راه شماره 14 : انقلاب ناگفته
فساد سیاسی و آرمانگرایی لیبرالیستی آمریكایی
معرّفی و تحلیل فیلم «آقای اسمیت به واشنگتن میرود» ساخته فرانك كاپرا
«آقای اسمیت به واشنگتن میرود» از نمونههای متقدم سینمای سیاسی آمریكاست. اثری كه نامزد 11 جایزه اسكار شد. شاید بررسی نمونههای متنوع سینمای سیاسی در نظامهای مختلف خصوصاً سیستم لیبرال دموكراسی بتواند به نوعی تابوی «هنر سفارشی» را بشكند و به نظریهپردازان «هنر برای هنر» یا «هنر متعهد» نشان دهد كه چگونه ایدئولوژیهای مختلف سیاسی اعم از لیبرالیسم و غیره فرآیند نقد اجتماعی و سیاسی را در محدوده مبانی و مصالح آرمانی نظام خود نهادینه میكنند. در كنار پرونده فیلم فرانك كاپرا مقاله تحلیلی محمدرضا طاهری را خواهید خواند كه به بهانه این فیلم فضای فرهنگی لیبرالیستی و قواعد حاكم بر آن را از نگاه خود شرح كرده است. خلاصه داستان: سناتور یكی از ایالات غرب آمریكا میمیرد. فرماندار، سناتور دیگر و سرمایهدار بزرگ ایالت برای انتخاب سناتور جدید مشورت میكنند. آنها قصد دارند یك هالوی سیاسی را پیدا كنند تا از زد و بندهای پشت پرده آنان خبردار نشود. جفرسون اسمیت، جوانی سادهلوح كه سرپرست پیشاهنگان است و به تنهایی آتشسوزی جنگلی را خاموش كرده و قهرمان ایالت شده، به عنوان سناتور جدید انتخاب میشود. «جو پن» سناتور قدیمی ایالت، وظایف اسمیت را تشریح میكند. اسمیت در كارهایش از او تقلید میكند و او را بهعنوان سناتوری درستكار میشناسد تا اینكه بالاخره از تبانی «جو پن» با «تیلور» سرمایهدار بزرگ در مورد ارائه طرحهایی برای منافع شخصی آگاه میشود. اسمیت با همكاری منشی خود، طرحی را به نفع پیشاهنگان ایالت آماده میكند كه در تضاد با منافع «جو پن» و «تیلور» است. آنها سعی میكنند با رشوه او را از پیگیری این طرح، بازدارند؛ اما «اسمیت» تسلیم نمیشود و سعی میكند فساد سیاسی و تبانی آنها را افشا كند. تیلور و طرفدارانش با پروندهسازی برای او چنین وانمود میكنند كه عواید طرح به «اسمیت» میرسد. این جریان، باعث یك رویارویی جنجالی در سنا میشود و اسمیت مجبور میشود برای نمایان شدن حقیقت، به یك سخنرانی طولانی و بیوقفه در سنا دست بزند. پیشاهنگان سعی میكنند با تبلیغ در ایالت از طرح او حمایت كنند. نهایتاً او بهدلیل سخنرانی طولانی در سنا بیهوش میشود. «جو پن» كه از اعمال خود پشیمان شده است به فساد خود و همكاری با «تیلور» اعتراف میكند.
