راه شماره 17 : فردای انتخابات...
هنرمندان و سیاستمداران
نوشته : مکنری کارپنتر / ترجمه : ع.ف.آشتیانی
اشاره:
سال گذشته، ستاد انتخاباتي جرج بوش ـ چني اعلام كرد كه هنرمندان از هر قشر و طبقهاي به حمايت از بوش برخاستهاند، و براي اثبات ادعاي خود از ستارگان سينما مانند مل گيبسون و تام سِلك وموسيقيداناني نظير زدزدتاپ، برادران گاتلين و كيدراك نام ميبردند. از طرفي يك جستوجوي اينترنتي در سايت گوگل نشان ميداد كه كم نبودند افراد، گروهها، سازمانها و اجتماعاتي كه بوش و شعارهايش را به سخره ميگرفتند. شك نيست شمار قابل توجهي از هنرمندان براي انتخاب مجدد بوش فعالانه تلاش ميكردند، اما تقلايشان در قياس با جنب و جوش ستارگان موسيقي راك، بازيگران سينما، موسيقيدانان، سازندگان فيلمهاي مستند و... كه ميكوشيدند مانع انتخاب دوبارة چهل و سومين رييس جمهور آمريكا شوند، در رسانهها سر و صدا به راه نينداخته بود. مشاركت هنرمندان در سياست از سابقهاي طولاني برخوردار است. سال گذشته، بروس اسپرينگستين آستين همت بالا زده بود. پيش از او فرانك سيناترا براي جان كِندي و بعدها به نفع رونالد ريگان تبليغ ميكرد؛ لورن باكال در خدمت آدلاي استيونسون بود. سامي ديويس بازار تبليغاتي ريچارد نيكسون را داغ ميكرد. در سال 1968، جمعي از شعرا و خوانندگان با تشكيل جلسات شعرخواني و اجراي كنسرت به نفع يوجين مك كارتي، ملقّب به Clean Gene1، تبليغ ميكردند. اما از خيليها ميشنيديم كه اين انتخابات آمريكا با دورههاي گذشته فرق خاصي داشت. جنگ با عراق، قانون Patriot Act و حتي سانسور هاوارد استرن توسط كميسيون ارتباطات فدرال، موجبات خشم اغلب هنرمندان را فراهم ساخته و ايشان را به اردوي انتخاباتي جان كري از حزب دمكرات سوق داده بود. بسيج هنرمندان عليه بوش دنبالة حركتي بود كه از مدتها قبل، زماني كه هنوز نامزد حزب دمكرات مشخص نشده بود، به راه افتاده بود. هنرمندي به نام موبي به مجلة رولينگ استون گفته بود: «آمريكا نميتواند چهار سال ديگر جرج بوش را تحمل كند. همة ما بايد صرفنظر از اختلافاتمان، متحد شده و به نفع هر كسي غير از بوش، وارد عمل شويم.» حتي آهنگسازاني كه در ژانرهاي كلاسيك كار ميكنند نيز به جوش و خروش درآمده بودند. جان موراوِك از برندگان جايزة پوليتزر، به خاطر تصانيف موسيقايي، است. او سال پيش از انتخابات را براي كمك به مبارزات انتخاباتي جان كري در اوهايو سپري كرده بود و دليلش را «سوءِ مديريت فاجعهبار» بوش در جنگ با عراق عنوان ميكرد. به چند مورد ديگر اشاره ميكنيم:
* اسپرينگستين، شخصاً مديريت نخستين تور كنسرت راك را كه منحصراً به انگيزة سرنگوني يك سياستمدار برگزار ميشد، بر عهده گرفته بود.
* جمعيت 18 تا 30 سال بهطور سنتي نسبت به قضاياي سياسي كماعتنا بودهاند، اما با ابزارهاي گوناگون، از جمله سايتهاي اينترنتي، سعي وافري ميشد تا آنان را به ثبتنام در رأيگيري تشويق كنند.
* ماه ژوئن گذشته در منهتن، يك حراج آثار هنري با حمايت هنرمندان به نيّت جمعآوري اعانات مردمي برگزار شد. فرانك گري، آرشيتكت، و لاري گاگوسيان، فروشندة آثار هنري، تنديسي به ارزش يك ميليون دلار به اين حراجي اهدا كردند.
* فيلم فارنهايت 11/9 ساختة مايكل مور، با فروش رقمي معادل 120 ميليون دلار، به درآمد كمسابقهاي در تاريخ فروش فيلمهاي مستند دست يافت و بعد از آن نيز سيلي از فيلمهاي مستقلِ ضد بوش روانه بازار شده بود.
