راه شماره 12 : تعهد هنرمند وآرمان مسکوت
وحشی دشت معاصی را دو روزی رم دهید
گپی درباره عشق، حجاب، هنر و غیره
نعمتالله سعیدی
اشاره: آقای سعیدی نفس گرمی دارد. از ویژگیهای نثر او این است كه میشود 8000 كلمهاش را یك نفس خواند. ری و روم را هم خوب به هم میدوزد. ما كه نفهمیدیم این مقاله راجع به چیست یا راجع به چی نیست! شاید بعضی جاها هم به جدول زده باشد ولی مهم این است كه در عین مفصل و پراكنده بودنش ارزش خواندن دارد. سعیدی شاعر هم هست. نمونهاش را در همین شماره میتوانید ببینید.
آن جان پاك مخاطب «لولاك لما خلقت الافلاك» میفرماید: من از دنیای شما زن، عطر و نماز را برگزیدهام. یكی از حكیمان بزرگوار معاصر (كه از ذكر نامشان معذورم) در آن سالهای اول انقلاب كه ضد انقلابی شده بود تریاك _ از جهت ظاهراً و اصطلاحاً كمیابی و باطناً، تا بخواهی! _ و سر هر چهار راه پر بود از بر و بچههای بسیجی و مبارزان با بدحجابی برای استراحتی چند روزه به شمال میروند. در آن روزگار (و حتی شاید تا به امروز) ایشان را یكی از تئوریسنها و نظریهپردازهای فلسفی و اصلی انقلاب نام میبردند. میخواهم عرض كنم كه این بزرگوار بیتردید اندیشمندی بودند مسلمان، خوشفكر و شیعهمذهبی كه یكتنه صد فیلسوف دینستیز غربی را حریف بودند (و البته هنوز هم هستند، اگر صدا به صدا برسد، در این آشفتهبازارِ رسانههای جمعی و دستهجمعی) و به هرحال هر كسی كه با نام و كلام ایشان اندك آشنایی داشت _ و دارد (یك فعل را از اول اشتباه به كار ببری اینطور میشود) _ ایشان را نمونه یك متدین واقعی و مسلمان انقلابی مؤثر بهشمار میآورد اما دست بر قضا و متأسفانه بر و بچههای بسیجی استان مازندران، (البته از آنجا كه به هیچوجه ایشان را به جا نمیآورند) وی را دستگیر میكنند. آن هم فقط و فقط بهدلیل ظاهربینی و سادهاندیشی خاص آن روزگار (نه سادهبینی و ظاهراندیشی خاص این روزگار) كه چه؟ كه آقاجان این چه مدل لباس پوشیدن و مو شانه كردن است؟ و ایشان هرچه توضیح میدهند كه حكمت چنین لباس پوشیدن ساده و آراستهای چیست و به چه دلیل این محاسن بلند و موهای روغنزده مرتبشده تا شانهها به عقب شانه شدهای، به سر و وضع شیعیان علویتبار اهل خراسان، در دوران مسافرت امام هشتم(ع)، آن هم به چندین سند و مدرك معتبر تاریخی و روایی، شبیه است _ نه نعوذاً بالله، پانكیهای «مایكل جكسونی» _ به خرج كسی نمیرود كه نمیرود (آن هم - یادش به خیر – آن خرجهایی كه یا از كمخرجی كفاف كرایه خانه یك اطاق یازده ماه از سال خالی بچههای جبهه را نمیداد و یا در عین حال، به وقتش، به خرج خمپاره شبیه بود و ..) القصه، كار به تلفن كردن به تهران میكشد پا در میانی یكی از وزیران، یا شاید نمایندگان مجلس و سرانجام رفع سوءتفاهم میشود و قضیه فیصله مییابد. البته فقط از این جهت كه آن بزرگوار را آزاد كنند، و گرنه بچههای بسیجی مازندران هنوز معتقدند آن سر و وضع نمیتواند متعلق به یك آدم حزبالهی باشد _ چه رسد به یك حكیم مسلمان. شكر خدا، امروز اینجور مسائل بهكلی برطرف شده و اصلاً ما به این نتیجه رسیدهایم كه از نظر صرفهجویی اقتصادی مانتوهای مردم هر چقدر كوتاهتر بشود، بهتر است و كمتر پارچه مصرف میشود و بیشتر به خودكفایی صنایع نساجی نزدیك میشویم. و حتی امروز آدمهایی مثل حقیر (از شوخی گذشته) معتقدیم كه آقاجان! مسئله حجاب یك مسئله فرهنگی و ملی است، نه سیاسی و دولتی. بزرگترین اشتباه ما این بود كه در طول این سالها خواستهایم تعصب و غیرت ناموسی مردم را دولتی كنیم. یعنی در گذشته یك عده لوتیهای ورزشكار و بچه مسلمانِ غیرتی جامعه را از نظر بدحجابی كنترل میكردند و هر كس مزاحم ناموس مردم میشد با خود مردم طرف بود. اما در طول این سالها ما كاسه داغتر از آش شده بودیم و جلوی شوهر یارو میگفتیم موهایت را ببر زیر روسری. یعنی بچههای بسیجی و مردم حزبالهی فقط سر پُست با لباس فرم بسیجی تعصب داشتند و جلوی مردم را میگرفتند. در صورتی كه این كار جزو وظایف سر پُست نبود و از قدیم گفتهاند، هر كه از صاحب عزا برتر بگرید، احمق است. حتماً این حكایت را بارها شنیدهاید كه حلاج خواهری داشت كه فقط نصف صورتش را حجاب میگرفت. میگفتند چرا چنین میكنی؟ میگفت: حجاب از مرد نامحرم گیرند و در این شهر مردی نیست ـ یك نیم مرد است و آن برادر من است ـ یعنی كنترل حجاب مردم مردانگی میخواهد و یك مرد واقعی كه در یك جمع باشد زنان شرم میكنند كه حجاب نگیرند وگرنه با بگیر و ببند و تیغ موكتبری كاری از پیش نمیرود. چه میشود كرد؟ سنگی است كه به چاه افتاده. آن هم در دورهای كه خیلیها به پشتوانه عاشقی میتوانستند مجنون باشند. آن وقتها كه ما این حرفها را میزدیم به تلویح و حتی گاهی رك و پوستكنده میگفتند اینها نشانه بیرگی است. البته انصافاً شاید زیاد هم بیراه نمیگفتند. نمیدانم در این روشنفكری چه خاصیتی است كه بلانسبت، بیغیرتی و بیرگی میآورد. اصلاً همین كه مثلاً میخواهی با بچههای خواهرت بحث كنی كه، داییجان فلسفه حجاب فلان است و بهمان، احساس سبكی میكنی و میخواهی با مشت و لگد ادامه استدلالهایت را كامل كنی _ كه لامصب اصلاً تو چطور جرئت میكنی در ضرورت حجاب داشتن و نجیب بودن و پدر مادر داشتن بحث كنی؟ اصلاً گیرم من چیزی نمیفهمم، آدم فطرتاً هم باید متوجه بشود كه یك دختر متین و محجب از یك آدم سبك و جلف بهتر است. شاید این بدبختیها از وقتی شروع شد كه این «یونگ» خدانشناس آمد و این «ضمیر ناخودآگاه جمعی» را گذاشت جای «فطرت». كمترین مشكل این قضیه این است كه به جای آنكه مثلاً بگویی «این مسئله فطری است»، باید بگویی «این مسئله ضمیر ناخودآگاه جمعی است»! بیشترین مشكل را هم كه نگو! _ حتی آدم چیزفهمی كه هر كس كتابهایش را خوانده به ایشان علاقمند میشود و از بزرگان رماننویسی ایران است، مصیبت نیست كه بفرماید، نبوغ هنری و خیلی از مسائل دیگر مربوط به «ژن» است؟ (من معمولاً عادت به ارجاع ندارم. اما اگر خیلی كنجكاو شدید، روزنامه ایران، 30/6/83، ص 18) بنابراین اگر فلان قهرمان معروف كتابش (كه حتی میتواند اسطوره ایرانیان معاصر فرض شود) ظلمستیز است و محبت مردم در خونش است، این فقط مربوط است به فلان تركیب شیمیایی فلان «ژن» ایشان كه مثلاً خوردن فلان قدر كلهپاچه چرب و چیلی با ترشی هفت بیجار و ... هم در این مسئله بیتأثیر نیست. نگویید باز دارد دریوری میگوید این... (جای نقطهها هرچه خواستید بگویید، فقط اگر حرف ناجوری زدید... جای این نقطههای اخیر نیز بنده...) نخیر آقا! اگر این «ضمیر ناخودآگاه زهرماری» و این «ژن» موردنظر ایشان همان «فطرت» است، كه قرآن هزار و پانصد سال پیش همین حرف را زده و میفرماید كه عزرائیل و شب اول قبر، انكر و منكر، و بهشت و جهنم و .. حقیقت دارد. كافران میپرسند دلیل پیغمبری تو چیست و قرآن جواب میدهد روز قیامت برایت میگویم! میفرماید پیغمبر اینها را رها كن. خودشان را به نفهمی زدهاند و به زودی همه چیز معلوم میشود. آدم كلی خودش را با فلسفه كانت و روانشناسی یونگ و اسطوره شناسی «میرچا ایلیاد» و عرفان سرخپوستی و هندویی مجهز میكند و میرود كه استدلالهای جورواجور بكند، اما از پیش قرآن كه برمیگردی همه اینها روی دستت یخ كرده و نمیفهمی از كجا خوردهای و فقط زار میزنی. یا مثلاً كلی نكته و دلایل جورواجور داری كه محبت مردم به امام حسین(ع) از روی باورهای اسطورهای اینهاست و نعوذبالله، مردم حضرت امیر(ع) را با رستم خودشان اشتباه گرفتهاند. اما تا یك روضه حضرت عباس میشنوی سرت را به دیورا میكوبی و فوری حاجتهایت را آماده میكنی كه اگر اشك جاری شد، اجرت را گرفته باشی و حاجتهایت را در میان گذاشته باشی. جالب اینجاست كه یك روز ساعتها با یكی از آشنایان خیلی روشنفكر از فرنگ برگشته بحث میكردیم و ایشان از صدها زاویه «نگاه عاقل اندر سفیه» میگفتند دلیل ارادت مردم به اهل بیت در ژنتیك اینهاست و همان موقع روضهای از تلویزیون پخش میشد و این آقا با آستین كت فاستونی فلان قیمتی خود دماغش را پاك میكرد و در حالی كه اشك میریخت میگفت: من هم ژنتیك این مردم را دارم! نه آقا! بدتان نیاید، یك خرده این مسئله بیغیرتی فراگیر شده است. با كاروان موتورسوار راه انداختن هم مانتوهای یك عده از بالای ناف پایین نمیآید. تقصیر شما بود كه خواستید مقاله با مقدمه بخوانید وگرنه اصلاً قصد نداشتم وارد این مقولات شوم. فقط بنا بود این قضیه نقد هنری باشد. اینكه چه نسبتی بین حجاب و هنر است. و چرا یك عده هنرمند معشوق خود و نگار جماعت را عوضی گرفتهاند، و میخانهشان شده كاباره و پیر طریقتشان دنبال یك جراح پلاستیك خوب و ارزان میگردد تا خود را دوباره جوان نشان بدهد و اساساً خودشان هم قصد دارند به تركستان بروند و میترسم از كعبه سردرآورند. فقط میخواستم بهعنوان مقدمه عرض كنم كه چرا اصولاً این جنس حرفها كموبیش بوی بیغیرتی هم میدهد، اما مثل اینكه چنین مقدمهای خودش یك متن مفصل و گردنكلفت و ... است و بگذریم.
□□ ضمن آنكه همچنان در ناخودآگاه خود دارید فكر میكنید كه چرا وقتی آدم منطقی میشود و روشنفكری میورزد، كمی تا قسمتی بیرگ میشود و بیاحساس، به ادامه این مقاله - حالا با مقدمه – توجه بفرمایید و اگر این بار كسی به شما گیر داد كه این دگم بازیها چیست و چه اشكالی دارد. در كوچه و بازار خرمن موهای زنان را نسیم به این سو و آن سو برود و آدم از زیباییهای خداداده لذت ببرد و اصلاً حجاب نوعی عقبافتادگی در پی دارد و ما اگر لخت بشویم در صنایع انفورماتیك و نرمافزاری و تكنولوژیهای نیمه هادی و كوفت و زهرماری قطعاً پیشرفت میكنیم و همین عقدههای جنسی است كه نمیگذارد جوان دانشجوی ما هم دست به اكتشافات علمی و صنعتی بزند و اگر جوامع شرقی هم زناكار بودند، به همجنس بازی روی نمیآوردند و از نظر سیاسی همه زنازادههای عالم با ما روابط خوبی داشتند و حقوق زن در جامعه شما رعایت نمیشود و این چند تا نماینده مجلس كه ضعیفه هستند نیز نمیتوانند ضعف شما را از این نظر جبران كنند و اساساً اگر شما هم هر روز زیبارویان لخت و پتی را در اطراف خود میدیدید، مسئله برایتان عادی میشد و تمام رمان بینظیر كلیدر روی كاكل زن دوم قهرمان داستان میچرخد و ای خاك بر سرتان و ... بتوانید از خود دفاع كنید. آن هم نه با تورّم رگ گردنتان و چاقو كشیدن، بلكه با دلایل منطقی – فلسفی – روانشناسی – و از همه مهمتر، هنری آوردن.