نقد فیلم: كاپرا داستانهای فرعی فیلم را به زیبائی كنار هم نشانده و تعادل بینقصی میان آنها برقرار نموده است. او با زیركی خاص خود، در تاروپود فراز و فرودهای كمدی سیاسیاش قصه اصلی را شكل میدهد و نگاه تمسخرآمیزی به واشنگتن و سنای آمریكا میاندازد. در این بین نباید از نام «سیدنی بوچمن» گذشت، نویسنده فیلمنامه «آقای اسمیت به واشنگتن میرود» كه بهخاطر آفریدن این اثر منسجم و استادانه، قابل تقدیر است. نگاه انسانی و بازی شگفتانگیز هنرپیشگان فیلم، موفقیت آن را در گیشه در پی داشت. منتقدان نیز از آن نقد مثبتی ارایه كردند. اما این فیلم بدون حاشیه نماند و موضوع حساس آن، بحثهایی را دامن زد تا آنجا كه فشارهایی جهت ممنوعیت اكران آن آغاز شد. مخالفان این فشارها را بهدلیل موضوع ویژه فیلم میدانستند. آنها «آقای اسمیت به واشنگتن میرود» را یك فیلم تبلیغاتی ارزیابی میكردند كه فساد سیاسی در آمریكا را به نمایش میگذارد و رنگ و لعاب ضد دمكراتیك به نظام حكومتی آمریكا میدهد. اما موافقان آن را یك فیلم وطنپرستانه و وفادار به ارزشهای سنتی و مردمی میدانستند. جالب اینكه فیلم نامزد یازده جایزه اسكار سینمایی شد: بهترین فیلم، بهترین كارگردان (فرانك كاپرا)، بهترین بازیگر (جیمز استوارت)، بهترین بازیگر نقش دوم (هری كاری و كلاد رنیز)، بهترین موسیقی متن (دیمیتری تیوسكین) بهترین صدابرداری (جان لیوا داری) بهترین تدوین، بهترین فیلمنامه (سیدنی بوچمن)و... كاپرا طنزپرداز شجاعی است. او اگرچه نمایندگان كنگره آمریكا را زیر ذرهبین قرار میدهد و اشكالات و زد و بندهای پشت پرده آنها را افشا میكند اما به كارآمدی سنا اعتقاد دارد و نگرش او امیدوارانه است. در دهههای سی و چهل، اكثر كارگردانان برای بیان عقیده خود از درام یا ملودرام استفاده میكردند؛ ولی كاپرا به طنز و شوخی متوسل شد. طنزی كه متكی به صداقت، سادگی و شرافت ذاتی آدمهای معمولی بود. داستان فساد در سیاست و بزرگمنشی مردانی كه در برابر آن میایستند. فیلم «آقای اسمیت به واشنگتن میرود» از چندین جهت زیبا و شگفتانگیز است. داستان فیلم همان مضمون قدیمی یعنی نبرد همیشگی «خیر و شر» است. فرانك كاپرا در سبك فیلمسازی خود قهرمانان و ضد قهرمانان را طوری ارائه میكند كه ابهامی در تشخیص آدم خوب و بد وجود نداشته باشد. فیلم كاپرا حامل پیام روشنی است و آن پیام اینكه افراد پایبند به اخلاق، هیچگاه ناامید نمیشوند. او شخصیتهای فیلم را در موقعیتهایی كاملاً مأیوسكننده به بازی میگیرد تا صداقتشان را محك زده و كسانی را كه در پایبندی به اصول و ارزشهای بنیادی ثابتقدم هستند با غلبه بر مشكلات به پاداش رساند. جیمز استوارت در نقش جوان ایدهآلیست متحیری از سرزمینهای محروم آمریكا كه از دیدن شكوه واشنگتن، بناهای یادبود و تاریخش خیره مانده به خوبی ظاهر میشود. نقطه تقابل عناصر داستان بین مصلحتهای سیاسی و اصول آرمانگرایانه است و این پیام را تفهیم میكند كه بزرگمردان واقعی كسانی هستند كه اصول و عقاید خود را به خاطر قدرت زیر پا نمیگذارند. استوارت در این فیلم با شوخیهای تصویری فراوان در حركات ناشیگرانهاش شخصیتی دوستداشتنی را رقم میزند. شخصیت اسمیت نماینده نیروی شگرف آزادی، دمكراسی و اخلاق، علیه ظلم و شرارت است كه در رفتار سادهلوحانه و آرمانگرایانه این سیاستمدار میهنپرست جوان، متبلور میشود. و صحنههای زیبائی را میآفریند از جمله صحنه سخنرانی طولانی و لرزیدن صدایش هنگام قرائت لایحه در سنا.