* خوانندگان گروه پانك راك موسوم به «گرين دي»، آلبومي اجرا كردند كه بهعنوان نخستين «اُپراي راكِ جرج بوش» و تحت نام «ابله آمريكايي» معرفي شد.
* پانزده هنرمند گرافيك پيتز بورگ، مشتركاً با راهاندازي سايتي به نام Partisan Project اقدام به طراحي و توزيع پوسترهايي كرده بودند كه مردم را به رأي دادن عليه بوش تشويق ميكرد. آيا اين اتفاقات را بايد همگراييِ بيسابقة هنر و فرهنگ عاميانه در انتخابات سال 2004 پنداشت يا موضوع غير از اين بوده؟ و مهمتر اينكه چه فرقي به حال رأيدهندگان داشت؟ كيوان ينرال، استاد علوم سياسي دانشگاه كلاريون پنسيلوانيا، نويسندة كتاب «نگاه به تصوير بزرگتر: سياستشناسي از طريق فيلم و تلويزيون»، و نامزد حزب دمكرات براي مجس سنا، از حوزة انتخاباتي بيست و يك بود. او ميگفت: «فصل مشترك هاليوود و سياست براي ما يك مجهول بزرگ است. خوانندگاني مانند آني ديفرانكو كهتور “Vote Dammit” را در كشور به راه انداختهاند، كارشان شبيه موعظة پيش از واعظ است. فارنهايت 11/9 نيز از اين قاعده مستثني نيست. به نظر شما، مردمي را كه هيچ علاقهاي به امور سياسي ندارند، ميتوان با يك فيلم تشويق به ثبتنام و رأي دادن كرد؟ ما كه شك داريم». كوين مَدِن، سخنگوي ستاد انتخاباتي بوش ـ چني نظرش را چنين بيان ميكرد: «مبارزات انتخاباتي بوش بر محور «سياست بازتابي» استوار است. طبق اين مفهوم، آحاد مردم راجع به قضايايي كه برايشان مهم است رودررو صحبت ميكنند. گمان نميكنم، رأيدهندگان مايل باشند توصيههاي امنيتي را از سرگرميسازان بگيرند. تأثير كار پنجاه داوطلب در ستادها كه با دوستان و همسايگانشان تماس گرفته و آنان را به انتخابات فرا ميخوانند، به مراتب بيشتر از يك كنسرت ده ترانهاي است. شنيدن حرفهاي يك تاجر جزء دربارة اقتصاد و نظرات يك مربي آموزش و پرورش دربارة طرح رييسجمهور موسوم به «هيچ كودكي جا نميماند» براي مردم دلنشينتر است و قاعدتاً از هنرمندان نيز انتظار دارند، راجع به هنر حرف بزنند.» لئونارد اشتاين هورن، استاد علوم سياسي دانشگاه آمريكن، در مخالفت با نظر مَدِن گفته است: «بسياري از مردم به صداقت هنرمندان ايمان دارند. فردي مانند اسپرينگستين، تجسم اعتراض برآمده از حلقوم شهروند عادي است؛ همان آمريكايي سختكوشِ حاضريراقي كه تابع مقررات است اما هميشه مغبون ميشود. ميبينيم كه به اسپرينگستين اعتماد كردهاند. آيا او قصد دارد مردم را پاي صندوقهاي رأي بكشاند؟ ما نميدانيم.» بعد از حوادث يازده سپتامبر، بسياري از هنرمندان ـ دستكم در هاليوود و ميان موسيقيدانان ـ تحت تأثير فضاي احساسي و رواني آن فاجعه، به دولت بوش حُسنظن پيدا كرده بودند. جك والنتي، رييس سابق آكادمي علوم و هنر تصاوير متحرك، قول داده بود هاليوود در حمايت از مبارزه با تروريسم چيزي از سهم خود كم نگذارد. در كنسرت نيويورك با شركت هنرمندان موسيقي و سينما، از همة گرايشها، شعارهاي بزرگي سر داده شده بود. اما به دنبال جنگ عراق كه مخالفت هنرمندان را در پي داشت، اين حُسنظن از بين رفت و اكنون كه قضية ارزيابي سياستهاي داخلي و خارجي بوش مطرح شده، مخالفت با او جنبة شخصي نيز پيدا كرده است. ينرال ميگفت: «در مقايسه با رويدادهاي گذشته كه هنرمندان براي جلب توجه مردم به موضوعات فراگيرتر سياسي ـ نظير حذف سلاحهاي هستهاي و كمك به كشاورزان ـ از خود مايه ميگذاشتند، نخستينبار است كه ميبينيم يك فرد را آماج حملات هنري خود قرار دادهاند. موارد مشابهي كه در دوران ريگان به راه افتاده