□□ یكی از دوستان ما دوستی داشت كه سالها در اروپا، یا امریكا آن هم در یك شهر ساحلی زندگی كرده بود و مدتی بود به ایران آمده بود. میگفت: محل زندگی ما مشرف به ساحل دریا بود و بنده هر روز عصر كه به گردش میرفتم، اطرافم پر از خانمهای از بلور تراشیده شدهای بود كه بدون لباس در ساحل دراز كشیده بودند و آفتاب میگرفتند، اما باور كنید خیلی كم و بهندرت پیش میآمد كه بنده به آنها نگاهی بیندازم. ما میگفتیم شاید شما هر صبح به جای یك لیوان شیر آب كافور میل میكردهاید! ایشان میگفت: معمولاً اكثر مردان ایرانیای كه به خارج میآمدند برای هفتهها و ماههای اول خیلی حریص بودند و معمولاً هر كس را میدیدند میخواستند صیغه كنند. اما پس از مدتی آرام میشدند و آن حالات اولیه را ترك میكردند. سرتان را درد نیاورم. یك روز آمدند و بیمقدمه فرمودند: راستی این جورابهای شیشهای و رنگ پوست این خانمهای خیابان ولیعصر هم خیلی شهوتانگیز است. نه؟ و البته آن روزها هنوز مانتوهای جامعه این عده نسوان محترمه تا غوزك پا میرسید و حداكثر فقط قسمتی از پایشان از داخل كفش معلوم میشد. و ایشان كه سالهای فراوانی را (آن هم وقتی جوانتر بودند) در جزایر لختیهای غرب سر كرده بود، حالا این چند سانت پای از داخل جوراب برایشان دیدنی شده بود! این حكایت را نیز داشته باشید تا برویم سراغ بحث روشنفكری خود. در روانشناسی غرب، بهخصوص در بین فیلسوفان روانشناسی كه بعد از فروید و یونگ آمدهاند، خیلیها از قبیل آدلر و ... معتقدند، مهمترین و اساسیترین گرایش روحی انسانها، میل به جاودانگی است. خیلی از اعمال زندگی ما نیز از قبیل غذا خوردن، خانهساختن، لباس پوشیدن، اتومبیل خریدن، سر كار رفتن و... در راستای همین مفهوم است. هر موجود زندهای به طور غریزی با مرگ مبارزه میكند. حتی یكی از اساسیترین توجیههای ضرورت وجودیِ تكنولوژی (كه امروزه مهمترین تجلی بیرونی تمدن بشریست) همین مسئله است. میل به سلطه و آرزوی جاودانه ماندن باعث شده كه انسان ابزارساز از تواناییها وهوشمندی خود بهره گرفته و به تولید ابزارهای مختلف و ماشینهای گوناگون بپردازد، تا شاید بتواند با این وسایل مرگ خود را به عقب انداخته و تا آنجا كه ممكن است، بیشتر زندگی كند. حتی «بهتر» زندگی كردن نیز یعنی طوری زندگی كنیم كه عمرمان بیشتر شود و میل به «رفاه» از همینجا پیدا میشود شغل بهتر داشتن یعنی درآمد بیشتر حاصل كردن و غذاهای بهتر خوردن و لباسهای خوبتر پوشیدن و خانههای محكمتر خریدن و... و این همه دكتر و دارو و بیمارستان و داروخانه و تلاش علمی درباره بدن انسان، فقط برای این است كه مرگ را به عقب بیندازیم. انسان هر كاری انجام میدهد برای جاودانه ماندن است. اینكه غذا میخورد، از سوسك بدش میآید، از زنبور و مار میترسد. از سرطان وحشت دارد، با مردم خوشرفتاری میكند، به مدیر ادارهاش احترام میگذارد، بادمجان دور قاب میچیند، زیراب همكارش را میزند، دزدی میكند، هر شش ماه یكبار آزمایش پزشكی میدهد، بهار را بیشتر از زمستان دوست دارد و ... این مسئله در مورد هنر و هنرمندان نیز به همین صورت است. شاهكار هنری خلق كردن یعنی داشتن یك اثر جاودانه و بحث آن خیلی مفصل است و فعلاً با آن كاری نداریم. غرض اینكه، میل به جاودانگی و زنده ماندن مهمترین و قویترین گرایش نوع بشر است و تمامی غرایز ما در همین محدوده فعالیت میكند. حتی غریزه جنسی كه الآن دلیلش را عرض خواهم كرد. و اما... با وجود تمامی این فعالیتها و هوشمندیها و سگدو زدنها، متأسفانه مرگ، واقعیترین پدیده زندگی ماست و هر خاكی كه تا به حال بر سرمان ریختهایم چارهاش نشده است. اینجاست كه فیلسوفان روانشناس یاد شده میگویند آدم برای فرار از مرگ به چند كار مهم روی آورده است كه عبارتند از صنعت، فعالیت دینی، هنر، و ازدواج. فعلاً با صنعت و دین و هنری كاری نداریم. اما دقیقاً به همین دلیل است كه بحث شیرین ازدواج مهمترین مسئله زندگی ما و سوژه شعرها و فیلمهای ماست. برای همین هم اگر در یك سریال، یا فیلم مجلس خواستگاری نباشد فایده ندارد. میفرمایید چرا؟ (میفرمایید یا نه؟ دست از مطالعه بردارید و فكر كنید. اما امیدوارم برگردید. حرفهای دیگری هم دارم) جواب مسئله، ارتباط ازدواج و میل جنسی با بچهدار شدن است. بچه آدم مهمترین دارایی اوست. پاكترین و نابترین عشق هر آدمی عشق به فرزند است. واقعاً اگر مجرد هستید اشتباه میكنید. آدمی كه بچه ندارد هیچ چیزی ندارد. درواقع مهمترین تجلی میل به جاودانگی انسان بچه اوست. ما میمیریم اما وجود ما در وجود بچههایمان ادامه پیدا میكند. آدم اگر ثروت دنیا را داشته باشد و بچه نداشته باشد به چه دردش میخورد؟ اگر موضوع زنده ماندن خود آدم باشد كه یك كف دست برنج و یك بشقاب خورشت قیمه و چند لقمه نان كفایت میكند. خانه آدم هم فقط كافیست به اندازهای باشد كه وقتی پایت را دراز میكنی به دیوار یا كتابخانه برخورد نكند. این همه قاشق و چنگال و یخچال و (راستی یخچال و فریزر هم نوعی از تجلی میل به ماندگاری و جاودانگی است) فرش و پشتی را هم كه نه میشود خورد، نه میشود مثل كتاب خواند پس به چه دردی میخورد؟ بهخصوص این روزها هم كه آدمها خیلی مهمان ندارند. الغرض، این حضرات روانشناس و فیلسوف میگویند ( و راست هم میگویند) كه مهمترین ارضاكننده میل به جاودانگی و درد بیدرمان مرگ فرزند داشتن است. برای همین حتی خودخواهترین آدمها نیز حاضرند خودشان زخم اثنیعشر بگیرند، اما فرزند لوسشان در اثر خوردن اینهمه هلههوله دلپیچه نگیرد. اما حالا این حرفها چه ارتباطی با حجاب و هنر دارد؟ جواب خیلی ساده است. اینكه زنها میتوانند بزایند و مردها نه. (مردها فقط گاهی گاوشان میزاید) فرزند را زن به دنیا میآورد. بنابراین در طول آن نه ماه مشقت بارداری و درد عجیب زایمان، اطمینان خاطر حاصل میكند كه این بچه متعلق به خود اوست. اما مرد چه؟ او از كجا مطمئن شود كه بچه متعلق به او نیز هست؟ فكر میكنم مطلب كاملاً روشن شد. هر مردی ذاتاً تعصب ناموسی دارد و ناخودآگاه از حریم خانه و خانوادهاش دفاع میكند. برای همین حتی بیشرفترین مردها نیز ترجیح میدهند همسرشان باحجاب و نجیب و پاكدامن باشد. اما زنها اگر چنین رفتارهایی را نشان دهند معمولاً از احساس حسادت آنهاست و در نهایت طلاق میگیرند و دیگر كار به چاقوكشی و خون راه انداختن نمیكشد. اما آوانگاردترین مردان بیرگ و روشنفكر و امروزی نیز اگر بگویند حجاب و مسائلی از این دست، نوعی وحشیگری و عقبافتادگیست، دروغ میگویند و موجودیت ذاتی خود را در خطر احساس میكنند. برای همین در یك فیلم سینمایی نیز قهرمان مرد هر چهقدر قویتر و بزن بهادرتر و كلهشقتر باشد، آدم بیشتر خوشش میآید. برای همین حقیر عرض میكنم كه هنوز خیلی از فیلمسازانِ (حتی دفاع مقدسی ما نیز) از «قیصر» عقب هستند و نتوانستهاند تا این حد دینی و دفاع مقدسی فیلم بسازند. برای همین بنده عرض كردم كه خیلی از حركتها و برخوردهای ما با مسئله بدحجابی اشتباه بود و ناخواسته كار رضاخان را كامل كردیم. درواقع نیاز طبیعی و گرایش فطری مردم به حجاب نباید به این شكل دیده میشد. ما از همان اول باید فیلم عاشقانه میساختیم و نمیگذاشتیم بعضیها به این بهانه جلفبازی دربیاورند و كار را خراب كنند. خیلی از وقتها میگوییم صلاح نیست جماعت هنرمند وارد حیطه سیاست و عرصه فعالیت مردان سیاست شوند و ندانسته شلوغبازی دربیاورند. چرا قبول نمیكنید كه كار فرهنگی و هنری مربوط به هنرمندان میشود و درست نیست یك كارگردان، ترانهسرا، یا شاعر از آقایان سیاستمدار حرفشنوی داشته باشد؟ (اگرچه حتی شاید خیلی از وقتها آن بندههای خدا هم چیزی نگفته باشند و ما فقط از روی ترس و محافظهكاری دست به خودسانسوری بزنیم) یك جورهایی آدم گاهی متوجه میشود این جوانهای امروز واقعاً به ترانههای سوسن كوری و هایده و ... (فقط این دو نفر مردهاند و میشود اسمشان را برد) بیشتر احتیاج دارند تا خیلیهای دیگر عشق، حتی از نوع كاملاً مجازیاش هم باعث تلطیف روح میشود و دل سنگ خیلیها را نرم میكند. دل هم كه نرم شد بهتر میتوان از كربلا صحبت كرد و التماس كرد كه بابا! تشكیل خانواده دادن و دوست داشتن زن و بچه خوب است و عبادت، خیلی از این دلمردهها فراموش كردهاند كه «زن» آیت عطوفت و جمال خداوندیست و عاشقانه زندگی كردن خیلی از شهوانی فكر كردن بهتر است. فقط یك هنرمند متعهد و بچه مسلمان است كه بهتر میفهمد امروز تبلیغ عشقهای مجازی، مثل ادرارهایی است كه اگر آتشی را خاموش كند و خانهای را نجات دهد، اشكالی ندارد. چرا باور نمیكنید كه امروز غرب و تفالههای شرقیشان از «هوس مردگی» رنج میبرند؟ چرا باید شب زفاف برای جوانهای امروز دیگر معنی خودش را نداشته باشد و «وصال» از جلوه افتاده باشد؟ چرا باید زنان ما متوجه نباشند كه حجاب بالاترین فنون دلبری و عشوهگری را با خود دارد؟ برای همین مردان قدیمی یك عمر با همسرشان زندگی میكردند و همیشه عطش داشتند. اما امروز پس از چند هفته اول همسر چیزی میشود مثل كمد دیواری و كابینت، كه تمام برگهای خود را رو كرده. بیحكمت نبود كه قدیمیها بدشان میآمد خواستگار در چند كیلومتری خانه نامزدش پرسه بزند. دختر و پسر چه تفاهمی را میخواهند قبل از ازدواج به دست بیاورند؟ اگر فقر باعث طلاق بود كه در خیلی از آن قحطیهای گذشته باید نسل بشر منقرض میشد. به قول یكی از عزیزان، اگر حجاب نباشد، یك شقه گوشت گوسفند زیباتر است و غریزه (گرسنگی را عرض میكنم) آدم را بیشتر تحریك میكند، یا یك... نه خیر آقاجان! باید فیلم عاشقانه ساخت و شعر عاشقانه گفت. باید قبول كرد كه اگر یك مرد معنی واقعی غیرت و تعصب را بداند، فقط نسبت به نزدیكان خود حساس نیست. میفهمد كه هر كسی كه بدحجابی میكند حریم خانواده او را تهدید میكند. اصلاً تعصب فقط مربوط به فرزند (و همان میل به جاودانگی و اطمینان خاطری كه عرض كردیم) و مسائل میل جنسی نمیشود و در نهایت اینكه یكی بگوید این مسئله با آزمایش ژنتیك حل میشود؛ یا اصلاً این نگرانی نسبت به نطفه و ادامه نسل فقط در مورد مردان موضوعیت دارد. چرا باید زنان بار این محدودیت را بر دوش بكشند؟ درواقع مسئله این است كه میل جنسی، از نظر میل به جاودانگی، بیمصرفترین غریزه است و در عین حال قویترین آنها. مثلاً شهوت به غذا و غریزه گرسنگی مستقیماً به زنده ماندن ما ارتباط دارد. اما نكته اینجاست كه غریزه جنسی، اگر درست فهمیده شود، آخرین حد «هوس» است و اولین محدوده عشق اینجاست كه هر وقت در تاریخ جامعهای به بیبند و باری جنسی رو آورده، درنهایت این زنها بودهاند كه تبدیل به كالا شدهاند و ضرر كردهاند. این زنها هستند كه بیواسطهتر به فرزند عشق میورزند و اگر عاقل باشند، سعی میكنند مرد را به حریم خانه وابسته كنند و پایش را با بچه بند كنند. وقتی دقت میكنی، میبینی خانه و زندگی متعلق به زن است و مرد فقط نگهبان بیرونی آن است. یعنی اگر جنگی بشود و چیزی حریم خانه را تهدید كند تا مرد زنده است، زن در حاشیه امنیت بهسر میبرد. جنگهای تاریخ را (اگر زنها راه انداخته نباشند) مردها انجام دادهاند. نمیدانم آن مسئله ارتباط واژه «زن» با «زندگی» و «مرد» با «مردن» را شنیدهاید یا نه؟ (طولانی میشود. از خیرش بگذریم) و اینكه چرا اصولاً جهان ماده است و جهانِ ماده. و مرد فقط مهمان است و غریبه. به هر حال هر یك از این حرفها خودش میتواند موضوع چند جلد كتاب باشد و تاكنون حرفهای زیادی نیز درباره آنها نوشته و گفته شده است. بنده فعلاً میخواهم عرض كنم كه هنر (البته از این دیدگاه كه اتفاقاً خیلی هم نگاه دقیقی است چیزیست كه در حاشیه حجاب شكل میگیرد. حجاب در شعر یعنی اینكه یك حرف ساده را در انواع استعارهها و كنایهها و مجازها بپوشانی. آنوقت وقتی كه مخاطب این پردهها را كنار زد، قدر آن حرف را بییشتر و بهتر میفهمد. یا مثلاً اگر در هنر نمایش و تئاتر و سینما قرار باشد با لباس، زیبایی خلق كنی، هم دستت خیلی باز است و امكانات فراوانی داری، و هم هیچوقت به بنبست خلق زیبایی نمیرسی وقتی قرار شد هنرپیشه لباس داشته باشد و این لباسها با زیبایی ارتباط داشته باشد، میتوان تا هر كجا كه لازم است به این لباسها و حجابها افزود. اما وقتی بنا بر عریان شدن باشد، بعد از آن چه خاكی میخواهی بر سرت بریزی؟ تجربه نشان داده كه فیلمهایی از نوع دوم برخلاف آن استقبال روزهای اول، مخاطب را خیلی زود خسته و دلزده و گریزان میكند. بیشتر از لخت شدن كامل هم كه مجالی برای كار كردن نداری. اگر بخواهی در این هنر بیشتر رشد كنی، دیگر نمیشود كه مثلاً پوست هنرپیشهها را هم درآورد و سالن نمایش را به سالن تشریح تبدیل كرد! از این بدتر اینكه، بعد از این مرحله دیگر نهتنها زیبایی نداری، بلكه حال خیلیها را هم به هم میزنی. قطعاً تماشای رودههای زیرپوست یك ستاره سینما نمیتواند احساس زیباییشناختی مخاطب را برانگیزد. پس چرا آدم باید به راهی برود كه امروز سینمای سكس دارد از آن برمیگردد؟ (روانشناسان وردست اینجور كمپانیهای اكثراً یهودی به این نتیجه رسیدهاند كه چنین فیلمهای از نمونههایی كه به اصل موضوع میپردازد جذابتر است!) بشر صدها سال توانسته از عشق مجازی داستان بگوید و شعر بسراید. بعد از این هم میتواند. فقط به شرط اینكه حجاب را بفهمد. هر هنر و هنرمندی نگاری دارد. احترام و زیبایی این نگار در پردهنشین بودن اوست. پردههای سینما را پاره نكنید. با چه زبانی باید گفت كه میل جنسی بزرگترین سرمایه مخاطب و هنرمند است. اگر درست برخورد كنیم، این سرمایه را میتوان هر چهقدر كه لازم است خرج كرد. اما نباید طوری رفتار كرد كه این سكه از سكه بیفتد. درواقع اینجا پردهای هست (كه به قول خیام)اگر بیفتد، نه تو مانی و نه من. نه مخاطب میماند و نه هنرمند. پس لازم است كه گفتوگوی من و تو در پس پرده باشد. بهعنوان مثال وزن و قافیه یكجور پوشش و حجاب برای شعر بود. وقتی آن را كنار گذاشتیم باید فكری برای بهوجود آوردن انواعی از محدودیتهای جدید كنیم، وگرنه این همان حكایت سقوط كردن است كه اوجش ته دره است و نمیشود بیشتر از آن كاری برای پیشرفت كرد. درست كردن حجاب مسئلهای ساختگی و ثانوی نیست. اصلاً خود حقیقت نیز محجب است و هفتاد هزار پرده دارد كه باید كنار زد و به حقیقت رسید. حقیقت با حجاب یعنی «جمال» و بدون آن «فقط جلال» است و امكان دارد با قهرش همه را بسوزاند. وگرنه آدم خیال میكند كه با بچه و در وجود فرزند میتواند جاودانه بماند. حتی اعتقاد به مذهب و معاد نیز نوعی از مكانیسم روانی افراد بشر در برابر عقدههای روانیِ غیرماندگاری نیست _ كه فلاسفه و روانشناسان و اسطورهشناسان با آن تاریخ بشر را تفسیر كردهاند. به فرض درست بودن چنین عقایدی باز هم نمیتوان خیلی از باورها و رسوم فرهنگی مردم را پوچ دانست. فیلم «قیصر» داستان قهرمانی است كه برای همین باورها و ارزشهای فرهنگی مردم خود قیام كرده است. چون عدهای نامرد باعث شدهاند كه خواهرش خودكشی كند و برادرش به قتل برسد. قیصر بهنوعی قهرمان حجاب است و شهید ارزشهای معنوی جامعه. چرا باید امروز فیلمهایی بسازیم كه قیافه هیچیك از زنان فیلم به خودكشی كردن برای عفت و حجاب نخورد!؟ چرا عدم استقبال مردم و فروش كم گیشه را بر گردن نظام ارزشی جامعه میاندازیم؟ دلایل فراوانی میتوان آورد كه چرا خیلی از فیلمسازان ما امروز نقش اول فیلم خود را از آرتیست بودن و حالت قهرمانی داشتن محروم كردهاند. «عشق» بزرگترین سرمایه فرهنگی ماست كه هنرمندان ما در طول صدها سال با شعر و موسیقی و خط و معماری خود از آن دفاع كردهاند و در خط مقدم این جبهه بودهاند. بیشك شكستن ظرفهای بلوری و شیشههای یك بازار میناگری جالب و لذت بخش است، اما مگر چند روز میتوان به این طریق لذت برد؟ در گذشته كسانی بودهاند كه با زحمت زیاد و هنر خود بناهای شكوهمندی را برپا كردهاند و متأسفانه امروز خراب كردن این بناها نوعی نوآوری به حساب میآید و لذتبخش است. اما به قول غلامبیگ (آن شخصیت فوقالعادهای كه در فیلم «روزی روزگاری» باعث تحول شخصیت مرادبیگ میشود. واقعاً این فیلم یكی از شاهكارهای فیلمسازی معاصر بود) تو كه هزار كاروان زدی، حالا ببین میتوانی یك كاروان را به منزل برسانی؟ و این فیلمهای شما نیز همه نوعی كاروانزنی است، چرا كه در فرهنگ این كشور حجاب یك ارزش است و به خیال خام خود فكر میكنید كه هنرپیشههای مؤنث بزككرده شما جلوهای دارند و میتوانند مخاطب را به خود جذب كنند. با این همه فیلمهای مستهجنی كه در جهان ساخته میشود و با ماهواره و اینترنت و ویدئو بهراحتی در دسترس قرار میگیرد، این بازیها به لعنت خدا هم نمیارزد. اینجور فیلمها (تا آنجایی كه یادم هست) بعد از انقلاب با «هامون» شروع شد و خسرو شكیبایی در آن فیلم نقش یك نویسنده روشنفكر را ایفا میكرد و آخرش هم جگر آن را نداشت كه بهخاطر مهشید خود كسی را با تیر بزند. چون هیچ نویسنده روشنفكری در جهان نمیتواند بین مخاطبان خود اعلام جهاد كند. ذات روشنفكری منطق داشتن است و میتوان بهوسیله مذاكره با معاویه و شمر از وقوع كربلا جلوگیری كرد. كاری كه حتی ابنسعد هم خیلی برایش تلاش كرد. امروز هم خیلیها فكر میكنند با گفتوگو میشود به امریكا گفت كه ما جرئت ساختن بمب اتم را نداریم و برتری نظامی و آقایی جهان باید با شما باشد. فكر میكنند با التماس كردن و دم اروپا را دیدن میتوان امنیت و اقتدار داشت. آنها هر وقت دلشان بخواهد میتوانند اعلام جنگ صلیبی كنند و ما فقط به دردسر افتادهایم كه به آنها بقبولانیم كه خیلی هم مسلمان نیستیم. ما میخواهیم زندگی كنیم. و در نهایت اینكه از شما خواهشمندیم بگذارید فلسطینیها هم زندگی كنند. یعنی اصل بدبختیها همینجاست، كه نمیخواهیم قبول كنیم آخرتی هم وجود دارد یعنی اگر معادی وجود دارد و حساب و كتابی هست دیگر هر قدرتی در جهان هر غلطی كه دلش خواست بكند، ما هم مقاومت و مبارزه میكنیم و از مردن نمیترسیم. و اگر بترسیم هم بدتر. این باعث میشود كمتر از كسی بترسیم. بنابراین هیچ بعید نیست كه برای حمله امریكا لحظهشماری بكنیم. شیطان بدجوری سوار گرده ما شده و بلكه با چنین حمله و رسیدن به شهادتی گشایشی در كارمان حاصل شود. چون معاد هست پس ما از دشمن كینهای نداریم و حتی دلمان به حالش میسوزد. این بدبختها جواب خدا را چگونه میخواهند بدهند؟ با آن عذابی كه هر صبح و شام (تا ابد) بر آنها عرضه میشود، چه خاكی به سر بریزند؟ نمیدانم آدمهای مؤمن سادهاند، یا مسئله این قدر ساده است؟ خیلی ساده بدون هیچ تلاش هرمنوتیك و جانكندنهای اتیمولوژیكی میتوان به جواب رسید. حتی لازم نیست یك ورق «فتوحات مكیه» بخوانی، یا برای درك یك جمله از «فصوص» استاد بزرگواری چون آشتیانی، پوست از كله كلهات بكند و با آن عبارات سنگین جانت را به لبت برساند. همانقدر ساده كه آن بسیجیهای چهارده _ پانزده ساله به زندگی نگاه میكردند. همانهایی كه بدون شنیدن نام «هایدگر» فهمیده بودند كه این فرآوردههای تكنولوژیك و این دنیای زرق و برقدار امروز، سرخاب و سفیدآبی است كه پیرزنی عجوزه بر خود مالیده و میخواهد دلبری كند. بهراستی چه سوژهای بهتر از عوالم مرگ و برزخ میتواند دستمایه كار یك فیلمساز امروز باشد و مجالی برای بهتصویر كشیدن جلوههای ویژه؟ مرگ بهقدری اسرارآمیز و بزرگ است و در عین حال، دمدست و موضوع هر روزی، كه میتوان از امروز تا هر وقت درباره آن شعر سرود و داستان نوشت و فیلم ساخت. از اینها گذشته، اگر یكی از ویژگیهای روحی و مهم هنرمند جماعت حساسیت معنوی آنهاست، قحط حساسیت نیامده كه شماها به دوست دختر و دوست پسر بازی بند كردهاید و گیر دادهاید به اركان اصولی خانواده؟ اگر معاد دروغ باشد و مرگ، نیستی مطلق (باز هم هر وقت فرصت كنم میپرسم كه) چرا خودكشی نمیكنید؟ فروش گیشه را میخواهید چه كار؟ مگر اوج كوشش یك آدم در دنیا رسیدن به رفاه و آسایش نیست؟ وقتی سعادت جز آسایش مفهومی نداشته باشد خودش خیلی مسئله است. یعنی اثبات «خلقالانسان فی كبد». یعنی توجیه خودكشیهای روشنفكرانه. یعنی... چه رفاه و آسایشی بالاتر از نیستی محض؟ واقعاً اگر هیچ معنویت و نظام ارزشیای وجود ندارد كه رسالت یك شاعر، یا فیلمساز دفاع از آنها و تبیین مفاهیم آن باشد، باید گور آن هنرمند را زیارت كرد و به قبر صادق هدایت دخیل بست كه بگویند: این بنده خدا چون فهمیده معادی وجود ندارد و حرفهای نسل اندر نسل آدمها همه كشك است، از غصه دق كرده و جان سپرده، یا تحمل نكرده و خود را حلقهاویز كرده است. یا نه، اگر خدا و قیامتی وجود دارد، گیرم شما برای آنها فیلم بسازی و به غیر از آقا امام زمان (عج) كسی برای دیدنش نیاید، چه باك؟ كافیست كه سر در بر معشوق بمیری گیرم همه عمر خوشاقبال نباشی و یا.. بل تا بدرند پوستینم همه پاك از بهر تو ای یار عیار چالاك در عشق یگانه باش، از خلق چه باك؟ معشوق تو را و بر سر عالم خاك القصه، میل به جاودانگی قویترین گرایش آدمیزاد است، اما مرگ واقعیترین پدیده زندگی است. دین، هنر، و حجاب سه مقولهایست كه برای این جاودانگی كار میكنند. شما با «دین» به سعادت جاودانه میرسی. با هنر در جان و دل مخاطب جاودانه میشوی (البته اینجا صنعت و تكنولوژی هم سعی میكند انسان را بر روی همین خاك جاودانه كند كه حكایتش مفصل است و بماند) و با حجاب میخواهی از پاك بودن شجره و نسل خود اطمینان حاصل كنی و از بابت عشق به فرزند و زنده ماندن نامت خیالت راحت باشد. در عین حال، حجاب نوعی زیبایی است و از اصلیترین شگردهای دلبری و طنازی بهشمار میآید. میل جنسی آخرین حد و مرحله امیال و هوسهای آدمی است و اولین مرزی كه عشق آغاز میشود. اگر كسانی گفتهاند كه محبت بین زن و مرد و عشق بزرگترین و شایعترین دستمایه كار هنرمندان عالم بوده است، از خیلی جهات درست گفتهاند. هنرمند اگر ماهیت حجاب را نفهمد خیلی زود به بنبست میرسد و مردم را نیز به بنبست میكشاند. شأن و منزلت شاعر، رماننویس، فیلمساز و بهطور كلی هنرمند جماعت (خیلی معذرت میخواهم، خیلی شرمندهام، اما) در مرتبه و جایگاه پیرزنان دلال عشقی نیست كه مفهوم شغلشان از ركیكترین فحشهای ما جماعت شرقی است. كار هنرمند از آنجایی آغاز میشود كه هوس به پایان رسیده و عشق تجلی پیدا میكند. جهت كار او نیز از هوس به سمت عشق است، نه برعكس. بزرگان هنر ما نیز ظرفیتها و جاذبههای فراوانی را در این مسیر ایجاد كرده و دریافتهاند كه گفت: یك عمر میتوان سخن از زلف یار گفت در بند آن مباش كه مضمون نمانده است هر كس از كنار «مرگ» بگذرد، بدون آنكه بفهمد قیامتی هست یا نه، احمق است. مهم این است كه اهمیت این مسئله را بفهمد، حتی اگر به نتیجهای هم نرسیده باشد. این آدم و این هنرمند هنوز سالك است و خدا در آن دنیا به كسی زور نمیگوید. مطمئن باشید هنرمندی كه زیبایی را ندیده است نمیتواند كورمال و مقلدانه از آن روایت كند. مگر آنكه مفهوم كارش توسل باشد و توكل، یا «تقلید» در مفهوم شرعی آن، به تصویر كشیدن زیباییهای ظاهری یك زن كاریست كه از هر كسی برمیآید. اما هنر این است كه این زیبایی را جوری تعریف كنید كه یك عمر برای زن و شوهر معنی داشته باشد و خانواده را حفظ كند و بچهها را ویلان و سرگردان نكند. هنرمند جماعت دلسوز است. دلتان برای این همه بچههای طلاق و زوجهایی كه به بن بست رسیدهاند بسوزد. ثواب دارد. روزیِ آدم و فروش گیشه هم دست خداست. شهرت و گمنامی نیز. كه میفرماید: «الله تعزُّ ما یشاء تذلُّ ما یشأ» هر كه را بخواهد عزت میدهد و هر كه را بخواهد خوار میكند. هنرمندان ما امروز در صف مقدم خیلی از جبههها هستند. در گذشته نیز فقر اقتصادی بود، ولی زن و شوهر با گدایی هم كه شده عمر را میگذراندند. شماها باید به مردم بفهمانید كه تفاهم یعنی چه؟ این شمایید كه باید پارتیبازی سرطانی جامعه امروز را ضد ارزش معرفی كنید. اینهمه كار روی سرتان ریخته. از كسادی گله كردن خندهدار است. این شمایید كه باید عرصه را بر مسئولان حكومتی تنگ كنید و مجال اشتباه كردن برایشان نگذارید. یا یك فیلم بسازید كه نود درصد مردم كه فرش ماشینی هم به زور میخرند، با دیدن این همه مبلمان و آباژور و «رب دُشامبر» (تلفظش را هم درست بلد نیستم) احساس حقارت نكنند! با این تجملگراییهایی كه شما تبلیغ میكنید، آن كارمند بدبخت كه نمیتواند میوه كیلوهزار تومانی بخرد، حق ندارد رشوه بگیرد؟ باور كنید كه مردم ما امروز خیلی چیزفهمند و هر كس بخواهد قدم خیری بردارد تنها نیست. تنها هم كه بماند خودش كلی حال میدهد. مگر سر و ته این زندگی چیست؟ میفرماید: وفا كنیم و ملامت كشیم و خوش باشیم كه در طریقت ما كافریست رنجیدن. حتی اگر آدم خانهاش را هم بفروشد و یك فیلم ارزشی بسازد كه سرمایهاش برنگردد. هنرمند جماعت، هر یك به نوعی، با پریشان حالی و غربت و مهجوری حال میكند. قهر و لطف مردم تجلی قهر و لطف خداست. باید برای عنایت مردم و جلب مخاطب زحمت كشید. آدم دیر یا زود _ با مرگ _ تنها میشود. تنهای تنها. تنها و فقیر. فقیر و ناتوان _ اگر این تنهایی را بفهمیم با همه مخاطبان خود میتوانیم همدلی كنیم. آن جوان كارگر روستایی كه به شهر آمده و میخواهد بعد از آنهمه آجر پرت كردن و استانبولی كشیدن جمعه را به سینما برود و تفریح كند، بیشتر از فستیوالهای جهانی بر گردن شما حق دارد شما باید به آن هزار تومانی كه او با آن بلیط سینما میخرد بیشتر از هزاران دلاری كه آن جماعت مستشرقی (یعنی شرقشناس _ مثل گیاهشناس یا ...) جایزه میدهند ارزش بدهید. این جوان بدبخت با دیدن این همه عكسهای لختی و فیلمهای ستارهدار دیگر نمیتواند به همان نامزد روستایی خود رضایت دهد و در كنار او احساس خوشبختی كند. او با دیدن این همه اندامهای با هزار بدبختنی و ترفند متناسب شده، با دیدن اینهمه كیف سامسونت و عینك دودی و ... وجودش پر از هوس و آرزوی محال میشود و برایش تضاد روحی بهوجود میآید و به آدم بودن خود تردید میكند و اگر به مواد مخدر رو نیاورد، چه كند؟ شما باید به او حالی كنید كه زندگی خیلی بزرگتر و شگفتتر از این چیزهاست و زیبایی یك زن (بعد از حداكثر چند ماه) فقط در اخلاق و مهربانی مادرانه و سازگاریاش خلاصه میشود. شما باید به او بفهمانید كه سهم هر آدمی از زن و دنیا اندازهای دارد و به تقدیر مربوط میشود و چه حرام بخورید و چه حلال، مقدار لذت بردن هر آدمی مثل تعداد تیرهای محدود و معدودیست كه در تركش دارد. با این تیرها چه بخواهی آهو شكار كنی، چه آن را صرف انداختن به سوی خوكهای نجس كنی، حد اشتهای تو از خوردن گوشت كباب سقفی دارد و اندازهای. و خدا (یا حتی بگوییم، طبیعت) خودش را مكلّف به روزی رساندن به مخلوقات كرده، چه كافر باشند، چه مسلمان. كه میفرماید: ای بنده من! تو عبادت مرا به جای آور، من روزی تو را میرسانم. و اگر تخلف كردی در عبادت من، من تخلف نخواهم كرد در روزی تو. (به نقل از نهجالبلاغه، اما نشانی آن یادم نیست) آدم اگر اشتها داشته باشد، یك لقمه نان خالی هم مزه كباب میدهد چرا اشتهای مردم را خراب میكنید؟ ما خیلی فرصت نداریم. امروز خیلی از روستاییها با فروختن یك گوسفند سیدی خریدهاند. آدم احساس میكند كه چند سال دیگر این رسانهها چنان حمله كنند كه صدا به صدا نرسد و در نهایت باید كلاه خود را دودستی بگیری كه امواج نبرد. در حدیثی شنیدهام كه، چون دوران آخرالزمان نزدیك شده، به دوستان و اقوام خود نیكی كنید و فقط مواظب همان اجتماعات كوچك خود باشید و اگر توانستید به كوهها پناه ببرید. اگرچه متاع دین هم به هر حال مشتریهای خود را همیشه خواهد داشت. مثل اینكه تا ما تمام نشویم، این مطلب تمامی ندارد. برای آنكه كسی فكر نكند این حرفهای در مورد حجاب و هنر ارزشی، از روی حسودی یا بنیادگرایی آنچنانی است، حكایتی تعریف كنم و مطلب را به پایان ببرم. یكی از آشناهای ما كه هم هنرمند بود و هم بچهمسلمان تعریف میكرد كه یكبار چند سال پیش بهاتفاق یكی از دوستان خیلی بسیجی خود برای یك فعالیت فرهنگی، از جانب وزارتخانه به سوریه رفته بودیم. از آنجا كه معمولاً وزارتخارجه اهل گدابازی نیست، ما را در یكی از هتلهای خوب و گرانقیمت اسكان داده بودند. این رفیق بسیجی ما هر روز بعدازظهرها به سالن ورودی هتل (كه مثلاً به آن «لابی» میگویند) میرفت و مشغول تماشا كردن تلویزیون میشد. تلویزیون سوریه هم آن ساعتها بیشتر شوی عربی پخش میكرد. آنجا محل ملاقات ما با بعضی از خبرنگارها و آدمهای فرهنگی این كشور شده بود. یك روز یكی از این خبرنگارها _ یا كسی دیگر یادم نیست _ برای طعنه زدن به فضای بسته فرهنگی ایران به رفیق ما گفت: مگر در كشور شما تماشای خانمهای بیحجاب و نمایش زنهای نیمهلخت از تلویزیون ممنوع و حرام نیست؟ او هم گفت: چرا. بهشدت ممنوع و حرام است. طرف میپرسد: پس چرا حالا دارید اینجور چیزها را از تلویزیون ما تماشا میكنید؟ _ دیگران هم خندیده بودند. اما رفیق ما جواب میدهد: دیدن خانمهای ما برای شما ممنوع است. اما اگر شما بخواهید خانمهایتان را به ما نشان بدهید، اشكالی ندارد!
□□ وحشی دشت معاصی را دو روزی رم دهید میترسم آن دنیا خدا آدم را ببخشد، اما شرمندگی بیچارهاش كند. والسلام.
|