنبال فهم معانیاند و همین نسل است كه آماج حملات دشمنان قرار گرفته است. آنها در یك دستپاچگی جنونآمیز پشت سر هم برای حل این معضل! «راهحل» میدهند، شبكههای رادیو ـ تلویزیونی تأسیس میكنند؛ محصولات مستهجن و مبتذل به بازارهای این كشورها سرازیر میكنند؛ از حاكمان سركوبگری كه هموطنانشان را بیرحمانه قتلعام میكنند (نمونهاش اَندیجان) حمایت میكنند، اما هیچیك از این ترفندها كارساز نیست. وسواس فكری غرب به اسلام مانند دلمشغولیِ قریش مكه است؛ نه میتوانند پیام اسلام را ندیده و نشنیده بگیرند و نه میتوانند بپذیرند و بر آن صحّه گذارند و همانند آنها با یك كتاب آسمانی روبهرو هستند كه شاید بتوانند بدان بیحرمتی كنند اما قادر به محو و نابودیاش نیستند، و قدرت این پیام است كه غرب را خلع سلاح كرده: قدرتِ به حركت درآوردن و برانگیختن قلبها كه پیشرفتهای تكنولوژیكی و قدرت جنگافزارها را چنانكه در افغانستان و عراق ثابت شده بیمعنا ساخته است. درواقع، مسلمانان بار دیگر به حركت درآمدهاند و تحركاتشان این بار به منطقة خاصی تعلق ندارد. این زلزلة قریبالوقوع كانونهای متعددی دارد. چنین حركتی از قرن هفدهم بدین سو بدین پایه قدرتمند نبوده است. ملتهای آسیای مركزی كه روزگاری قطب سنتهای عرفانی شكوهمند و خاستگاه فضلا و عرفا بود دیگر بار با پیام و رسالت اسلام آشنا و هوشیار میشوند. كل آسیای مركزی با یك كانون قدرتمند در چچن به خوبی میتواند جبهة یك انقلاب اسلامی باشد كه نظم موجود دنیا را برهم زند. منابع عظیم نفت و گاز منطقه به علاوة علوّ طبع این مردم، پتانسیلِ زایشِ یك تمدن جدید اسلامی را دارد. از دولتهای پوسیده و فاسد خلیج فارس و عربستان كه به ضعف داخلی دچار شده هیچ امید و انتظاری نمیتوان داشت؛ امید را باید در سایر مناطق خاورمیانه جستوجو كرد. درواقع با ضرس قاطع میتوان گفت نظم جهانی جدیدی در حال شكلگیری است. قدرت و استحكام درونی اسلام كه به واسطة قرآن حفظ و ماندگار شده است تنها نظام عقیدتی سالم و منسجم در دنیایی است كه رنج و ظلم و ستم از سر و كولش بالا میرود. پس شگفتانگیز نیست كه علیرغم دشمنیها، پیام اسلام باقی مانده است و این بار از درونش انقلابی فكری، سیاسی و اجتماعی (هرچند خاموش و كمسوست) در حال زایش است.
|