پيشرفته
 

موضوعات :

  • ادبیات
  • هنر متعهد

  • کلمات کليدي :

  • آئین نویسندگی
  • ادبیات

  • محمدرضا طاهری

    ديگر مطالب اين نويسنده :

  • سفرنامه

  • حسینیه یا خانقاه!

  • نسخه لائیك سینمای دینی!

  • فساد سیاسی و آرمانگرایی لیبرالیستی آمریكایی

  • خصوصی سازی دین و عدالت

  • نظریه اقتصادی لباس بانوان

  • پینكرتونها و سیاست زدایی از خیر و شر

  • جامعه طبقاتی و رئالیسم بالزاكی

  • داستان تکراری جشنواره فیلم فجر

  • اگر مضمون ندارید لااقل تکنیک را رعایت کنید!

  • مطلب بعدي >   2203 تعداد بازديد
    (0 راي ) امتياز مطلب < مطلب قبلي
    راه شماره 11 : جنگی که بود جنگی که هست

    تأملاتی در استقلال و آزادی نویسنده


    گفتاری از جرج ارول در سال 1945
    محمدرضا طاهری
     
    اشاره: جرج ارول در كنار نوشتن رمان های سیاسی سعی می كرد تا با خطابه ها و مقالاتش نیز تصویری از هنر مطلوب - به آن گونه كه خود می پسندید - به دست دهد. از یك سو به شدت به فضای فرهنگی كشور های تحت سلطه كمونیست حمله می كرد و از سوی دیگر نمی خواست راه را برای هنر بی درد و خنثی باز كند. اگرچه بخشی از حرف‌هایش را قبول نداریم،اماطرح حرف ها و دغدغه های او از این جهت سوروی است كه پرسش هایی را برای تامل در هنر متعهد به نظریه پردازان و دیگر علاقه مندان ارائه می كند.

    .....................................
    حدود یك‌سال پیش در جلسه باشگاه P.E.N شركت كردم كه به مناسبت سیصدمین سالگرد [انتشار] Aeropagitica اثر میلتون ـ جزوه‌ای در دفاع از آزادی مطبوعات برگزار شده بود.
    چهار نفر نوبت سخنرانی داشتند. یكی از آنها درباره آزادی مطبوعات سخنرانی كرد؛ اما موضوعش منحصراً درباره هند بود؛ دیگری در قالب الفاظی كلی با لحنی حاكی از تردید گفت كه آزادی چیز خوبی است؛ نفر سوم سخنان تندی بر ضد قوانین مربوط به ابتذال در ادبیات ایراد كرد. نفر چهارم سخنرانی خود را بیشتر به دفاع از تسویه حسابها در روسیه اختصاص داد. در مجموعه سخنرانیهای برنامه، عده‌ای به قضیه ابتذال و قوانین مربوط به آن پرداختند و دیگران نیز مجیز روسیه شوروی را گفتند. گویی آزادی اخلاق ـ بحث درباره مسائل جنسی به‌صراحت در مطبوعات ـ مهر تأیید عموم را داشت؛ اما از آزادی سیاسی هیچ بحثی به میان نیامد. از این چند صد نفری كه گرد آمده بودند و دست كم نیمی از آنها از اصحاب قلم محسوب می‌شدند، محض خالی نبودن عریضه حتی یك نفر اشاره‌وار و گذرا هم نگفت آزادی مطبوعات ـ اگر بناست معنایی بر آن بار شود ـ مساوی است با آزادی انتقاد و مخالفت. سخنرانان از جزوه‌ای كه علی‌الظاهر به نی‍ّت یادبود تهیه شده بود، ذكری نكردند. از كتابهای گوناگونی كه در دوران جنگ در انگلستان و آمریكا "كشته شده‌اند" نیز یادی نشد. و برآیند نهایی این جلسه موضع‌گیری به نفع سانسور بود.

    * * *
    به نظریه آزادی فكری در عصر ما از دو جانب تهاجم شده است. دشمنان نظری‌اش كه توجیه‌گران توتالیتاریانیسم هستند، از یك جبهه بدان می‌تازند؛ و دشمنان بالفعل آن یعنی انحصارطلبی و بوروكراسی از جبهه دیگر. نویسنده یا روزنامه‌نگاری كه خواهان حفظ صداقت خود باشد سد‌ّی به عظمت جریان عمومی جامعه روبه‌رویش عل‍َم می‌شود وگرنه از اذیت و آزار عملی خبری نیست. ساز و كارهایی كه صداقت او را برنمی‌تابند بر تمركز مطبوعات در دست عده قلیلی ثروتمند، انحصاری شدن رادیو و سینما، اكراه مردم از اختصاص اندكی از درآمدشان برای خریدن و خواندن كتاب و جو‌ّ جنگی مستمر در ده سال گذشته، مشتمل است. بدین‌ترتیب تقریباً همه نویسندگان، ناچار برای تأمین بخشی از مخارج زندگی، به "بازاری‌نویسی" پناه برده‌اند. در این اوضاع تشكیلاتی رسمی مانند شورای بریتانیا و وزارت اطلاع‌رسانی به نویسنده كمك می‌كنند تا زنده بماند اما در ازای دیكته كردن آرای خود وقت او را نیز تلف می‌كنند. از تأثیرات زیان‌بار جنگ نیز كسی نتوانسته بگریزد. در عصر ما همه دست‌به‌دست داده‌اند تا نویسنده و هنرمند را به كارمند دون‌پایه‌ای تبدیل كنند كه صرفاً موضوعات ارجاعی از مقامات بالا را در حیطه كار خود گنجانده و نظر و دیدگاه خود درباره كل حقیقت را هرگز بیان نكند. اما در ستیز با این سرنوشت، او خود نیز به خویشتن كمكی نمی‌كند؛ یعنی یك مجموعه آرای وزین و گسترده كه بر حقانیت او صح‍ّه بگذارد، موجود نیست. به هر تقدیر، در قرون گذشته و در عصر پروتستانی، نظریه طغیان با نظریه صداقت فكری به‌هم آمیخته بود. كسی را كه حاضر نمی‌شد وجدان خود را زیر پا گذارد، داغ بدعت‌گذارِ سیاسی، اخلاقی، دینی یا زیبایی‌شناختی بر پیشانی می‌زدند؛ دیدگاه او در الفاظ و واژگان سرود جنبش احیاگری بدین مضمون خلاصه شده بود:

    جرئت كن و دانیال باش
    جرئت كن و تنها به‌پا خیز
    جرئت كن و هدف محكمی داشته باش
    جرئت كن و آن را علنی ساز