آقای اسمیت به واشنگتن میرود فیلم «آقای اسمیت به واشنگتن میرود» (1939) درام كمدی محصول كارگردان و تهیهكننده شهیر سینما «فرانك كاپرا»ست. نظر بسیاری از مردم بر این است كه این فیلم كه بزرگترین موفقیت فرانك كاپرا را رقم زد یادآور فیلم قبلی او «آقای دیدز به شهر میرود» (1936) است. [درواقع آنطور كه استودیوی فیلمسازی كلمبیا ابتدا اعلام كرد قرار بود فیلم با نام «آقای دیدز به واشنگتن میرود» با بازی «گری كوپر» در نقشی مشابه نقش قبلی شخصیت «لانگفلو دیدز» ساخته و اكران شود.] «جیمز استوارت» با ایفای نقش در این فیلم، جای خود را بهعنوان بازیگری مطرح در جرگه بازیگران روز محكم كرد. او در فیلم «آقای اسمیت به واشنگتن میرود» بار دیگر با ژان آرتور (در نقش منشی منفعتطلب) كه سال گذشته نیز با او در فیلم «نمیتونی اونو با خودت ببری» ایفای نقش كرده بود، همبازی شد. شخصیت اسمیت نماینده نیروی شگرف آزادی، دمكراسی و اخلاق آمریكایی علیه ظلم و شرارت است كه در رفتار سادهلوحانه و آرمانگرایانه یك سیاستمدار میهنپرست جوان متبلور میشود. او كه بهعنوان سناتوری دونپایه از ایالتی بینام به واشنگتن (نماد آزادی و دمكراسی) فرستاده میشود، در مواجهه با فریبكاریهای دستگاه سیاست به بلوغ عقلانی رسیده، با فساد سیاسی در تشكیلات سیاسی ایالتش درمیافتد و در نقش یك قهرمان اخلاقگرا از ارزشهای آمریكایی صیانت میكند. مونتاژ صحنههایی از مناظر سیاحتی و دیدنی پایتخت آمریكا و گلچینی از ترانههای میهنپرستانه آمریكایی، سروده دیمیتری «تیومكین» (مانند «یانكی دودل»، «وطنم، به خاطر توست»، «درّه ردریور»، و «وقتی جانی به خانه برمیگرده») در جذابیت فیلم نقش بهسزایی دارند. برای برداشت صحنههای مجلس سنا دكور كامل صحن مجلس ساخته شد و طرز كار دمكراسی آمریكایی به نحو دقیق و وفادارانهای به نمایش گذاشته شد. (مانند نحوه گذراندن مراحل قانونی یك لایحه، دم و دستگاه سیاسی، سخنرانی طولانی و بازدارنده و غیره). نگاه انسانی فیلم و بازی شگفتانگیز هنرپیشگان، موجب موفقیت آن در گیشه شد و منتقدان نیز نگاه مثبتی به آن داشتند. اما این اثر بحثهایی را نیز دامن زد تا جایی كه برای ممانعت از اكران آن (دو ماه پس از آغاز جنگ جهانی دوم) فشارهایی نیز وارد شد؛ علت فشارها از این امر ناشی میشد كه فیلم او یك فیلم تبلیغاتی بود، فساد سیاسی را به نمایش میگذاشت، و رنگ و لعابی ضد دمكراتیك به نظام حكومتی آمریكا زده بود. اما متقابلاً به وفاداری به ارزشهای سنتی میهنپرستی آمریكایی و وفاداری به مردم دعوت میكرد. فیلم كاپرا نامزد دریافت یازده جایزه اسكار سینمایی شد از جمله، بهترین فیلم، بهترین كارگردانی، بهترین بازیگر (جیمز استوارت)، بهترین بازیگر نقش دوّم (هری كاری و كلاد رینز)، بهترین موسیقی متن (دیمیتری تیومكین)، بهترین صدابرداری (جان لیواداری)، بهترین تدوین، بهترین فیلمنامه (سیدنی بوچمن)، و بهترین داستان. جایزه انحصاری به لوئیس آر. فاستر به خاطر داستان فیلم تعلق گرفت كه رمانی بود به نام «نجیبزادهای از مونتانا». فیلم شناخت فرانك كاپرا: مرد قوی (1926)، زن مونقرهای (1931)، زن معجزهآسا (1931)، چای تلخ ژنرال ین (1933)، زن یك روزه (1933)، لایحه برادوی (1934)، شبی اتفاق افتاد (1934)، آقای دیدز به شهر میرود (1936)، افق گمشده (1937)، نمیتونی اونو با خودت ببری (1938)، آقای اسمیت به واشنگتن میرود (1939)، ملاقات جان دو (1941)، آرسنیك و توری كهنه (1944)، نطق سالیانه رییسجمهور (1948)، داماد میآید (1951)، سوراخی در سرد (1959)، جیبی پر از معجزه (1961)