بود، جنبههاي عموميتري داشت و براي تحقق يك هدف يا آرمان صورت ميگرفت ولي اينبار بحث بر سر شكست بوش و تغيير رهبري در كاخ سفيد است.» انتخابات سال 2004 آمريكا بسياري از مردم را به ياد سال 1968 مياندازد؛ سالي آكنده از خشونت، خلاقيت و دعواهاي سياسي بيسابقه. گروههاي مقابل هم براي عقدهگشايي و تاختن به يكديگر، از طريق هنر، به موسيقي راك متوسل شدند. در ماه آگوست 1968، سيمون و گارفونكل، جنيس جوپلين، كلپرش كليرواتر ريوايوال و جان سباستين براي تبليغ به نفع يوجين مك كارتي، نامزد حزب دمكرات، كنسرتي را در استاديوم «شيا» ترتيب داده بودند. در نوامبر همان سال، پانصد هزار نفر در واشنگتن دست به يك راهپيمايي ضد جنگ زده و به ترانههاي آرلو گوتري، پيت سيگر، پل و مري، ميچ ميلر، جان دِنور و گروه بازيگران “Hair” گوش ميدادند. هاليوود از انعكاس اعتراضات داخلي به جنگ ويتنام و قضاياي فرهنگي طفره ميرفت. با اين وصف، ديري نپاييد كه وقايع سال 1968 موجي از فيلمهاي خلاق و ابتكاري جديد را كليد زد. مانند فيلم Easy Rider در سال 1968 و «شكارچي گوزن» و ساير فيلمهاي سياسي در دهة 1970، فيلمسازان مستقل نيز بيكار نبودند. اِميل دوآنتونيو در سال 1971، فيلم مستند Millhouse: A white Comedy را كه به پر و پاي نيكسون ميپيچيد، ساخت. فيلم مذكور در آن سالها معادلِ «فارنهايت 11/9» زمان ما بود.
اما جان اوبراين، از دستاندركاران يكي از سايتهاي تحليلي هنري، هشدار داد كه اوضاع كنوني را با اوضاع سال 1968 مقايسه نكنيم. وي ميگفت: «در سال 1968 خيابانها پر از فتنه و آشوب بود، همايش دمكراتهاي شيكاگو به حمام خون تبديل و «كلهداغها» با بمب به جان ساختمانها افتاده بودند. اما آنچه كه امروز شاهدش هستيم پيوستن هنرمندان، از هر قشر و گرايشي، به مبارزات است. از آنهايي كه در هاليوود براي خود جاه و جبروتي دارند تا ريزهميزههايي كه با يك وبلاگ كوچك حرفشان را ميزنند. يادتان ميآيد، جنگ ويتنام چهار سال طول كشيد و درست در شش ماه نخست، 6000 سرباز آمريكايي كشته شدند. تحمل اين خسارت بر مردم خيلي گران آمد.» به نظر فرانك مانكيويكز، از كارآزمودگان انتخابات سالهاي 1968 و 1972 كه سِمَتِ منشي مطبوعاتي رابرت كندي و مشاورت مك گاورن را بر عهده داشت، در مورد مداخلة هنرمندان در سياست در انتخابات اخير آمريكا كمي اغراق شده است. او ادعا ميكند وارِن بيتي در سال 1972 كنسرتهايي را براي تبليغ جرج مك گاورن ترتيب داده بود كه از نام دهانپركن كنسرتهايِ «بهنفع تغييرات رأي بدهيد» نيز بلندپروازانهتر مينمود. او موسيقيداناني مانند سيمون و گارفونكل را كه سايه هم را با تير ميزدند، هر چند موقتاً، با هم متحد ساخته بود. مانكيويكز كه پسر سناريونويس فيلم پرآوازة «همشهري كين»، هرمان مانكيويكز، است و در كاليفرنيا بزرگ شده، ميگويد: «دمكراتها هميشه در مبارزات انتخاباتي خود از زمان فرانكلين روزولت، هنرمندان و چهرههاي سرشناس را به خدمت گرفتهاند. دليل همصدايي هنرمندان با دمكراتها اين بود كه ضديّت جمهوريخواهان با آزادي بيان را به درستي دريافته بودند. آنها اعتقادي به اين حق ندارند و هر جا بشود سركوبش ميكنند. اذعان دارم كه در صف طرفداران حزب جمهوريخواه چندين ستارة سينما مانند ايرنهدون و رابرت تايلور هم قرار داشتند اما آنها محافظهكار و نفرتانگيز بودند. البته در اين زمينه هر كسي نظر خويش را ابراز ميكند و يقيناً حاميان بوش در هاليوود از اينكه «دشمن آزادي بيان» معرفي شوند، ميرنجند.