    برای روزآمد كردن این سرود كافی است پیشوند نفی (نه) را به ابتدای هر مصراع بیفزاییم. زیرا خصلت غریب عصر ما چنین شده كه بیشترین و شاخص‌ترین طغیانگران بر نظم موجود، درواقع بر صداقت فكری نیز شوریده‌اند. "جرئت كن و تنها به‌پا خیز"، عمل خطرناكی است كه به لحاظ عقیدتی نیز جنایت قلمداد می‌شود.
    استقلال و آزادی نویسنده و هنرمند به‌دست نیروها و عوامل نامشخص اقتصادی تخریب شده و كسانی كه باید از چنین استقلالی دفاع كنند، نیز پایه‌هایش را سست می‌كنند. من با مقوله دوم یعنی با مدافعین كار دارم.
    به آزادی اندیشه و آزادی مطبوعات معمولاً با استدلالهایی حمله می‌شود كه ارزش توجه ندارند. كسی كه در سخنرانی و مناظره تبح‍ّر داشته باشد، سر تا ته این حرفها را بلد است. نمی‌خواهم در اینجا ادعای بعضی را كه آزادی را توه‍ّم می‌پندارند، یا عرصه آن در كشورهای توتالیتر را گسترده‌تر از كشورهای دمكراتیك می‌دانند، تأیید و چانه‌ام را برایش خسته كنم. هدف من گزاره خطرناك‌تری است كه آزادی را "نامطلوب" فرض كرده، صداقت فكری را نوعی خودخواهی ضد اجتماعی قلمداد می‌كند. سایر ابعاد قضیه نیز ممكن است در كانون توجه باشد؛ اما بحث بر سر آزادی بیان و آزادی مطبوعات، اساساً یا بحث بر سر مطلوبیت آنهاست یا دروغ‌بافی است. موضوعی كه واقعاً جای بحث دارد، حق ارائه گزارشهای حقیقی از رویدادهای جاری است، یا رعایت حقیقت تا به اندازه‌ای كه با جهل، پیش‌داوری و خودفریبی هر ناظری سازگار باشد. چرا كه ناظر نیز ضرورتاً دچار چنین معضلاتی است. شاید چنین به نظر آید كه در بیان این نكته می‌خواهم بگویم "رپرتاژ صریح" تنها شاخه مهم ادبیات است: اما سعی می‌كنم به شما نشان دهم كه همان مسئله در هر یك از سطوح ادبی یا هنری به شكلی كم و بیش ظریف پیش می‌آید. در عین حال، هر امر نامربوط و بی‌تناسبی را كه معمولاً به دست و پای این بحث می‌پیچد، باید از آن زدود.
    دشمنان آزادی فكری همواره می‌كوشند دعوای خود را زیر پوشش دادخواست برای انضباط بر فردگرایی ارائه كنند. مسئله حقیقت در برابر غیر حقیقت تا بدان‌جا كه ممكن است در حاشیه نگه داشته می‌شود. هرچند ممكن است نكته‌ای كه بر آن تأكید و اصرار می‌شود، تغییر كند اما نویسنده‌ای كه از فروختن آرای خود امتناع ورزد، همواره به صفت "خودمدار" متهم می‌شود. یعنی متهمش می‌كنند به اینكه می‌خواهد خود را در برج عاج حبس كند، یا شخصیت خویش را در نمایشی متظاهرانه به رخ بكشد، یا در تلاش برای گرفتن امتیازات ناموجه، در برابر جریان اجتناب‌ناپذیر تاریخ بایستد. كاتولیكها و كمونیستها مانند هم می‌پندارند كه حریف نمی‌تواند هم صادق باشد و هم باهوش. یعنی ناگفته مدعی‌اند كه حقیقت قبلاً برملا شده و بدعت‌گذار، اگر احمق صرف نباشد، باطناً بر حقیقت واقف است و ایستادگی‌اش در برابر آن صرفاً از انگیزه‌های خودخواهانه ناشی است. در ادبیات كمونیستی، حمله به آزادی فكری را معمولاً پشت سخنرانیهای غر‌ّا درباره "فردگرایی خرده‌بورژوازی"، "توهمات لیبرالیسم قرن نوزدهمی"، و نظایر اینها پنهان می‌كنند و از الفاظ ناپسندی نظیر "رمانتیك"، "احساساتی" برای تأیید خود كمك می‌گیرند؛ چرا كه این كلمات تعریف دقیقی ندارد و پاسخ دادن به آنها مشكل است و بدین‌ترتیب، بحث را از موضع واقعی‌اش دور می‌كنند. این نظر كمونیستی را می‌توان پذیرفت كه آزادی ناب تنها در یك جامعه بی‌طبقه حاصل می‌شود و زمانی‌كه انسان برای تحقق این آزادی مجاهدت می‌كند، به احتمال قوی آزاد است.
    انسانهای روشن‌بین هم بر این نظریه صحه می‌گذارند؛ اما چیزی كه به این نظریه، وصله شده این ادعای كاملاً بی‌پایه است كه می‌گوید هدف حزب كمونیست بنیادگذاری جامعه بی‌طبقه است و این هدف در اتحاد جماهیر شوروی عملاً به مرحله عینیت یافتن نزدیك شده است. اگر به ادعای نخست مجال دهیم تا ادعای دو‌ّم را به دنبال آورد، دیگر هیچ حمله‌ای به عقل سلیم و ادب عمومی نیست كه نتوان توجیهش كرد؛ اما در عین حال از نكته اصلی تغافل شده است. آزادی فكر به معنای آزادی گزارش دادن دیده‌ها، شنیده‌ها و احساسات انسان است نه اینكه به علت قرار گرفتن در محذورات، واقعیات و احساسات خیالی ساخته شوند. نطقهای آتشین بر ضد "گریختن"، "فردگرایی"، "رمانتیسیسم" و غیره صرفاً ترفندهایی محكمه‌پسند هستند كه هدفشان شایسته و درست نمایاندن تحریف تاریخ است!
    پانزده سال پیش، هرگاه كسی از آزادی فكر دفاع می‌كرد، می‌بایست با محافظه‌كاران، كاتولیكها و تا حدودی با فاشیستها درافتد؛ امروزه انسان باید از آزادی فكر در برابر كمونیستها و "سمپاتها" دفاع كند. درباره تأثیر مستقیم حزب كوچك كمونیست انگلستان نباید مبالغه كنیم، اما تأثیر زهرآگین اسطورگان(2) روسیه بر مجموعه روشنفكری انگلیس جای هیچ شك و شبهه‌ای ندارد. بدین‌سبب، واقعیتهای شناخته شده و روشن را سركوب و تحریف می‌كنند تا مرحله‌ای كه انسان شك كند كه آیا اصلاً می‌توان تاریخ حقیقی دوران ما را نوشت یا نه! اجازه دهید از خروارها نمونه‌ای كه می‌توان اشاره كرد، به ذكر یكی اكتفا كنم. با سقوط آلمان كاشف به عمل آمد كه شمار فراوانی از روسها، كه بی‌شك اكثرشان انگیزه‌های غیرسیاسی داشتند، تغییر موضع داده، به نفع آلمان می‌جنگیدند. جمع اندك اما اغماض‌نكردنی از ا‌ُسرا و آوارگان روسی هم از بازگشت به روسیه امتناع ورزیدند و دست كم تعدادی از آنها را برخلاف میلشان به