نقد فیلم «آقای اسمیت به شهر میرود» منتشر شده در بیستم اكتبر 1939 اف.بی.آی، ارتش، گارد ساحلی و وزارت خارجه از آن اركانی هستند كه در سینمای آمریكا به انحاء مختلف مورد انتقاد و تحقیر قرار گرفتهاند و استودیوی فیلمسازی «وارنر» انحصار این كار را در اختیار خود دارد. ولی اینبار فرانك كاپرا با كمدی جدید «آقای اسمیت به واشنگتن میرود» و روانه ساختن آن به سالنهای نمایش به سراغ بزرگترین شكار یعنی سنای آمریكا رفته است. البته چیزی كه باعث شد او نوك پیكان خود را به این هدف نشانهگیری كند؛ بند نانوشتهای از منشور حقوق مدنی است كه به هر شهروند صاحبرأیِ آمریكایی اجازه میدهد دست كم یكبار آزادانه به سنا تلنگری زده و آن را مورد نقد و انتقاد قرار دهد. و «كاپرا» با بهترین طنز ممكن از این حق مدنی خود استفاده میكند؛ معذلك اگر با این كار او آب هم در دل نمایندگان تكان نخورد این دیگر تقصیر «كاپرا» نیست؛ بلكه عیب و ایراد به خود سنا بازمیگردد كه واقعاً جای نگرانی دارد. آقای كاپرا در عین اینكه طنزپرداز شجاعی است، به دمكراسی ایمان دارد و با وجودی كه بررسیكنندگان لوایح در كنگره آمریكا را به نوعی سینجیم كرده و زیر ذرهبین میگذارد كه چندان هم مهربان نیست ولی به هر تقدیر چون ابزار حكومت آمریكایی هستند، به رغم عدم كفایتشان با ملاطفت و نگاهی امیدوارانه با ایشان برخورد میكند. اكثر كارگردانان برای بیان عقیده خود از درام یا ملودرام استفاده كردهاند؛ ولی كاپرا به طنز و شوخی متوسل شده است. در نتیجه، كمدی او صرفاً یك شوخی بینظیر از آب درنیامده، بلكه دلیل الهامبخش و تفكربرانگیزی است بر آزادی، صداقت و سادگی و شرافت ذاتی آدمهای معمولی. «جفرسون اسمیت» برای مدت كوتاهی در پُست سناتور به واشنگتن میآید و از دیدن شكوه خیرهكننده این شهر در حیرت فرو میرود. پیشاهنگان پسر دعای خیر خود را بدرقه راه او میكنند درحالیكه سردمدار یكی از احزاب خداخدا میكند كه او از دوز و كلكی كه در لایحه تسلیمی به سنا وجود دارد سردرنیاورد. سناتور ارشد تلاش میكند زیرجُلكی این لایحه را در سنا به تصویب برساند. اما اسمیت بالاخره پی میبرد؛ او نمیتواند باور كند سناتوری كه تا حد خدایی میستودش، آدم متقلبی باشد. تشكیلات سیاسی كه مستأصل شده است وارد عمل میشود و برایش پاپوش میدوزد؛ تا پیش از آنكه اسمیت دست به كاری جدّی بزند او را از سنا اخراج كنند. اما حق به پیروزی میرسد، خصوصاً وقتی كه یك منشی جوان زرنگ در كنار اسمیت باشد تا هنر ناخوشایند سخنرانیِ بازدارنده و طولانی را به او بیاموزد شاید كه ایمان او و ما به دمكراسی پایدار بماند. كاپرا داستان فیلم و ماجراهایش را به زیبایی كنار هم نشانده و تعادل بینقصی بین آنها برقرار نموده است. با زبردستی ویژه خود، قصه را در تاروپود فراز و فرودهای سیاسی