راه شماره 0 : قيصر به روايت قيصر
قیصر و مثلث طلایی معنا
تحليلي بر عبور امين پور از بحران هاي شعر مدرن
دکتر سید مهدی زرقنی استاد ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد،بحران ها و مسئله ای شعر مدرن را مطرح کرده است و پاسخ های قیصر ر به ین مسائل
با عرض سلام و خوشآمد خدمت دوستان عزيز. من دوست داشتم صحبتم بيشتر بيان گزارههاي عاطفي دربارهي قيصر باشد، اما بعد قرارشد يك سخنراني علمي انجام شود.
به عنوان مقدمه اين نكته را عرض ميكنم كه من هم مثل همهي شما يك بوطیقاي خاص در ذهن دارم؛ از بعضي شعرها خوشم ميآيد و ممكن است از بعضي شعرها خوشم نيايد. وقتي پاي ذوق شخصي به ميان بيايد، خيلي نميشود با حساب دو دو تا چهارتا گفت كدام شعر و کدام نوع ذوق ادبی بر ديگري برتري دارد. اما با وجود اين بوطيقاي شعري كه در ذهن من است و به بوطيقاي قيصر هم خيلي نزديك است - به ويژه آخرين اثر او يعني «دستور زبان عشق» كه فرمت نهايي شعر قيصر، خودش را در آن پيداكرده و نشانداده- مسائلي را مطرح خواهم كرد كه فقط با بوطيقاي خودم منطبق نباشد و مسایل و مشکلات شعر مدرن را دربرگیرد. روي كلمهي مدرن هم يك توضيحي بايد بدهم كه منظور من، معناي اصطلاحياش نيست، معناي لغوياش است. يعني شعري كه اين روزها در جريان است و توليد ميشود. پس صحبت من شامل شعر پستمدرن یا اشعاری در قالب های سنتی هم ميشود.
سعي ميكنم در فشردهترين شكل، مسئله را مطرح كنم و بگويم بحران های شعر مدرن کدام است و بعد هم نسبت آنها را با شعر قيصر روشن كنم تا ببينيم قيصر با هر يك از آنها چه نسبتي برقرار كردهاست.
به نظر من، شعر مدرن ايران، درگير سه بحران است. يكي از اين بحرانها كه از همه مهمتر است و كمتر به آن پرداخته شده و به نظر من مادر دو بحران ديگر هم هست، بحران «معنا» در شعر است. منظورم بحران معنويت نيست. از من خواهيد خواست منظورم را از «بحران معنا» در شعر دقیقاً روشن کنم. در يك جملهي كوتاه بايد بگويم آن چيزي كه معنا را در شعر ميسازد، تفسير شاعر از سه موضوع است: «خدا»، «انسان» و «حيات». اين سه عنصرند كه مثلث طلايي معنا را در شعر ميسازند و قوامبخش معناي شعرند. در همهي دورهها هم همين بوده است. شما آدم دينداري باشيد يا نباشيد، آدم مؤمني باشيد يا نباشيد، به تناسب تعريفي كه از اين سه موضوع در ذهن داريد و برخوردي كه با آنها داريد، سطح معنايي شعرتان شكلميگيرد. اين سه مسئله در ذهن يك آدمِ غيرشاعر هم كار ميكند و رفتارهاي او را -هرچند ديندار نباشد- شكل ميدهد. در شعر هم طرز تلقي شاعر از اين سه موضوع است كه تعيين ميكند شعر او از لحاظ معنا، درجهي يك است يا در درجهي دهم قرار دارد. پس معنا، حاصل تفسیر شاعر از اضلاع این مثلث طلایی است.
حالا سؤال اينجاست كه بحران معنا در كجاي شعر مدرن است و نشانههايش كدامند؟ به نظر من بحران معنا در شعر مدرن از اينجا آغاز شده است كه براي شاعران مدرن ما، اصلاً تأمل و تفكر روي اين سه عنصر مثلث طلايي معناساز، موضوعيت ندارد، يا خيلي كم موضوعيت دارد. ميدانيد چيزي كه اتفاق افتاده چيست؟ مسئلهي «چگونه گفتن» و «كيفيت بيان» چنان ذهن و زبان شاعر مدرن را به خودش مشغول كرده كه از «چه گفتن» -كه لايههاي معنايي شعر را ميسازد- دور شده است. «چه گفتن» نه در لحظهي نزول شعر، بلكه به طور كلي در ذهنيت شاعرانه، اهميتش را نزد شاعران از دست دادهاست.