روسیه برگرداندند. این واقعیات كه برای اكثر روزنامه‌نگاران روشن و معلوم بود، در مطبوعات انگلستان مطرح نشد. درحالی‌كه تبلیغاتچیهای "روسیه‌دوست" در همان زمان در انگلستان با این ادعا كه روسیه "وطن‌فروش" ندارد، همچنان به توجیه پاكسازیها و نفی بلدهای سالهای 38ـ1936 ادامه می‌دادند. چنین نیست كه گرداب دروغ و اطلاعات گمراه‌كننده‌ای كه قضایایی نظیر قحطی اوكراین، جنگ داخلی اسپانیا، سیاست روسیه در لهستان و از این قبیل را در خود فرو برده صرفاً بر اثر فریبكاری آگاهانه به وجود آمده باشد؛ بلكه نویسنده یا روزنامه‌نگاری كه طرفدار كامل روسیه است، البته به سبكی كه روسها از او طلب می‌كنند، مجبور است به سر هم كردن و جعل عامدانه قضایای مهمی تن بدهد. پیش روی من جزوه‌ای نوشته ماكسیم لیتوینوف در سال 1918 است كه در نوع خود بی‌نظیر است و كلیات تازه‌ترین وقایع انقلاب روسیه را ترسیم می‌كند.
    در این جزوه از استالین نامی نبرده، ولی از تروتسكی، زینوویف، كامنف و دیگران ستایش بی‌اندازه‌ای می‌كند. نگرش حتی موشكاف‌ترین روشنفكر كمونیست به این جزوه چه می‌تواند باشد؟ خیلی كه خوش‌بین باشیم، او تاریك‌اندیشانه آن را نامطلوب می‌خواند و خواهد گفت كه بهتر است نابود شود. حال به هر دلیلی تصمیم به انتشار نسخه مخدوشی از آن گرفته شود كه تروتسكی را بدنام كرده، اشاراتی هم به استالین درج گردد، هیچ كمونیستی كه به حزبش وفادار مانده، نمی‌تواند اعتراض كند. در سالهای اخیر جعلیاتی با همین وقاحت اشاعه یافته است. اما امر حیرت‌انگیز نه در تحقق این جعلیات بلكه در اینجاست كه روشنفكران چپ حتی وقتی كه این حقایق برملا می‌شود نیز واكنشی از خود بروز نمی‌دهند. گویی كه استدلالِ "الان موقع مناسبی برای گفتن حقیقت نیست" یا "اگر بگوییم به نفع كسی یا دیگران تمام می‌شود" هیچ پاسخ متقابلی ندارد و كمتر كسی خود را برای پیش‌بینی چشم‌انداز دروغهایی كه از روزنامه‌ها بیرون آمده و سطور كتابهای تاریخ را رقم می‌زند، به‌زحمت می‌اندازد.
    دروغ‌گویی سازمان‌یافته‌ای كه دولتهای توتالیتر مرتكب می‌شوند، آن‌طور كه گاهی اوقات ادعا شده، یك مصلحت موقتی از جنس لاپوشانیهای نظامی نیست؛ بلكه جزء لاینفك توتالیتاریانیسم است كه حتی در صورت رفع ضرورت اردوگاههای كار اجباری و پلیس مخفی باز هم ادامه خواهد یافت. افسانه‌ای زیرزمینی در میان كمونیستهای هوشمند شایع است بدین مضمون كه حكومت روسیه هرچند "اكنون" ناچار است به تبلیغات دروغ، محاكمه‌های ساختگی و از این قبیل مبادرت ورزد، اما پنهانی دارد حقایق را ضبط می‌كند و آنها را در آینده منتشر خواهد ساخت. به اعتقاد من می‌توانیم كاملاً مطمئن باشیم كه قضیه این‌طور نیست؛ زیرا ذهنیتی كه چنین ادعایی از آن ناشی شود ذهنیت مور‌ّخی آزاداندیش است كه معتقد است گذشته را نمی‌توان تغییر داد و دانش تاریخ بدون تحریف امری فی‌نفسه ارزشمند است. تاریخ از منظر توتالیتری، پدیده‌ای آفریدنی است، نه یادگرفتنی. حكومت توتالیتر درواقع حكومتی تئوكراسی است و طبقه حاكم برای حفظ جایگاهشان باید از دید افكار عمومی، خطاناپذیر تلق‍ّی شوند.
    اما چون انسان عملاً موجودی جایزالخطاست، آرایش وقایع گذشته را متناوب باید تغییر داد تا وانمود كنند كه فلان اشتباه صورت نگرفت و بهمان پیروزی خیالی واقعاً اتفاق افتاده است. آن‌گاه، به موازات هر تغییر و تحول عمده‌ای در سیاستها باید دكترین را هم تغییر داده، شخصیتهای برجسته تاریخی افشا شوند. البته این واقعه در همه‌جا دیده می‌شود؛ اما شكی نیست در جوامعی كه "تنها یك نظر در هر برهه یا مقطعی از زمان جواز نشر می‌یابد" به احتمال بسیار بالا، به اكاذیبی صریح و آشكار منجر می‌شود. درواقع توتالیتاریانیسم دائم گذشته را دستكاری می‌كند و احتمالاً در بلندمدت، بی‌اعتقادی به وجود حقیقت عینی را طلب خواهد كرد. دوستان توتالیتاریانیسم در این كشور معمولاً استدلال می‌كنند كه چون به حقیقت مطلق نمی‌توان دست یافت، دروغ بزرگ بدتر از دروغ كوچك نیست، و اشاره می‌كنند كه تمام اسناد تاریخی، جانبدارانه و غیر دقیق نوشته شده است. یا از سوی دیگر می‌گویند كه فیزیك مدرن ثابت كرده كه آنچه برای ما دنیای واقعی به نظر می‌آید توه‍ّمی بیش نیست؛ بنابراین باور كردن دریافتهای ناشی از حواس صرفاً نوعی نافرهیختگی شرم‌آور است. جامعه توتالیتری كه بتواند دوام خود را تضمین كند، به تشكیل یك نظام فكری شیزوفرنیك اقدام خواهد كرد كه به قوانین و اقتضائات عقل سلیم در زندگی روزمره و برخی از علوم دقیقه (exact sciences) احترام خواهد گذاشت اما سیاستمدار، مورخ و جامعه‌شناس مجازند كه آن قوانین را نادیده بگیرند. هم‌اكنون افراد بسیاری را می‌توان یافت كه دست بردن در یك كتاب علمی را ننگ‌آور می‌دانند، اما تحریف واقعیتهای تاریخی را بی‌اشكال می‌بینند. توتالیتاریانیسم بیشترین فشار خود را در نقطه تلاقی ادبیات و سیاست به روشنفكر وارد می‌كند. علوم دقیقه تا این تاریخ مورد تهدید جد‌ّی نبوده است، زیرا همه دانشمندان در همه كشورها خیلی راحت‌تر و سریع‌تر، از نویسندگان از دولتهای متبوعشان حمایت می‌كنند.