كمدیاش میتَنَد و نگاهی پر از ریشخند به صحنه واشنگتن میاندازد؛ از نقطهای كه افكار عمومی شكل میگیرد؛ شروع كرده و با گامهایی حیرتانگیز درست به موقع حاضر میشود تا با تافتن رشتههای داستان، درام پرمعنایی بیافریند. «سیدنی بوچمن»، نویسنده فیلمنامه «آقای اسمیت به واشنگتن میرود» نیز شایسته قدردانی است زیرا اثری منسجم و استادانه آفریده است. كاپرا مرد خوششانسی است. «جفرسون اسمیت» با بازیگری «جیمز استوارت» وی را به مرد فصل سینما تبدیل كرد. صحنههای زیبایی در فیلم چیده شده اما زیباترینش صحنه سخنرانی طولانی اسمیت و لرزیدن صدایش هنگام قرائت لایحه است، و طریقه پرتاب كردن كلاهش وقتی كه با دختر سناتور ارشد ملاقات میكند، و نیز سوت زدنش برای سناتورها كه از خستگی رویشان را بازگرداندهاند.» «كلاد رینز» در نقش سناتور ارشد، ادوارد آرنولد» در نقش جاده صافكن حزب، و «توماس میچل» در نقش خبرنگار مزاحم و دردسرآفرین همگی بازیهای زیبایی از خود ارایه میكنند. «آقای اسمیت» بهترین نمایش سال است. حتی سرگرمكنندهتر از جریانات سنا. روزگاری مردم آمریكا عاشق رییسجمهورشان بودند. حتی مخالفان سرسخت رییسجمهوری همچون فرانكلین دی روزولت نیز او را میستودند. شاید به همین دلیل باشد كه فیلمهای سیاسی بلند در آن قدیمها در آمریكا به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد. «تولد یك ملّت» و «حرص» دو فیلم كلاسیك صامت بودند كه موضوع سیاسی داشتند اما به فرآیندهای سیاسی آمریكا تلنگر نمیزدند. حتی در سالهای ركود اقتصادی بزرگ آمریكا نیز علاقه زیادی به درامهای جدّی سیاسی دیده نمیشود؛ پس تعجبی ندارد كه فیلم حیرتانگیز «سفرهای سولیوان» (1942) ساخته پرستون استرجز بدین جمعبندی میرسد كه برای خنداندن مردم، گفتنیها زیاد است، چرا كه تنها سرمایه بعضی از آدمها همین است. شخصیت اول این فیلم یك كارگردان مصمم هالیوودی است كه قصد دارد فیلمی با عنوان «برادر! كجایی؟» بسازد. لكن در سال 1939 درحالیكه مخاصمات اروپاییان، سرخط اخبار شده بود، فیلمساز محبوب مردم، فرانك كاپرا، با ساخت فیلم حیرتآور «آقای اسمیت به واشنگتن میرود»، سریال فیلمهای سیاسی آمریكا را كلید زد. جیمز استوارت كه تازه از بازی در فیلم كمدی عجیب و غریب «نمیتونی اونو با خودت ببری» ساخته كاپرا خلاص شده است كه در فیلم جدید او در نقش جفرسون اسمیت ظاهر میشود، یك قهرمان جوان سادهلوح آرمانگرا از یكی از ایالتهای غرب میانه آمریكا كه هیچ نامی از آن منطقه برده نمیشود. او سرپرست پیشاهنگان پسر است و پس از آنكه به تنهایی آتشسوزی جنگلی را خاموش میكند قهرمان ایالتش میشود. «كلاد رینز» نقش سناتور «جو پاین» را ایفا میكند كه میبایست با فرماندار ایالت (گای كیبی) و رییس حزب (ادوارد آرنولد) سناتور دیگری را برای راهیابی به كنگره انتخاب كنند. «باس تایلور» میخواهد یك هالوی سیاسی را منصوب كند اما فرماندار از این بیمناك است كه اگر یكی از دنبالهرُوان تایلور انتخاب شود؛ رأیدهندگان ایالت اعتراض كنند. فرماندار پس از مدتی بلاتكلیفی بالاخره جف اسمیت، تازهوارد دنیای سیاست را برمیگزیند. هرچند باس تایلور ابتدا نسبت به این انتخاب معترض است اما سیاستمدار