رسانه و پيام
انتخابات اخير آمريكا به لحاظ مديريت رقابتها و تبليغات، متفاوت با گذشته محسوب ميشود. نامزدهاي رسمي، عمدتاً در تلويزيون و يا در سفرهاي انتخاباتي براي خود تبليغ ميكردند و وبسايتي را نيز براي مزيد فايده به كار گرفته بودند. ديگران نيز در سينما، با هنرهاي تصويري يا تلويزيون ـ اكثراً تلويزيون كابلي ـ و اينترنت حرفهايشان را مستقيم يا غيرمستقيم به رأيدهندگان انتقال ميدادند. برخي از فيلمهاي مستند، نظير فيلم ضد جنگ عراق موسوم به «برملا شده» ساختة رابرت گرينوالد، پس از آنكه هيچ استوديويي پخش آن را قبول نكرد، از طريق اينترنت در دسترس مردم قرار گرفت. ينرال با اشاره به اين نكته ميگويد: «گفتار سياسي به واسطة بهرهگيري از فناوي، ابعاد مردميتري پيدا كرده است. اكنون مستقلها فرصت يافتهاند تا صدايشان را به گوش ديگران برسانند. درحاليكه قبلاً چنين امكاني براي آنان فراهم نبود.» كاترين مونتگمري، استاد ارتباطات عمومي دانشگاه آمريكن، ميافزايد: «باور عمومي به اينجا رسيده كه رسانههاي سنّتي وظيفة خود را در نقل كامل وقايع و تحولات چهار سال اخير بهخوبي و در حد كفايت انجام ندادهاند. از اين رو شاهد انفجار رسانههاي پيشرو بودهايم.» ينرال اعتقاد دارد: «برنامهسازي تلويزيوني شبكههاي بزرگ، به استثناي The West Wing، از محتواي سياسي رضايتبخشي برخوردار نيست. اين امر ربطي به زد و بند سياسي ندارد. آنها با ديد كاسبكارانه به حرفهشان نگاه ميكنند. وقتي كه شما به يك عنصر سياسي يا جنجالآفرين تبديل ميشويد، ريسك فعاليتهايتان بالا ميرود. بينندگان ـ و رأيدهندگان ـ براي ديدن برنامههايي مانند «خانوادة سيمپسون» كه بيعاري و بيخيالي رأيدهندگان آمريكايي را به سخره گرفته و انتخابات مدرن را مشتي شعار توخالي عنوان ميكنند، مجبورند به برنامهسازان دمدستي يا تلويزيون كابلي، مانند شبكة فاكس، رجوع كنند.» بيان سياسي در قالب هنر، چه در تلويزيون، راديو، فيلم و سينما و يا هنرهاي تجسمي اكثراً از ديدگاههاي چپ مايه ميگيرند. اشتاين هورن دليل اين امر را روشن ميداند. وي ميگويد بنياد هنر، بر آزادي بيان استوار است. اگر دست و پاي آزادي بيان و خلاقيّت را ببندند، هنر از بين ميرود. جرج بوش، در ديد هنرمندان، نمايندة يك فرهنگ متفرعن و سركوبگر مذهبي است. هنرمندان خواهان آزادياند و از تفرعن بيزاري ميجويند. انكار نميتوان كرد كه در جبهة مبارزات انتخاباتي جرج بوش نيز هنرمنداني سنگر گرفته بودند. اينها اكثراً خوانندگان موسيقي محلي، مانند «ليان ووماك» و «برادران گاتلين» بودند. جالب است وقتي از مَدِن، سخنگوي ستاد جرج بوش، راجع به حضور هنرمندان تجسمي ـ تنديسگر، نقاش و نظاير آن ـ در اين جبهه سؤال ميشد، فقط شانه بالا مياندخت و بار ديگر تصريح ميكرد: «رأيدهندگان، غالباً با گوش دادن به حرفهاي كسبة جزء در مورد ميزان تأثير سياستهاي رييسجمهور در گسترش مشاغل و افزايش اشتغال و توجه به طرحها و شعارهاي اقتصادي او، انگيزه گرفته و رأي ميدهند. ويكي كلارك، مسئول سابق مركز هنرهاي پيتز بورگ، ميافزايد: «يقين دارم، هنرمنداني محافظهكار در لشكر مقابل سنگر گرفته بودند اما كسي را نميشناختم.» 1ـ اين بخشي از يك شعار تبليغاتي به نفع يوجين مك كارتي بود كه به شكل قافيهدار ادا ميشود. Clean Gene و Ugene و Igene كه قطعه سوم را ميتوان به «پاك نهاد» ترجمه كرد.
|