    برای اینكه طرح موضوع عمیق‌تر باشد مطلبی را كه در آغاز گفتم، تكرار می‌كنم: و آن اینكه دشمنان "بلافصل" حقیقت‌گویی و بدین‌ترتیب، آزادی اندیشه در انگلستان عبارتند از اربابان مطبوعات، غولهای عالم فیلم و سینما و دیوان‌سالاران؛ اما در چشم‌اندازی وسیع‌تر، كم شدن علاقه و میل به آزادی در میان روشنفكران، از موارد قبلی ناگوارتر است. شاید چنین به نظر آید كه این‌بار درباره تأثیرات سانسور، نه بر كل‍ّیت ادبیات بلكه صرفاً بر یك حوزه از ژورنالیسم سیاسی، سخن می‌گویم. گیریم كه روسیه شوروی یك حوزه ممنوعه در مطبوعات انگلستان باشد، گیریم كه قضایایی نظیر لهستان، جنگ داخلی اسپانیا، پیمان روس و آلمان و سایر موارد از حوزه بحثهای جد‌ّی خارج شده باشند ـ چنانچه شما به اطلاعاتی متناقض با عقاید متعارف معمول دسترسی داشته باشید، از شما انتظار می‌رود آن را تحریف كرده یا افشایش نكنید ـ با قبول همه اینها، چرا ادبیات در معنای گسترده‌تر باید تحت تأثیر قرار بگیرد؟ آیا هر نویسنده‌ای سیاستمدار است، و هر كتابی ناگزیر یك "گزارش بی‌پرده" است آیا نویسنده حتی در سختگیرترین دیكتاتوریها نمی‌تواند در اعماق فكر و ذهنش آزاد باقی مانده اندیشه‌های نامتعارف خود را، به نحوی كه مقامات و مراجع از سر حماقت و بلاهت قادر به كشف آنها نباشند، دست‌نخورده نگه داشته یا پنهان كند؟ و چنانچه شخص نویسنده با عقاید متعارف رایج هم‌سویی كند، چرا باید برای "او" تنگناآفرین باشد؟ آیا ادبیات یا هر یك از هنرها در جوامعی كه تضاد عمده‌ای میان آرا و تفاوت چشمگیری بین هنرمند و مخاطبش وجود ندارد، شكوفاتر نمی‌شود؟ آیا باید چنین پنداشت كه هر نویسنده‌ای طغیانگر است، یا حتی اینكه هر نویسنده از حیث نویسنده بودن، استثنائی است؟
    هرگاه انسان به نی‍ّت دفاع از آزادی فكری در برابر ادعاهای توتالیتاریانیسم قیام می‌كند، به نحوی با این استدلالات روبه‌رو می‌شود. مبنای این استدلالات كاملاً بر درك نادرست از چیستی ادبیات، و چگونگی، یا بهتر بگوییم چرایی، به وجود آمدنش استوار شده است. تلقی آنان این است كه نویسنده صرفاً یك سرگرمی‌ساز و در غیر این‌صورت، یك بازاری‌نویس پولكی است كه می‌تواند به‌سادگی تغییر كوك یك ارگ دستی، از یك خط تبلیغاتی به خط دیگری تغییر مشی و روش دهد. خوب اگر چنین است پس چطور می‌شود كه كتابها نوشته می‌شوند؟ ادبیات در ساده‌ترین حالت خود تلاشی است برای نفوذ در دیدگاههای مردم هر عصر، از طریق ثبت و ضبط تجربه. و تا بدان‌جا كه به آزادی بیان مربوط می‌شود بین "غیرسیاسی‌ترین" نویسنده خیال‌پرداز و یك ژورنالیستِ صِرف تفاوت زیادی وجود ندارد. وقتی كه روزنامه‌نگار را به دروغ‌نویسی یا كتمان آنچه كه از نظرش مهم تلقی می‌شود، مجبور می‌كنند، او آزاد نیست و به این آزاد نبودن نیز واقف است؛ نویسنده خیال‌پردازی كه مجبور است احساسات ذهنی‌اش را، كه از دید خودش واقعیت محسوب می‌شود، تحریف كند، فاقد آزادی است. لذا برای آنكه مقصود خود را روشن‌تر بیان كند واقعیت را ظاهراً تحریف كرده، یا به شكل كاریكاتوری عرضه می‌كند؛ اما به هیچ‌وجه نمی‌تواند فضای ذهنی خود را وارونه نشان دهد؛ این عقیده قلبی او نیست كه از آنچه بدش می‌آید بگوید خوشش می‌آید، یا به آنچه كه اعتقاد ندارد بگوید اعتقاد دارد. اگر نویسنده را به چنین كاری وادارند، چشمه استعدادهای خلا‌ّقه‌اش می‌خشكد. با كنار كشیدن از موضوعات بحث‌انگیز هم نمی‌تواند مسئله را فیصله دهد. چیزی به نام ادبیاتِ اصالتاً غیرسیاسی، به‌خصوص در عصر ما كه ترس، نفرت و علایقِ صریحاً سیاسی در لایه‌های بیرونی خودآگاهی همه انسانها رسوب كرده، وجود ندارد. حتی یك تابوی منفرد نیز می‌تواند تأثیر فلج‌كننده تمام‌عیاری بر ذهن باقی بگذارد؛ زیرا همواره ممكن است هر اندیشه‌ای كه آزادانه تعقیب و پیروی شود، به اندیشه ممنوعه ختم شود. و در دنباله‌اش چنین است كه توتالیتاریانسم همچون سم‌ّ مهلكی برای هر نوع نثرنویسی است؛ هرچند شاعر، منظورم شاعر غزل‌سراست، ممكن است این را احتمالاً تحمل‌شدنی بیابد. و در هر جامعه توتالیتری كه بیش از دو نسل دوام بیاورد، احتمالش بعید نیست كه دفتر ادبیات منثور، از نوع رایج در چهارصد سال گذشته را عملاً ببندند.
    گاهی اوقات، ادبیات در رژیمهای استبدادی شكوفا شده است، اما همان‌طور كه غالباً اشاره شده، استبدادهای گذشته از نوع توتالیتری نبوده‌اند. دستگاه سركوبگر آنان هیچ‌وقت كارآمدی نداشتند؛ طبقات حاكمه‌اش معمولاً یا فاسد بودند یا بی‌توجه یا نگرشی نیمه‌لیبرالی داشتند و آموزه‌های رایج مذهبی معمولاً بر كمال‌گرایی و عقیده خطاناپذیری انسان عمل می‌كردند. با این وصف نمی‌توان این حقیقت را كتمان كرد كه ادبیات منثور در دوران دمكراسی و آزادی نظریه‌پردازی به بالاترین سطح خود نایل شده است. پدیده جدید در توتالیتاریانیسم این است كه آموزه‌هایش نه‌تنها چالش‌ناپذیر، كه بی‌ثباتند. آنها را باید با تهدید به مجازات، به دیگران قبولاند، اما از سوی دیگر این احتمال وجود دارد كه در یك لحظه تغییر داده شوند. مثلاً، نگرشهای متنوعی را كه در ناسازگاری كاملند و یك كمونیست انگلیسی یا "هوادار حزب كمونیست" مجبور بوده در برابر جنگ آلمان و انگلیس اتخاذ كند، در نظر بگیرید. تا چند سال پیش از سپتامبر 1939 از او انتظار داشتند در یك فضای فكری درباره "تهدیدات نازیسم" به سر ببرد و هر چیزی را كه می‌نوشت به‌گونه‌ای بپیچاند كه تقبیح هیتلر از آن بیرون آید: از سپتامبر 1939 به بعد به مدت بیست ماه می‌بایست باور می‌كرد كه آلمان بیش از آنكه گناهكار باشد، مورد ظلم و گناه واقع شده، و كلمه "نازی" دست كم تا بدان‌جا كه به مقولات چاپی مربوط می‌شود، می‌بایست