خام جوان پس از تجلیل از سناتور پاین و ایراد چند سخنرانی میهنپرستانه به دلهای مردم راه مییابد. اما قضایا بدین خوبی پیش نمیرود. جِف اسمیت این واقعیت تلخ را كشف میكند كه آمریكا نه با حقیقت و راستی بلكه با تقلّب و تبانیهای پشت پرده اداره میشود. جف به جای تسلیم در برابر دنیای فاسد سیاست، گام در راه برملا كردن نقیصهها و اشكالات نظام مینهد. «كلاریسا ساندرز» با بازیگری «ژان آرتور» گزارشگری است كه بهدنبال خبرهای داغ و دسته اولی است و در این جستوجو با جوان ایدهآلیست فیلم برخورد میكند و سرانجام پس از كشوقوسهای فراوان و پی بردن به سادهلوحی سیاسی جف درصدد كمك به او برمیآید. جف به كمك كلاریسا و سایر حامیان سیاسیاش كه از نظرات او برای مقابله با فساد و اصلاح امور استقبال میكنند، سخت میكوشد تا ماشین سیاسی «جو پاین» را از كار بیندازد. آقای اسمیت با یاد گرفتن قواعد و آئیننامههای سنا، یك درس مدنی و درواقع تاریخچه مراحل قانونگذاری آمریكا را ارائه میكند. فیلم آگاهیبخش، جالب و مهیّج است كه نقطه اوجش جمله معروف اسمیت است كه میگوید: «یا مطلقاً حق با منه... یا دیوانه هستم!» داستان فیلم مانند بیشتر فیلمهای كاپرا، حول محور رهایی دور میزند و هر چند در مواردی بیمزه و آشكارا میهنپرستانه به نظر میرسد، ـ بهویژه برای غیرآمریكاییان و غیر جمهوریخواهان ـ ؛ با وجود این به ساز و كارهای مخفی واشنگتن به شیوهای عمیق میپردازد. شایان ذكر است كه فیلمهای بعدی نظیر «پند و رضایت» (1962)، «بهترین مرد» (1964)، «كاندیدا» (1972)، و «رنگهای اصلی» (1998) و مواردی از این قبیل كه دستمایه آنها فرآیندهای سیاسی آمریكا بود از این فیلم الهام گرفتند.
درباره كارگردان فرانك كاپرا در نوزدهم ماه مه 1897 در پالرمو سیسیلی دیده به جهان گشود. برادر بزرگترش در آمریكا ساكن شده بود و فرانك نیز در سال 1903 به همراه خانوادهاش به لسآنجلس مهاجرت كرد. او از راه فروش روزنامه امرار معاش میكرد و پس از فارغالتحصیل شدن از دبیرستان هنرهای دستی وارد دانشگاه شده و در 1918 موفق به اخذ مدرك در رشته مهندسی شیمی شد. با شروع جنگ جهانی اول به ارتش پیوست؛ در آنجا به افسران توپخانه ریاضیات درس میداد. با خاتمه جنگ به مشاغل مختلفی روی آورد، در سال 1922 چندین فیلم كوتاه در سانفرانسیسكو ساخت، برای برنامههای باب اِدی كار تدوین و لطیفهنویسی را انجام میداد، سپس برای كار با «هال روچ» و «مك سِنِت» به هالیوود رفت. نخستین فیلم بزرگش «مرد قوی» با هنرنمایی هَری لنگدون در سال 1926 با موفقیت چشمگیری روبهرو شد. او سپس با استودیوی كوچك «كلمبیا پیكچرز» به سرپرستی «هری كوهن» و «سام برسیكین» قرارداد بست و دو فیلم «آن چیز خاص» و نخستین فیلم ناطقِ «زیر دریایی» را در سال 1928 برای این استودیو ساخت؛ در سال 1932 فیلم «جنون آمریكایی» را با فیلمنامهای از «رابرت ریسیكن» و با نقشآفرینی «والتر هوستون» ساخت بانكداری كه شخصیت مردم را ملاك اعطای وام به آنها قرار میدهد و بر اثر ركود بزرگ آمریكا به فلاكت میافتد؛ و مردم برای نجات بانك او راهپیمایی میكنند (فیلم «زندگی شگفتانگیزی است» كه در سال 1946 ساخته شد؛ نیز همین طرح را