اجازه بدهید مسأله را با یک تمثیل روشن کنم. كيفيت بيان و چگونه گفتن در شعر مدرن ما، رشد سرطاني كردهاست. وقتي يك سلول رشد سرطاني كند، جلوي رشد طبيعي سلولهاي ديگر را ميگيرد. ما با اشعاري روبرو هستيم كه يك لايه از آن كه «چگونه گفتن» است، با رشد سرطانياش امكان رشد بقيهي سلولهاي شعر را گرفته است. غافل از اينكه اين رشد سرطاني در نهايت منجر به مرگ ذات شعر ميشود و ديگر همان سلولهاي سرطاني هم در كار نخواهند بود. یعنی بی توجهی به «چه گفتن»، نهایتاً به ضرر «چگونه گفتن» تمام خواهدشد و سطح بیانی و زبانی شعر را هم تحت تأثیر قرار خواهد داد.
موزهاي مصنوعي را ديدهايد كه از دور، پر آب و رنگ و پرجذبه است اما وقتي به آن دندان ميزنيد، دندانهاي شما ميشكند؟ اين تمثيل بهوضوح، وضعيت چگونه گفتن و چه گفتن را در شعر ما نشان ميدهد. توجه به «چگونه گفتن» مانند آب و رنگ و زرق و برق یک موز مصنوعی است. مسأله این است که ما در شعر مدرن، بدترين برداشت ممكن را از «فرماليسم» كردهايم. فرماليسم يك نظريهي نقد ادبي است و نه نظريهي چگونه شعر گفتن. مكتب شاعري نيست، مكتب نقد ادبي است. اما شاعران ما با اتكا به فرماليسم و تنزل دادن آن به پستترين شكل ممكن، فرماليسم را در فرايند سرايش شعر و در لحظهي سرايش به کار گرفته اند. يك مكتب نقد ادبي تبديل شده به يك شيوهي شاعري. و به نظر ميرسد همين است كه عامل آن رشد سرطاني شدهاست. شاعران در فرایند سرودن فرمالیست شده اند.
من هم به علت علاقهام و هم به اين علت كه حوزهي كاريم اقتضا ميكند، شعر زياد ميخوانم. گاه ميبينم يك حركت قشنگ در قسمتي از كشور شروع شده و مثلاً سرودن غزلهاي خيلي قشنگي شروع می شود. اين غزلها را آدم ميتواند پيشبيني كند كه بعد از مدتي به تكرار خواهند رسيد و اين سبكها به بنبست ميرسند. درست به اين علت كه در لحظهي سرودن غزل، آن چيزي كه اصالت پيداكرده براي شاعر مدرن ما، تمركز بيش از حد روي چگونه گفتن است و نه چه گفتن. بازی های زبانی زمانی دارای حیثیت هنری می شوند که برخاسته از یک زمینه اندیشگی عمیق باشند و الّا حکایت همان موز مصنوعی و دندان شکستن پیش خواهد آمد. به هر حال این فرمالیسم گرایی در شاعری، یکی از علل پیدایش بحران معنا در شعر مدرن ماست.
در ايجاد بحران معنا در شعر مدرن ما، پای علت دیگری هم در میان است. طرفداران همه بوطيقاها قبول دارند كه شعر آن شاعري هنری است كه تجربهي زيستي خودش را به شعر درآورده باشد نه گزارش تجربهي زيستي ديگران را. مفهوم شاعرانه را شاعر بايد زندگي كردهباشد و در اعماق شخصيتش رسوب كردهباشد تا پس از بيان شدنش شما احساس كنيد «از دل برآمده و بر دل نشيند». اما وضعيت شاعران مدرن ما اين است كه ميروند به دنبال آن ساختارهاي معنايي كه از مغرب زمين -و غالباً هم از خلال ترجمههاي پرغلط- وارد حوزهي فرهنگي ما شده. شاعران ما بهدنبال كشف حوزههاي معنايي جديد، ميروند به سراغ تعاريفي كه اين ساختارهاي معنايي از انسان و خدا و حيات ميدهند. اين سخنان توجه آنها را جلب ميكند، بيآنكه خود آنها را تجربهي زيستي كردهباشند. بنابراين اين معاني را تنها در حد يك سري گزارههاي زبانی وارد دنياي شعرشان ميكنند؛ هیچ عمق ندارد و تکرار سخنان و تجارب دیگران است. این باعث می شود مثلاً شاعرانی که روح استبدادی در عمق شخصیتشان رسوب کرده، ناگهان از دموکراسی شعر بگویند. خنده آور است یک مستبدی که دم از دموکراسی بزند.