از دایره واژگان او بیرون انداخته می‌شد. بلافاصله پس از شنیدن بولتن خبری ساعت هشت صبح 22 ژوئن / 1941، او دوباره باید قبول می‌كرد كه نازیسم یك‌بار دیگر شریرترین شیطانی است كه دنیا به خود دیده است. چنین تغییری برای سیاستمداران راحت است اما برای نویسنده، قضیه طور دیگری است. اگر بنا باشد او دقیقاً به وقت خود و سربزنگاه وفاداری خود را تغییر دهد، باید یا درباره احساسات ذهنی و باطنی‌اش دروغ بگوید، یا همه آنها را سركوب كند. در هریك از این دو حالت او انرژی و نیروی محركه فكری‌اش را نابود كرده است. نه‌تنها اندیشه‌ای به ذهن او راه نمی‌یابد، بلكه همان كلماتی را هم كه استفاده می‌كند، گویی با لمس او به سنگ تبدیل می‌شوند. نوشتار سیاسی در زمانه ما تقریباً به‌طور كامل از عبارات پیش‌ساخته‌ای تشكیل شده كه مانند قطعات پازل كنار هم چسبانده شده‌اند. این نتیجه اجتناب‌ناپذیر خودسانسوری است. برای آنكه بتوان بی‌پرده و قاطع نوشت، انسان باید بی‌ترس و واهمه اندیشه كند و كسی كه بی‌مهابا فكر كند، نمی‌تواند از نظر سیاسی متعارف باشد ممكن است این امر در "عصر ایمان" به‌گونه‌ای دیگر باشد؛ اندیشه متعارف در چنین عصری مدتهاست كه بر جامعه حاكم است و چندان جدی گرفته نمی‌شود، طور دیگری باشد. در چنین وضعیتی امكان دارد یا احتمالاً امكان دارد كه حجم بزرگی از ذهن انسان تحت تأثیر باورهای رسمی‌اش قرار نگیرد. شایان ذكر است كه به‌رغم چنین حالتی، ادبیات منثور در خلال تنها عصر ایمانی كه اروپا به خود دیده نیز تقریباً ناپدید شد. در سراسر قرون وسطی تقریباً هیچ نوع ادبیات منثور خلاقانه‌ای وجود نداشت و ادبیات به شیوه نوشتارهای تاریخی هم اندك بود؛ و رهبران روشنفكر جامعه جد‌ّی‌ترین افكار خود را به زبان مرده و خشكی، كه در یك هزار سال به‌ندرت تغییر كرد، بیان می‌كردند.
    ولی توتالیتاریانیسم نه عصری مانند عصر ایمان بلكه عصری آكنده از شیزوفرنی را نوید می‌دهد. هرگاه ساختار جامعه‌ای به‌طور وقیحانه‌ای مصنوعی شود، آن جامعه توتالیتر شده است: یعنی وقتی كه طبقه حاكم كاركرد خودش را از دست می‌دهد، با تقل‍ّب یا قوه قهریه موفق می‌شود كه به قدرت بچسبد. این جامعه، صرف نظر از طول عمرش، هرگز نمی‌تواند شكیبا یا به لحاظ فكری ثابت و پایدار بماند؛ هرگز نمی‌تواند به ثبت و ضبط حقیقی وقایع یا احساس خالصانه‌ای كه آفرینش ادبی از انسان می‌طلبد، میدان دهد. اما برای فاسد شدن به‌دست توتالیتاریانیسم لزومی ندارد كه انسان حتماً در كشوری توتالیتر زندگی كند. اشاعه صرف اندیشه‌های خاصی می‌تواند به اندازه‌ای فضا را مسموم كند كه دیگر نشود از هیچ موضوعی برای مقاصد ادبی استفاده كرد. هرجا كه یك روند فكری تحمیلی، یا حتی آن‌طور كه غالباً اتفاق می‌افتد دو روند، وجود داشته باشد، طبیعی است كه نوشتن متوقف می‌شود. جنگ داخلی اسپانیا شاهد خوبی بر این مدعاست. برای اكثر روشنفكران انگلیسی، جنگ تجربه‌ای عمیقاً تكان‌دهنده و تأثیرگذار بود؛ اما نه تجربه‌ای كه بتوان درباره‌اش صادقانه مطلبی نوشت. تنها دو چیز بودند كه شما اجازه داشتید بگویید، و هردوی آنها دروغهای ملموسی بودند؛ نتیجه‌اش این شد كه كیلومترها مطلب چاپی تولید شد، اما هیچ‌كدام ارزش خواندن نداشتند.
    معلوم نیست كه تأثیر زیان‌بار و مهلك توتالیتاریانیسم بر نثر به همان اندازه برای نظم نیز مضر باشد. به هزار و یك دلیل، زندگی كردن شاعر در جامعه خودكامه تا حدودی راحت‌تر از یك نثرنویس است. محض شروع، دیوان‌سالاران و افراد "عملگرا" معمولاً به حدی به دیده حقارت به شاعر می‌نگرند كه سروده‌هایش را لایق توجه و خواندن نمی‌دانند. ثانیاً، آنچه شاعر می‌گوید ـ یعنی معنای شعرش چنانچه به نثر بیان شود ـ حتی برای خود او هم بی‌اهمیت است. اندیشه پنهان در شعر معمولاً ساده است، و آن اندازه كه لطیفه، هدف اولیه تصویر است، اندیشه در شعر هدف اصلی محسوب نمی‌شود. آرایش اصوات و تداعیها استخوان‌بندی شعر است، همان‌طور كه آرایش و چینش ضربات قلم‌مو استخوان‌بندی یك تابلوی نقاشی است، درواقع شعر برای قطعات كوتاهی مانند ترجیع‌بند می‌تواند حتی از معنا نیز چشم‌پوشی كند. بنابراین شاعر به‌راحتی می‌تواند از موضوعات خطرناك، و بدعت‌گذاری پرهیز كند و حتی وقتی بدعتی هم می‌گذارد كسی به آن پی نمی‌برد. اما صرف نظر از اینها، شعرِ خوب، بر خلاف نثر خوب، ضرورتاً محصولی فردی نیست. انواع خاصی از شعر مانند ش‍َروه یا برخی از گونه‌های شعری من‌درآوردی را می‌توان مشتركاً با همكاری جمعی مردم ساخت. اینكه آیا شروه‌های باستانی انگلستان و اسكاتلند اساساً توسط فرد سروده شده یا دسته‌جمعی است، جای بحث دارد؛ به هر تقدیر، از این جهت كه در نقل سینه‌به‌سینه از نسلی‌به‌نسل دیگر پیوسته تغییر می‌كنند، محصولی جمعی قلمداد می‌شوند. حتی دو نسخه از یك شروه مكتوب را نمی‌توان یافت كه كاملاً یكسان باشند. بسیاری از اقوام ابتدایی دسته‌جمعی شعر می‌سرایند. ابتدا یك نفر در هم‌نوازی با یك ساز شروع به بداهه‌خوانی می‌كند، به محض اینكه خواننده اول خسته شود، شخص دیگری با یك بیت یا قافیه میان ترانه می‌آید و این فرایند ادامه می‌یابد تا جایی كه یك ترانه كامل یا شروه ساخته شده است بی‌آنكه سراینده‌اش معلوم باشد.