داشت). كاپرا برای ربودن جایزه اسكار تلاش كرد فیلمی متكلف بسازد به همین خاطر فیلم «چای تلخ ژنرال ین» را ساخت اما به لحاظ فروش گیشه، دستاورد قابل توجهی نداشت. فیلم «زن یك روزه» در 1933 به موفقیت دست یافت و نامزد دریافت چهار جایزه اسكار شد. ماجراهای فیلمِ «یك شب اتفاق افتاد» در سال 1934 برای داستان «اتوبوس شب» نوشته ساموئل هاپكینز آدامز ساخته شد. این فیلم زمینهساز ژانر جدید كمدی رومانتیك شد و در 27 فوریه 1935، موفق به دریافت پنج جایزه اسكار گردید. كاپرا در سال 1939 استودیوی كلمبیا را ترك و با مشاركت ریسكین، كمپانی فیلمسازی خود را تأسیس كرد. در سال 1941 ساخت فیلم «آرسنیك و توری كهنه» را آغاز كرده بود كه بهواسطه جنگ كارش را نیمهتمام رها كرد. در سال 1942، نخستین قسمت از مجموعه هفتگانه «چرا میجنگیم» را با نام «پیشدرآمد جنگ» برای وزارت جنگ تولید كرد. كاپرا در سال 1945 با مشاركت «سام بریسكین»، «ویلیام وایلو» و «جرج استیونز» استودیوی «لیبرتی فیلمز» را تأسیس نمود. آرم این كمپانی جدید «ناقوس آزادی» بود كه در مجموعه فیلمهای «چرا میجنگیم» به شكل برجستهای به تصویر درمیآمد. در سال 1946 و 1948 طی قراردادی كه با PKO بسته بود به ترتیب فیلم «زندگی شگفتانگیزی است» و «نطق سالیانه رییسجمهور» را ساخت كه در فیلم دوّم «كاترین هپبورن» نقش روزنامهدار ثروتمندی را دارد كه برای رییسجمهور شدن «اسپنسر تریسی» تبلیغ میكند. كاپرا در دهه 1950 از فیلمسازی برای هالیوود دست كشید و به ساخت مجموعههای علمی برای تلویزیون روی آورد. كاپرا چندین سال از عمرش را به نوشتن زندگینامهاش اختصاص داد كه در سال 1971 تحت نام «نامی بالاتر از عنوان» منتشر گردید. در سال 1982 جایزه ”Life Achievement” موسسه فیلم آمریكا به او اعطا شد. لوسیل در سال 1984 از دنیا رفت و كاپرا نیز در سال 1985 سكته مغزی كرد و تا سوم سپتامبر 1991 كه درگذشت سالهای سختی را گذراند.
خانم ساندرز آئیننامه مجلس را برای سناتور اسمیت تشریح میكند: ساندرز: خُب.. یه سناتور باید به یه لایحه فكر كنه. مثلاً همون اردوگاه، باشه؟ اسمیت: باشه. ساندرز: حالا باید چكار كنه؟ باید بشینه و هر چی به عقلش میرسه بنویسه: دلیلشو، چه وقتی، كجا، چهطوری و هر چیزی كه باید بنویسه. این خیلی وقتگیره. اسمیت: بابا این كه خیلی سادهس. ساندرز: میفهمم. خب این یكی این جوریه... اسمیت: آره و با كمك تو.. ساندرز: البته من هم كمك میكنم. خُب... بله كمك میكنم یه جوری تموم بشه كه تا حالا سابقه نداشته مثلاً سه یا چهار روز. اسمیت: ای بابا تو یه روز! ساندرز: یه روزه؟! اسمیت: اصلاً همین امشب. ساندرز: امشب.. راستش جناب سناتور نمیخواهم نق بزنم، اما آدمای متمدن یه چیزی دارن به اسم شام. اسمیت: اُ... منم گشنم شده. خُب چرا دستور ندیم غذا برامون بیارن... ناسلامتی ما آدمای مهمی هستیم... مگه نه؟ ساندرز: البته... باشه... میگم شامو برامون بیارن، ما آدمای بزرگی هستیم... اسمیت:... و لایحهمونو صبح نشده تموم میكنیم! ساندرز: باشه... سپیده نزده لایحه آمادهس. بعد ببرینش مجلس و معرفی كنین. اسمیت: چطوری؟ ساندرز: تو سنا میایستی؟ یه نفس عمیق میكشی، بعد شروع میكنی به سخنرانی. اما خیلی بلند نباشه چون اونوقت بعضی از سناتورا چرتشون میبره. بعد یه پسر مو فرفری لایحه رو تحویل رییس میده و یه منشی چونهدراز میخوندش اونوقت میره تو كمیسیون مخصوص... اسمیت: كمیسیون؟ ساندرز:كمیسیون. اسمیت: ... چرا؟ ساندرز: ببین، كمیسیون... چند تا گروه سناتور هستن كه برای خوندن و بررسی لایحه، تشكیل جلسه میدن و بعد نتیجهش رو به تمام بینندهها گزارش میدن. لایحه رو تا همه نخونن احتمال موفقیت نداره. اسمیت: حالا حالیم شد. ساندرز: خوبه... كجا بودیم؟ اسمیت: كمیسیون لایحه رو گرفته. ساندرز: بله... حالا چند روز میگذره. روزها، هفتهها! آخرش تازه میفهمن كه این یه لایحهس. بعد برای بحث و رأی میفرستندش به مجلس نمایندگان. اما باید بِرِه تو نوبت رسیدگی. اسمیت: نوبت رسیدگی؟ ساندرز: خوب این قاعده كاراشونه. لایحه شما باید انقدر تو نوبت بمونه تا كمیته تداركاتی بفهمه كه موضوع مهمی داره. اسمیت: این دیگه چیه؟ ساندرز: چی؟ اسمیت: كمیته تداركاتی. ساندرز: ... فكر میكنی به جایی رسیدیم؟ اسمیت: بله، دوشیزه ساندرز. حالا بگین، كمیته تداركاتی چیه؟ ساندرز: كمیتهای كه رهبرای حزب اكثریت تو اون هستن. اونا تأیید میكنن كه لایحهتون اهمیت داره كه به صدر لیستشون بفرستن. اسمیت: خوب، لایحه من كه هس! ساندرز: ببخشید... این ... كجا بودیم؟... اسمیت: رسیدیم به مجلس. ساندرز: بله، مجلس. اصلاح میكنن، تغییرش میدن و لایحه رو به سنا عودت میدن. اگه سنا از اصلاحات مجلس راضی نباشه؛ اونوقت خودشون دوباره تغییرش میدن. اگه مجلس از این دستكاریها خوشش نیاد؛ تازه اول بدبختیه. اسمیت: كه اینطور؟ ساندرز: اگه كار به این جا برسه هر كدوم از دو تا مجلس نمایندههایی رو تعیین میكنن تا با هم شور كنن و یه جوری قضیه رو فیصله بدن. آخر سر بعد از این همه كشمكش، اگه از لایحهتون چیزی مونده باشه میره تو نوبت رأیگیری. اونوقت تو روز رأیگیری... كنگره رأیگیری رو به وقت دیگهای موكول میكنه. با مَنین سناتور؟ اسمیت: اوه... مییاین لایحه رو شروع كنیم یا اوّل شام بخوریم؟! سناتور اسمیت: «حالا ببین چی میگم. همه دنیا هم جمع بشن تا منو از مجلس بندازن بیرون تا تموم حرفامو نزنم كوتاه نمییام حتی اگه یه زمستون طول بكشه.» سناتور اسمیت خیلی زود متوجه میشود كه دستگاه سیاسی ایالتش میخواهند او را از سر راه بردارند به همین دلیل با آنها درگیر میشود. سیاستمداران از هر راهی وارد میشوند تا اسمیت را به زمین بزنند و آخرین راهی كه برای او باقی مانده، سخنرانی طولانی در صحن سناست. تا زمانی كه آنجا ایستاده و حرف میزند؛ كسی نمیتواند پایینش بیاورد. اما اگر كم بیاورد یا پاهایش خسته شوند؛ كار از كار میگذرد. سناتور اسمیت: پدرم همیشه میگفت تنها هدفی كه ارزش جنگیدن داره؛ هدفهای شكست خوردهاس. سناتور اسمیت: یه چیزی در مورد مردا خیلی خندهداره. اونا اولش پسربچهان. مگه این سناتورا یه روز خودشون پسربچه نبودن؟! منم به همین خاطر دیدم فكر خوبیه این پسرا رو از شهرهای شلوغ و زیرزمینهای دمكرده برا یه چند ماهی تو سال بیرون بیاورم. و جسمشون و فكرشونو برای كارای مردای بزرگ پرورش بدم. مگه نه اینكه یه روزی همین پسرا پشت همین میزا قراره بشینن؟
|