مثلاً شكستن ساختارهاي ايدئولوژيك به عنوان يك ارزش در غرب مطرح شدهاست. اين كه كليشههاي موجود را در تعريفمان از خدا و انسان و زندگي بشكنيم و تعريفي جديد ارائه كنيم، خوب است و اصلاً در يك سطح، كار شاعر همين است. اما نتيجهي اين كار در ميان ما بيشتر يك هرج و مرج در حوزهي انديشه است. فردریش شلگل جملهي قشنگي دارد كه می گوید: «اثر هنري بايد از آزادي زيباييشناختي برخوردار باشد». آزادي زيباييشناختي با هرج و مرج در حوزهي ايدئولوژي به دست نميآيد. شكستن ساختارهاي ايدئولوژيك وقتي فقط به آشفتگي ايدئولوژيك منجر شود، سطح معنايي شعر را ارتقا نميدهد، معناي جديد به ما نميدهد، چشمانداز جديد از حيات به ما نميدهد. شعر مدرن ما در ساحت ايدئولوژيك از فقدان آزادي زيباييشناختي رنجميبرد. بگرديد اشعار مدرني كه سروده ميشود را بخوانيد و ببينيد واقعاً به لحاظ معنا چه چيزي به شما اضافه ميكنند؟! شکستن ساختارهای ایدئولوژیک اگر فاقد آزادی زیبایيشناختی باشد، منجر به آنارشیسم معنایی خواهد شد و این اتفاقی است که در شعر مدرن افتاده است.
حالا قيصر را ببينيم. در «دستور زبان عشق» آن سه عنصر سازندهي معنا را دغدغهي اصلي قيصر مييابيم. خدا، انسان و حيات در طول دورهي شاعري قيصر،مسئلهي او بودهاند. البته در آثار اولياش گزارههايش هنوز حيثيت هنري كامل پيدا نكردهاست اما در اين كتاب است که به اوج هنري خودش ميرسد. تفسيري كه قيصر در اين اثر از خدا و انسان و حيات ميدهد، تفسيري عميق و فوقالعاده و حاصل از تجربهي زيستي خودش است.
براي اينكه كليگويي نكردهباشم، اجازه بدهيد به يك مورد خاص اشاره كنم و آن عبارت است از «ذهنيت غنايي» که دغدغهي بسياري از شاعران مدرن هم هست. شاعر دربارهي ذهنيت عاشقانه هم كه ميخواهد صحبت كند، باز همان مثلث است كه در ژرفساخت انديشهاش تعيينكننده است. خودآگاه يا ناخودآگاه، همان است كه به شما ميگويد بايد ذهنيت غناييتان چگونه شكل بگيرد.