    این‌چنین همكاری نزدیك و صمیمانه‌ای در نثر ممكن نیست. چرا كه نثر جدی را ناگزیر باید تنها نوشت، درحالی‌كه تعلق داشتن به یك گروه، هیجانی دارد كه عملاً به سرودن برخی از انواع شعر كمك می‌كند. شعر ـ یعنی شعر خوب در نوع خودش حتی اگر عالی‌ترین هم به حساب نیاید ـ می‌تواند در تفتیشی‌ترین رژیمها به حیات خود ادامه دهد. در جامعه‌ای كه آزادی و فردیت منسوخ شده، برای مجیزگوییهای پرآب و تاب یا گرامی‌داشت پیروزیها باز هم به اشعار میهن‌پرستانه و شروه‌های حماسی نیاز هست؛ و اینها شعرهایی است كه می‌توان بر حسب سفارش نوشت یا بدون آنكه ضرورتاً ارزش هنری خود را از دست بدهند دسته‌جمعی سروده شوند. اما داستانِ نثر، داستان دیگری است؛ چون نثرنویس نمی‌تواند حیطه اندیشه‌هایش را بدون كشتن خلاقیت تنگ‌تر كند. تاریخ جوامع توتالیتر یا آن گروه از مردم كه دیدگاههای این مكتب فكری را اتخاذ كرده‌اند، گواه این مدعاست كه فقدان آزادی بیان به همه اَشكال ادبیات زیان می‌رساند. ادبیات آلمانی تقریباً در رژیم هیتلری نیست شد، و در ایتالیا نیز وضعیت بهتری حاكم نبود. ادبیات روسی تا بدان‌جا كه از ترجمه‌ها استنباط می‌شود، از همان نخستین روزهای انقلاب رو به ویرانی گذاشت؛ گو اینكه برخی از اشعار ظاهراً بهتر از نثر هستند. ظرف پانزده سال گذشته، رمانهای روسی جد‌ّی پسندیده‌ای ترجمه نشده است، جمع كثیری از روشنفكران ادبی اروپای غربی و آمریكا یا به حزب كمونیست پیوسته‌اند یا به شدت از آن هواداری می‌كنند؛ مع‌ذلك همین گرایش تمام‌عیار به سمت تفكر چپ، معجزه‌آسا، به تولید كتابهایی ارزشمند منجر شده است. به نظر می‌رسد كه مذهب كاتولیكِ قشری، تأثیر خردكننده‌ای بر پاره‌ای گونه‌های ادبی به‌ویژه رمان گذاشته است. چند نفر را می‌شناسید كه هم رمان‌نویس خوبی بوده باشند، هم كاتولیك خوب؟ واقعیت این است كه برخی چیزها مثل ستم را نمی‌توان در قالب كلام بیان كرد یا از آن تجلیل كرد. هیچ‌كس پیدا نمی‌شود كه كتابی در ستایش از تفتیش عقاید نگاشته باشد. شاید شعر در عصر توتالیتری دوام بیاورد و برخی از هنرها یا نیمه‌هنرها مانند معماری، حتی ظلم را به سود خود بیابند، اما نثرنویس راهی بینابین مرگ یا سكوت ندارد. ادبیات منثور چنان‌كه می‌دانید، محصول خردورزی است، رهاورد قرون پروتستانها، محصول یك انسان آزاد. و نابودی آزادی فكری به ترتیبی كه می‌آید این افراد را فلج می‌سازد: روزنامه‌نگار، نویسنده اجتماعی، مورخ، رمان‌نویس، منتقد و شاعر. شاید در آینده، ادبیات جدیدی به‌وجود آید كه مستلزم احساس فردی یا مشاهده حقیقی نباشد، اما در حال حاضر چنین امری دور از تصور است. محتمل‌تر این است كه با به آخر رسیدن فرهنگ لیبرالی كه از دوران رنسانس در آن زیسته‌ایم، هنر ادبی نیز به همراهش نیست و نابود شود.
    البته كار چاپ متوقف نخواهد شد ولی گمانه‌زنی دراین‌باره كه در جامعه توتالیتر و انعطاف‌ناپذیر چه نوع مطالبی برای خواندن باقی می‌ماند، خیلی جالب است، احتمالاً تا زمانی‌كه تكنیك تلویزیونی به سطوح عالی‌تری برسد، روزنامه‌ها همچنان منتشر خواهد شد؛ اما سوای روزنامه‌ها شك داریم كه حتی اكنون نیز توده‌های عظیم مردم در كشورهای صنعتی به هیچ نوع ادبیاتی احساس نیاز كنند. آنها به اندازه‌ای كه اوقات خود را صرف سایر تفریحات می‌كنند، تمایلی به وقت گذاشتن روی خواندن هیچ مطلبی ندارند. احتمالاً فیلم و تولیدات رادیویی به‌طور كامل جایگزین رمان و داستان خواهد شد. یا داستانهای مهیج‌ِ نازلی كه طی فرایند خط مونتاژ تولیدشده و كمترین خلاقیت و ابتكار را از انسان می‌طلبد، به زندگی خود ادامه خواهند داد.
    دور از تصور نیست نبوغ انسان به جایی برسد كه او به وسیله ماشین كتاب بنویسد. اما چنین فرایندی را هم‌اكنون در تولیدات فیلم و رادیو و تبلیغات تجاری و سیاسی و در سطوح پایین‌دستی روزنامه‌نگاری می‌توان مشاهده كرد. مثلاً، فیلمهای والت‌دیزنی با فرایند كارخانه‌ای تولید می‌شوند؛ بخشی از كار با ماشین اجرا می‌شود و بخش دیگری را گروه هنرمندان كه مجبورند سبك فردی خود را در مقام دوم قرار دهند، به عهده دارند. متن برنامه‌های اصلی رادیویی را عموماً بازاری‌نویسان خسته‌ای می‌نویسند كه پیشاپیش موضوع و شیوه نگارش كار را به آنها دیكته كرده‌اند: حتی در این صورت نیز فرآورده آنان صرفاً ماده خاصی است كه تهیه‌كنندگان و سانسورچیها با قیچی و چاقوی خود شكل مورد نظرشان را به آنها می‌دهند. كتابهای بی‌شمار و جزواتی كه ادارات و دوایر دولتی سفارش می‌دهند، نیز چنین است. حتی ماشینی‌تر از اینها تولید اشعار، داستانهای كوتاه یا داستانهای سریالی برای مجلات كوچه‌بازاری است.
    روزنامه‌هایی نظیر رایتر (Writer) آكنده از آگهیهای تبلیغاتی مكاتب ادبی است كه همه آنها در ازای چند شیلینگ پی‌رنگهای از پیش ساخته‌ای ارائه می‌دهند. برخی از آنها جملات آغاز و پایان هر فصل را نیز همراهِ پی‌رنگ می‌نویسند. برخی دیگر نوعی فرمول حساب و جبر به شما می‌دهند كه با آن می‌توانید برای خود پی‌رنگ بسازید. عده‌ای هم یك دسته ورق دارند كه روی هر یك شخصیتها و موقعیتها درج شده و كافی است ورقها را ب‍ُر بزنید و پخش كنید تا به‌طور اتوماتیك داستانهای استادانه‌ای تولید كنید. در جامعه توتالیتر اگر هم به ادبیات احساس نیاز كنند تولید آن با چنین شیوه‌ای است. تخی‍ّل ـ حتی خودآگاهی، تا جایی كه ممكن باشد ـ از فرایند نوشتن كنار گذاشته خواهد شد. خطوط كلی كتابها را دیوان‌سالاران برنامه‌ریزی و تعیین می‌كنند و دست‌به‌دست می‌گردانند، تا جایی كه وقتی به خط پایان می‌رسد دیگر محصولی فردی به حساب نخواهد آمد؛ درست همان‌طور كه یك اتومبیل در انتهای خط مونتاژ چنین خصوصیتی خواهد داشت. محصولی كه به این منوال تولید شود، بی‌شك زباله است؛ اما فرآورده‌ای كه زباله نباشد ساختار حكومت را به خطر می‌اندازد. در مورد ادبیاتِ باقی‌مانده از گذشته هم، یا پنهانش می‌كنند، یا دست كم بازنویسی خواهد شد.
    با این اوصاف، توتالیتاریانیسم در همه عرصه‌ها به پیروزی كامل نرسیده است. جامعه خودِ ما به بیان واضح‌تر، هنوز لیبرال است. شما برای بهره‌مندی و اجرای آزادی بیان باید با فشارهای اقتصادی و بخشهای قدرتمند افكار عمومی درافتید و درگیر شدن با پلیس مخفی مصیبت بزرگ‌تری است. هر چیز را مادام كه مدب‍ّرانه و زیركانه باشد، می‌توانید بگویید یا چاپ كنید. اما چنان‌كه در آغاز گفتم، شومی كار در این است كه دشمنان هوشیارِ آزادی، همان كسانی هستند كه آزادی باید برایشان ارزشمندترین گوهر باشد. توده عظیم مردم به این موضوع اصلاً اهمیت نمی‌دهند. آنها از تحت تعقیب قرار گرفتنِ بدعت‌گذار حمایت نمی‌كنند، برای دفاع از او خود را به زحمت نمی‌اندازند؛ و در پذیرش نگرش توتالیتری، هم عاقل‌اند و هم ابله. حمله آگاهانه و مستقیم به ادب روشنفكری از سوی خود روشنفكران صورت می‌گیرد.
    پس این امكان وجود دارد كه اندیشمندان طرفدار روسیه اگر مقهور این اسطوره خاص هم نمی‌شدند، مقهور اسطوره دیگری از همان جنس و ماده می‌شدند. اما اسطوره روسیه وجود دارد و فسادی كه این اسطوره دامن‌زده، بوی تعفن می‌دهد. وقتی كه انسان می‌بیند انسانهای فرهیخته با بی‌توجهی، به ظلم و اذیت و آزار نگاه می‌كنند،
    در شگفت می‌شود كه بیشتر بدبینی آنها را تحقیر كند یا كوته‌بینی آنها را. مثلاً بسیاری از دانشمندان بی‌چون و چرا شوروی را تحسین می‌كنند. گویا می‌اندیشند كه نابودی آزادی مادام كه در سیر كار و تحقیقات آنها فعلاً خللی وارد نكند، اهمیتی ندارد. شوروی كشور بزرگ رو به رشدی است كه به كارگران علمی نیاز حاد‌ّی داشته، درنتیجه با آنها سخاوتمندانه رفتار می‌كند. دانشمندان به شرطی كه از موضوعات خطرناكی نظیر روان‌شناسی فاصله بگیرند، از امتیازاتی برخوردار می‌شوند. حال آنكه نویسندگان در این كشور بی‌رحمانه مورد اذیت و آزارند. تأیید می‌كنم كه به مزدوران ادبی مانند ایلیا ایرنبورگ یا آلكسی تولستوی مبالغ هنگفتی می‌پردازند، اما آزادی بیان كه تنها چیزی است كه برای نویسنده تحت هر شرایطی ارزشمند است، از او سلب می‌شود. دست كم برخی از دانشمندان انگلیسی هم كه با حرارت از فرصتهایی كه در روسیه برای دانشمندان فراهم است، داد سخن می‌دهند، این مقوله را می‌فهمند. اما در اندیشه آنها چنین است: "نویسندگان را در روسیه تحت تعقیب قرار می‌دهند. به من چه؟ من كه نویسنده نیستم." آنها نمی‌فهمند كه هرگونه حمله‌ای به آزادی فكر و مفهوم حقیقت عینی در بلندمدت، همه قلمروهای اندیشه را تهدید خواهد كرد.
    دولت توتالیتر عجالتاً از سر نیاز و ناچاری، دانشمند را تحمل می‌كند. حتی در آلمان نازی هم با دانشمندان، غیر از یهودیان، نسبتاً رفتار خوبی می‌كردند و ك‍ُلی‍ّت جامعه علمی آلمان در برابر هیتلر مقاومت نمی‌كرد. حتی خودكامه‌ترین زمامدار نیز در این مرحله از تاریخ تا حدی برای پایداری عادات لیبرالی و تا حد‌ّی برای مهیا شدن برای جنگ ناچار است واقعیت عینی را بپذیرد. مادام كه واقعیت عینی را نمی‌توان كاملاً نادیده گرفت، مادام كه مثلاً روی تخته رسم در حال كشیدن طرح یك هواپیما هستید و دو به علاوه دو می‌شود چهار، دانشمند كاركرد خودش را دارد و حتی تا حد‌ّی می‌توان به او آزادی داد. بیداری دانشمند زمانی است كه پایه‌های نظام توتالیتر محكم شده باشد. در این فاصله اگر او می‌خواهد یك‌پارچگی و تمامیت علم را حفظ كند، باید با همكاران ادبی‌اش نوعی همبستگی برقرار كند و وقتی كه نویسندگان را خاموش، یا وادار به خودكشی می‌كنند و روزنامه‌ها به‌طور نظام‌یافته اراجیف می‌نویسند، این اتفاقات را بی‌اهمیت تلق‍ّی نكنند.
    هرچند ممكن است كه این در مورد علوم طبیعی، موسیقی، نقاشی و معماری هم اتفاق بیفتد، قطعی است كه نابودی و سلب آزادی اندیشه، ادبیات را به وضع فلاكت‌باری می‌اندازد. در كشوری كه ساختار توتالیتری را برقرار ساخته، تنها ادبیات فنا نمی‌شود؛ بلكه هر نویسنده‌ای هم كه دیدگاه توتالیتری داشته باشد و برای اذیت و آزار و تحریف واقعیتها بهانه‌هایی بتراشد، خویشتن خویش را در مقام یك نویسنده نابود كرده است. این مخمصه را راه گریزی نیست.
    هیچ نطق آتشینی بر "فردگرایی" و "برج عاج"(3)، هیچ شعار پارسایانه‌ای مبنی بر اینكه فردیت حقیقی تنها از طریق همانندی و یكسان شدن با جامعه تحقق می‌یابد، نمی‌تواند این واقعیت را خدشه‌دار كند كه فكر خریداری شده "فكری فاسد" است. تا هنگامی كه جوشش فكری وارد صحنه نشده است، خلاقی‍ّت ادبی امكان‌پذیر نیست و زبان به‌طور كامل چیزی متفاوت از آن خواهد بود كه اكنون هست؛ در این صورت ممكن است یاد بگیریم كه خلاقیت ادبی را از صداقت فكری جدا كنیم. در حال حاضر ما تنها می‌دانیم كه تخی‍ّل همانند بعضی جانوران وحشی در اسارت بارور نخواهد شد. هر نویسنده یا روزنامه‌نگاری كه این واقعیت را انكار كند ـ و تقریباً همه تمجیدهایی كه از اتحاد شوروی می‌شود دربردارنده یا اشاره‌كننده به چنین انكاری است ـ درواقع به‌دنبال تخریب خود است.