ما با سه جور عشق مواجهيم. يكي «عشق بيولوژيكي» كه خلاصه ميشود در لب و لوچه و اين حدودها! و در شعر مدرن هم خيلي هست. در هر انجمن ادبياي بنشينيد، عشق بيولوژيكي مطرح ميشود. اين عشق وجه مشترك ما و حيوانات است، بد هم نيست و به عنوان بخشي از وجودمان، انكارش نميكنيم. نوع ديگر عشق كه هم در شعر كلاسيك و هم در شعر مدرنمان ميبينيم، «عشق اثيري» است. اين عشق آسماني اينقدر بلندبالاست و در آسمانها حركت ميكند كه دست ما به آن نميرسد و دست كم اكثر ما تجربهي زيستياش را نداريم. اين همان عشقي است كه در دستگاه فكري جلالالدين مولوي مطرح است. نوع سوم عشق كه نه حيواني است و نه آسماني، «عشق انساني» است. قيصر امينپور عشق را از آسمان به زمين ميكشد و در دل تجربهي زيستي مطرح ميكند اما پست و آلوده و غریزیاش نميكند. اين يعني رسيدن به تعريف جديدي از ذهنيت غنايي. عشق فقط آسماني و صرفاً زميني تكليفشان روشن است و حرفزدن دربارهي آنها هم خيلي كار سختي نيست. اما عشق را از آسمان به زمين كشاندن و پست نكردنش، حركت روي يك مرز حساس و ظريف است. به اين غزل دقت كنيد و ببينيد عشق انساني يعني چه؟
اي مطلع شرق تغزّل، چشمهايت
خورشيدها سر ميزنند از پيش پايت
اي عطر تو از آسمان نيلوفريتر
پيچيده در هُرم نفسهايم هوايت
آيينهي موسيقي چشم تو، باران
پژواك رنگ و بوي گل، موج صدايت
با دستهايت پلزدي اي نبض آبي
بر شانههاي من، پلي تا بينهايت
پس دستكم بگذار تا روز مبادا
در چشم من باقي بماند ردّپايت
قيصر در همين ساحت ذهنيت غنايي، كار ديگري هم كرده. در دورهي كلاسيك، آدمها يا اهل حماسه بودهاند يا اهل غزل. يا فردوسي بودهاند يا حافظ. هيچ وقت ذهنيت غنايي حافظانه در ذهن فردوسي مطرح نشده. حافظ هم هيچ وقت نتوانسته جاي فردوسي را بگيرد. در نقد سعدي ميبينيم آنجا كه خواسته از فردوسي تقليد كند و بگويد من هم ميتوانم شعر پهلواني بگويم، جاهايي است كه شعرش افت کرده است. در شعر مدرن قبل از قيصر ميبينيم كه شاملو در ذهنيت غنايياش آدمي را مطرح ميكند كه اين دو ساحت جداافتاده را با هم دارد. من در کتاب «چشم انداز شعر معاصر ایران» در این باره به تفصیل سخن گفته ام. این جا فقط اشاره کنم که این تلفیق دو ساحت جدا افتاده انسان را،شاملو از لورکا آموخته است. انسان در شعر قيصر هم، جمع بين «غزل» و «حماسه» است، البته با يك رویکرد جديد. قيصر اين تلفیق دو ساحت انسان را با محوريت «خدا» انجام ميدهد، در حالي كه در شعر شاملو،عنصر خدا كمرنگ است. در شعرهاي قيصر اين تركيب سهجانبه را ميتوانيد خودتان بيابيد.
َربحران دوم شعر مدرن ما، بحران زبان است. دو نقطهي دور از هم را در نظر بگيريد. یكي را به عنوان زبان پيچيده و يكي هم زبان ساده. شعر مدرن ما به دورترين نقطههاي ممكن در اين دو سو رسيدهاست. هم زبان بسيار ساده و در حد گزارههاي خبري را ميبينيم و هم زبان فوقالعاده پيچيده را. من ميخواهم روي اين پيچيدگي متمركز شوم. شاعران مدرن ما براي دستيافتن به زبان نو و سبک شخصی، به دنبال شكستن ساختارهاي نحوي رفتهاند. اين وسوسهي سبك شخصي كه گاه شاعر را نابود ميكند، آنها را به اين سو كشانده.
شكستن ساختارهاي نحوي، اگر مبتني بر يك استاتيك و جمالشناسي روشن نباشد، دوباره منجر به هرج و مرج زباني ميشود. خردكردن ساختارهاي نحوي براي رسيدن به زبان جديد، اينقدر زبان شعر مدرن ما را گرفتار گنگي و ابهام كرده که كاركرد رسانايي خودش را بالکل از دست داده. البته خود شعار، حرف قشنگي است؛ «شكستن ساختارهاي نحوي» خوب است اما وقتي مبتني بر يك دستگاه زيباييشناختي نباشد، به آنارشيسم زباني منتهي ميشود. در کنار آنارشیسم معنایی، حالا به آنارشیسم زبانی هم رسیدیم.
نتيجهاش هم همين است كه روزبهروز فاصلهي خواننده و شاعر،زياد و زيادتر ميشود و خوانندگان شعر مدرن ما كم ميشوند. نگوييد مخاطب براي ما مهم نيست. شاعري كه اثرش را منتشر ميكند، حتماً مخاطب برایش اهمیت دارد. اگر مخاطب برايش مهم نيست، پس چرا شعرش را منتشر كرده است؟! پديدهاي كه الآن ميبينيم اشعاري است كه خوانندگان خاص -نه خواص- دارد. مشخص است فلان مجموعه شعر، مثلاً هزار و پانصد خواننده دارد كه معلوم هم هست كه كيست و در كجاي ايران نشسته است! خود شاعر هم ميداند كه شعرش را فقط او ميخواند و ميفهمد. البته گاه خود شاعر هم نميفهمد دارد چه می گوید. نگوييد شعري كه شاعر بفهمد و بسرايد ميشود نظم، نه شعر. من اينها را ميدانم و ضمن توجه به همين نكات دارم حرفم را ميزنم.
اما شعر قيصر چگونه است؟ قيصر چشمانداز حافظ را پيش چشم دارد. نميخواهد از حافظ تقليد كند اما آن بوطيقاي حافظگونه در ذهنش هست. قيصر اولاً پيچيدهترين مفاهيم را به سادهترين شكل ممكن بيان كردهاست. همان چيزي كه در حافظ و خيام هم ميبينيد. دوم اينكه زباني كه قيصر استفاده ميكند، زبان مردم اطرافش است. او از قابليتهاي زبان محاورهاي فارسي، كمال استفاده را كردهاست. صِرف استفاده از زبان کوچه، اثر را هنری نمی کند؛ ايجاد حيثيت هنري براي زبان محاورهاي هنر است. اصطلاحات عاميانهاي كه قيصر از ابتدا تا انتهاي آثارش به كار برده را دربياوريد و ببينيد چقدر زياد است و چطور جنبهي هنري به آنها دادهشده. اين يعني قيصر نه در قطب ساده زبان قرار گرفته و نه وسوسهي ساختارشكني بی ریشه گرفتارش كرده. او توانسته بين آن دو قطب دور از هم جمع كند. زبان قيصر ساده است اما هنري.
سرانجام، سومين بحراني كه شعر مدرن ما با آن مواجه است و نتيجهي دو بحران قبلي است، بحران مخاطب است. در اين باره زياد هم بحث شده كه شعر مدرن ما دارد مخاطبش را از دست ميدهد. سه سطح خوانندهي آثار ادبي در جامعه هستند: عوام- تحصيلكردهها و طبقهي متوسط- خواص و نخبگان. شاعري از نظر مخاطب موفق به حساب ميآيد كه بتواند از هر سه طبقه مخاطباني داشته باشد. شعر مدرن ما مشكل مخاطب دارد، چون معنايش و زبانش مشكل دارد. یعنی آن قدر زبان را در هزارتوی استعاره های گنگ و گیج پیچانده که دیگر مخاطبان اندکی می توانند با آن ارتباط برقرار کنند و خیلی از خوانندگان هم برای جا نماندن از قافله نوگرایی خودشان را به فهمیدن می زنند!
من نام ده چهرهي برجستهي شعر مدرن را در اينترنت جستجو كردم كه مقايسه تعداد دادههاي جستجو براي هر چهره جالب است. جستجوي نام قيصر امينپور 650هزار نتيجه داشت در حاليكه ديگرانی مانند نیما یوشیج، احمد شاملو، اخوان ثالث و حتی شفیعی کدکنی در سطوح پایین تری بودند. گرچه اين جستجو يك ملاك دقيق علمي نيست، اما تقريباً به ما ميفهماند كه اوضاع مخاطب شاعران مدرن ما چگونه است و جای قیصر کجاست. همین جا بحثم را به پایان می رسانم.[1]¡
[1] - سخنراني، در مراسم بزرگداشت قيصر امينپور
دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه فردوسي مشهد، آبانماه 1386
|