    ............................

    پاورقی:
    1ـ انجمن بین‌المللی شعرا، نمایش‌نامه‌نویسان، سردبیران، رمان‌نویسان و رساله‌نویسان.
    2ـ مجموعه روشها، باورها، رسوم و غیره كه ویژه جامعه یا مردم به‌خصوصی است.
    3ـ سمبل تمایلات روشنفكرانه مبنی بر كناره‌جویی فرار از واقعیت و عمل و بی‌اعتنایی به مسائل مبرم اجتماعی و فرو رفتن در عالم رؤیا. گاهی نیز بین رژیمهای دیكتاتوری و روشنفكران، نوعی توافق ضمنی در جهت تحمل یكدیگر برقرار می‌شود، بدین معنا كه رژیم از درخواست وفاداری باطنی روشنفكران به خود چشم‌پوشی می‌كند و آنها نیز رژیم را مورد انتقاد قرار نمی‌دهند و ظاهراً وفاداری خویش را به نمایش می‌گذارند و نیروی كارشان را به رژیم می‌فروشند.
        

    به نظریه آزادی فكری در عصر ما از دو جانب تهاجم شده است. دشمنان نظری‌اش كه توجیه‌گران توتالیتاریانیسم هستند، از یك جبهه بدان می‌تازند؛ و دشمنان بالفعل آن یعنی انحصارطلبی و بوروكراسی از جبهه دیگر

     

    دسته بندي هاي برگزيده
    سوره